هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_404
بالاخره رام شدم.
چاره ای نبود. اگر شراره از مردان جدی خوشش می آمد من حاضر بودم آن روی و خوی سگی ام را خوب نشانش دهم.
قرار یک جلسه ی به اصطلاح خواستگاری گذاشته شد. و من همراه پدر رفتم.
در خانه ی شراره که باز شد، خودش با یک تونیک قرمز رنگ و ساپورت مشکی مقابل در ظاهر شد.
_سلام جناب فرداد خوش آمدید.
وارد خانه شدیم و با دعوت خودش، روی مبل نشستیم.
مقابلم نشست و یک پا روی دیگری انداخت.
حتی یک لحظه هم اخم های محکمم را باز نکردم. و با آن همه جدیتی که شراره می گفت دوست دارد مقابلش نشستم.
نگاهش چند باری سمتم آمد اما محل ندادم.
و بالاخره خودش سر صحبت را باز کرد.
_خب جناب فرداد بزرگ.... بفرمایید.
_خب..... اومدیم سنگامون رو وا بکنیم.
خندید و با همان نازی که فکر می کرد مرا رام خواهد کرد گفت :
_سنگ هامون!..... ما سنگی نداریم.... چند شرط جزئی دارم و هیچی دیگه از شما نمی خوام.
همان کلمه ی « هيچی » اش داشت مرا به خنده می انداخت.... نصف خانه ی من لااقل، از کل قیمت آپارتمان 50 متری او بیشتر بود.... بعد همچین می گفت هیچی نمی خواهد انگار هیچ شرط و شروطی نگذاشته بود.
پدر اما خونسرد تر از من بود و پرسید:
_خب همون شرطهای جزئیتون رو بفرمایید.
سرش را با غرور کمی بالا گرفت و گفت :
_حق طلاق رو می خوام..... و به عنوان مهریه ام هم سه دنگ از یه خونه ای تو تهران..... همین.... اهل گرفتن مراسم و این چیزا هم نیستم.... برامم مهم نیست کسی سر عقدم بیاد یا نه.
پدر نگاهش را سمتم سوق داد و من دلم می خواست همان گلدان گل وسط میز را روی سر شراره خرد کنم.
شاید به همین دلیل بود که من سکوت کرده بودم و پدر حرف می زد.
_خب اینا قبول..... اما حتما می دونید که پسر من از شما خیلی جوون تره.... و خب اهل ازدواجم نیست.... حالا به هر حال با شرایط شما کنار میاد اما شرایط خودشو هم داره.
صدای خنده ی شراره را شنیدم و متعجب شدم. آنقدر که زیر چشمی نگاهش کردم.
_ببینید جناب فرداد.... من عاشق پسر شما شدم.... همینه که از غرورم گذشتم و من ازش خواستگاری کردم.... به همین خاطر تا وقتی من، توی زندگی پسر شما باشم، اجازه ی ازدواج مجدد رو بهش نمی دم.....
اصلا از کجا فهمید منظور پدرم چیست، ماندم!
_پس اینم یه شرط دیگه است!
_شرط جدید نیست..... لازمه ی هر عقد و ازدواجی همینه.... من نخواستم دوستِ پسر شما باشم... خواستم همسرش باشم.... خوب هم بلدم چطور عاشقش کنم... شما نگران اون قضیه نباشید.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
6.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری📱
حرمو
دوست دارم...💔
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
🌹هر دو در منطقه بودیم روزی به او گفتم : تو که فرمانده گردانی مرا هم به گردان خودت منتقل کن.
گفت: نه از هم دور باشیم بهتره!
پرسیدم: چرا ؟
🌹 گفت: در حین عملیات ممکنه یکی از ما زخمی بشه شاید عاطفهی برادری مارو از ادامهی شرکت در عملیات باز داره و از آن لحظه به بعد مسئولیت مونو از یاد ببریم و فقط به فکر نجات جون همدیگه باشیم.
"شهید حسین قاینی"
✍ راوی: برادر شهيد
#ایران_قوی 🌷
#لبیک_یا_خامنه_ای ✊
#امنیت_اتفاقی_نیست 🇮🇷
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
9.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔️ آیا خانمهایی که شوهرشان در تربیت فرزندشان کوتاهی میکنند، نمیتوانند فرزند خوب تربیت کنند؟!
🔺محسن پوراحمد خمینی، روانشناس
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
7.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ زیبای زن، زندگی، آگاهی با تصاویری دیگر
#حجاب
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زن_زندگی_آگاهی
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
ضرورت #ازدواج
استاد علی #صفایی حائری:(ع ص)
اگر شيطان از دريچهى شهوت و غضب، از دريچهى نفس و زينتهاى دنيا داخل مىشود و اظهار مىدارد:
«لَأُغْويَنَّهُمْ وَ لَأُزَيِّنَنَّ لهم» (١)
كه هر آينه آنها را اغواء مىكنم و براى آنها زينت مىبخشم،
پس بايد با محبت خدا و با بصيرت و معرفت، راه شيطان را بست و همزمان به تامين نيازها پرداخت و به ازدواج و تشكيل خانواده روى آورد، تا با انس و عاطفه و كانونهاى گرم خانواده از اغوا و فريب شيطان جلوگيری شود و به تربيت و سازندگى آنها پرداخت. تا بحران عاطفه و فشار جنسى و گرفتارىها، طعمه براى دشمنان قسم خورده فراهم نسازد و فرزندان اسلام را در دست كفر، الحاد، فساد و تباهى، خودفروشى و وطنفروشى، اسير ننمايد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📚 روابط متکامل زن و مرد، ص۱۱.
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
باران
به خاک دلم خورد و
بوی تو ! پخش شد ...
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت خواستگاری ها و خواسته های عجیب و غریب 🙃🙃🙃🙃🙃
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_405
کفرم داشت بالا می آمد.
دستی به صورتم کشیدم و تنها به نشانه ی تمام شدن این بحث مزخرف گفتم:
_باشه خانم.... باشه....
و شراره با وقاحت تمام جلوی پدرم گفت :
_نه رادمهر جان.... بذار یه بار برای همیشه این حرفا زده بشه..... البته اینم بگم.... درسته حق طلاق رو می خوام اما اگه من از زندگی پسر شما با خواست خودم برم..... ازش هیچی نخواهم گرفت... خیالتون راحت.
پدر سکوت کرد که باز پرسید :
_قبوله؟
پدر ناچار از سمت من، گفت :
_بله....
_خب.... الان فقط می مونه یه چیز.
و برخاست و رفت!
وقتی سمت تک اتاق واحدش رفت، در گوش پدر گفتم :
_باهاش بحث نکنید.... من می دونم چه بلایی سر این عفریته بیارم.
پدر پوزخندی زد و زیر گوشم زمزمه کرد.
_بعید بدونم رادمهر.... این آدم از اون هفت خط هاست!
و برگشت!
با یک بچه ی شش یا هفت ماهه در بغل!
_این مانی پسرم است..... باید با من باشه.
از دیدن آن بچه ی شش یا هفت ماهه، سرم را برگرداندم و پف بلندی سردادم.
_خانم محترم.... قضیه ی بچه دیگه چیه؟!
پدر پرسید و او باز هم با پررویی تمام نشست مقابل ما و گفت :
_همچین می گید قضیه ی بچه انگار یه جوان بیست ساله ای چیزیه.... یه شیرخواره است دیگه.... نترسید توی خونه ی پسر شما جا می شه قطعا.
پدر هم بالاخره عصبانی شد.
_چرا تا الان صحبتی از این بچه نشده؟!
_ضرورتی نداشته..... برای پسر شما چه فرقی می کنه بابت زنده موندنش باید با من زندگی کنه یا من و پسرم..... رادمهر جان..... فرقی برات داره عزیزم؟
چقدر حرص خوردم. پنجه ام را چفت روی دسته ی مبل کردم و با هر حرفی که زده می شد، تمام حرص و عصبانیتم را سر لبه ها ی دسته ی مبل، خالی می کردم.
کلی حرف برای زدن داشتم اما.....
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)