فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
سـ❄️لام دوستان عزیز، روزتون پر از خیر وبرکت و ثروت ، دلتون همیشه خوش ❄️
🦋مثبت اندیشی به معنای انکار
مشکلات و بدیها نیست
🦋بلکه توجه نکردن به آنهاست
🦋به هرچیزی فکرکنی
ارتعاش آن را جذب خواهی کرد
🦋پس نیکاندیش باشیم
тнє qυαℓιту σf уσυя тнιикιиg ∂єтєямιиєѕ тнє qυαℓιту σf уσυя ℓιfє
کیفیت افکارت، کیفیت زندگیتو تعیین میکنه.
« ♥️✨»
گاهیوقتاخدانجاتمونمیده
ولیماجداییحسابشمیکنیم!
خدایاواسههرنجاتومراقبتتشکر...✨
♥️¦↫#دلنوشته
« ♥️🌹»
محضرتوامݩتریــݩجاۍجهاݩاسٺ...
♥️¦↫#خــدا
🌹¦↫#قربونتبرمخدا
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
›
« ♥️✨»
خدابااونعظمتشمیگھ:
"أنَاجَلیٖسُ،مَنْجٰالَسَنِیٖ"
منهمنشیناونکسۍهستم
کہبامنبشینہ!
انگارخداداره
دنبالیہرفیقِنابمیگرده..
♥️¦↫#خــدا
✨¦↫#قربونتبرمخدا
‹›
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
‹›
« ♥️🌸»
بِـسـمِرَبِّالحـسـیـن|❁
باختمدلبہحسیـטּوبہحقیقتبردم
سجدهیشڪرڪنمبسڪهبہجاباختہام:)
♥️¦↫#صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
🌸¦↫#اربابـمـحسـینجـان
‹›
«💛🕊»
بسمربالمهدی|❁
هِجراטּبَساَستاِیپســـــرفآطِمہ؛بیآ
شآیَدڪهمَرگجِسمِمَراسَهمِگورڪرد:)
💛¦↫#السلامعلیڪیابقیةاللھ
🕊¦
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
•°~🌸🌿
-میگفت..
اگردیدیدڪسیساڪتوڪمحرفاستبهاو
نزدیڪشویدتاازاوحڪمتبیاموزید.
خدا«حڪمت»رابردلِ«آدمهایِساڪت»
جارے میڪند.
#آیتاللهمجتهدیتهرانی🌱
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
#تلنگرانه
رفیق!
یه وقت نگے
من که پروندم خیلی سیاهہ
ڪارم از توبه گذشتہ!
تـوبـہ،
مثل پاڪ ڪن مےمونہ
اشتبـاهـٰاتت رو پـاڪ مےڪنه
فقط بـه فـڪر جبـران بـٰاش...
برای ترک گناه، هنوز دیر_نشده
همین_الان_ترڪش_ڪن💥💪
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
¹⁴ راه برای پیشرفت کردن...🥁🎖
┓سحر خیز بودن↼🌝
┛روزانه مطالعه داشتن↼📚
┓غذای سالم خوردن↼🥗
┛خودت رو دوست داشتن↼💜
┓خودت بودن↼🪞
┛کم قضاوت کردن↼😖
┓هدف تایین کردن↼🎯
┛مثبت اندیش بودن↼🧠
┓برنامه ریزی کردن↼🗓
┛انگیزه پیدا کردن↼🥇
┓به بقیه کمک کردن↼🌸
┛بهینه کار کردن↼🦾
┓پول پس انداز کردن↼💸
┛ساختن خود↼♥️🧡
•➜
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_475
_باشه... شما فقط بهش بگید که از پیشنهاد من باخبرید و رضایت ندارید... فکر کنم اون خودش به خاطر عذاب دادن شما هم که شده، به من جواب مثبت میده.
نگاه پر حرص پدر سمتم آمد اما سکوت کرد.
چند روزی گذشت.
منتظر جواب باران بودم همچنان که بالأخره یک روز باز به شرکتم آمد.
و منشی خبر آمدن باران سرابی را به شرکت داد.
و طولی نکشید که وارد اتاقم شد.
_سلام....
با لبخندی که باید خط ممتدش را روی لبم کور میکردم از جا برخاستم.
_بفرمایید خانم سرابی.
نشست روی مبل رو به رویم.
جدی به نظر می آمد و لبههای چادر عربی اش را در پنجهی دست راستش گرفته بود که گفت:
_خیلی فکر کردم.... چند روز واقعا درگیر این پیشنهاد شما شدم.... نمیدونم.... واقعا هنوزم نمیدونم چرا دارم پیشنهاد شما رو قبول میکنم.... شاید.... شاید واسه خاطر اینکه.... خواستگاری چندین سال قبل شما از من، هنوز تو ذهنمه... یا شایدم برای اینکه شما دارید به من دروغ میگید.... این غرور بالای شماست که اجازه نمیده دوباره از من خواستگاری کنید.... شایدم میخواید تلافی کنید سالهای گذشته رو.... همون موقعی که بیخبر رفتم و نشد تا خیلی حرفهام رو بزنم.
خونسرد تکیه زدم به پشتی صندلیم.
_برام مهم نیست چی فکر میکنی.... همین که کار من راه بیافته کافیه.
لبخند کج روی لبش، برای به تمسخر گرفتن حرفم بود.
قطعا بعد از دیدن زندگی آشفتهی من و مانی، باورش سخت بود که فکر کند من عاشق شراره بودم!
اما به قول خودش از اعتراف به عشقش که راحت تر بود.
آن هم عشقی که سالها خاک خورد!
_خب الان چکار کنیم؟... شرط و شروطم رو بگم یا نه؟
فقط نگاهم کرد و سکوت.
یعنی آمادهی شنیدن بود.
_خب.... ما یه مدت... برای.... یه ماه شایدم دو ماه با هم محرم میشیم.... میخوام بشناسمت.... خب تو دختر مذهبی هستی و اهل رابطهی دوستی نیستی.... منم میخوام این فرصت رو به خودم و خودت بدم.... البته... اینم بگم که من هنوز عاشق همسرم هستم..... اگه شراره برگرده، دوباره میرم سر زندگی خودم.
با لبخند خفیفی حرفهایم را تایید میکرد و نمیدانست که چگونه دارد با اینکارش، حرصم را برای عذاب دادنش، بیشتر میکند.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
سـ❄️لام دوستان عزیز، روزتون پر از خیر وبرکت و ثروت ، دلتون همیشه خوش ❄️
🦋مثبت اندیشی به معنای انکار
مشکلات و بدیها نیست
🦋بلکه توجه نکردن به آنهاست
🦋به هرچیزی فکرکنی
ارتعاش آن را جذب خواهی کرد
🦋پس نیکاندیش باشیم
тнє qυαℓιту σf уσυя тнιикιиg ∂єтєямιиєѕ тнє qυαℓιту σf уσυя ℓιfє
کیفیت افکارت، کیفیت زندگیتو تعیین میکنه.
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_476
انگار پدر، حرف زده بود.
نمی دانم چه گفته بود اما هر حرفی که زده بود باران را راضی کرده بود.
چند روزی گذشت اما.... طول کشید
تا باران شرط و شروط من، و زندگی دوماهه در خانه ام .... و انجام دادن کارهای تبلیغات و فروش شرکت را پذیرفت.
در مورد مهریه هم خودش گفت تنها حقوق مدیر تبلیغات شرکت کافی است اما حق الزحمه ی دو ماه حقوق را پیش پیش می خواهد.
قناعتش اصلا قابل مقایسه با شراره نبود. شاید حتی خودش هم نمی توانست حدس بزند چقدر روی من تاثیر می گذارد.
از متانت و حیایش گرفته تا همان خواسته ی ناچیزی که اسمش مهریه بود و حقش حتی!
خودش پیشنهاد داد که برای خطبه ی عقد به یکی از امام زاده ها برویم.
برای من اصلا فرقی نمی کرد اما او روی خیلی چیزها حساسیت خاصی داشت.
یکی مثلا حجابش!
حتی قبل از محرمیت هم تاکید داشت که به هیچ عنوان چادرش را از سرش بر نمی دارد.
قشنگ قانعم کرد!.... گفت حجابش جزئی از اعتقاداتش هست و اعتقاداتش را با بینش صحیح انتخاب کرده و حتی قدمی از این اعتقادات کوتاه نمی آید....
اصلا خبر نداشت که من محو همان حجب و حیایش شده ام قبل از هر چیز دیگری.... چیزی که کمیاب شده بود شاید در مثل آن روزها.
خطبه ی محرمیت ما در امامزاده صالح خوانده شد.
هیچ کسی همراهمان نبود و فقط من بودم و او و عاقدی که روحانی امامزاده بود.
همه چیز ساده ی ساده برگذار شد.
و من حریصانه داشتم نقشه های انتقام جویانه ام را می کشیدم.
دست خودم نبود. چهار سال عروسک خیمه شب بازی عمو شدم و بدجور دلم تلافی می خواست.
و انگار مظلوم تر از باران پیدا نکردم!
اما حتی من هم خبر نداشتم که تقدیر چه چیزی برایم رقم زده است.
بعد از محرمیت، من در همان صحنی که خطبه ی عقد خوانده شد، نشستم و باران به زیارت رفت.
از همان صحن داشتم به گنبد و گل دسته ی امامزاده نگاه می کردم که آمد.
نشست کنارم و باز محجوب دلبری کرد.
_هستیم هنوز؟
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
« ♥️✨»
خدایا!
توهمہۍدلخوشۍمنۍ؛
زمانۍکہاندوهگینشوم:)
♥️¦↫#خــدا
✨¦↫#قربونتبرمخدا
‹›
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
«♥️🌸»
اِۍتَمـٰامِۅَصیَتِسَردار
دۅستتدارَم…
♥️¦↫#رهـبـرانـهـ
‹›
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
{لئِنْشَکَرْتُمْلأزِیدَنَّکُمْ}
+اگرشکرگزارنعمتهابودید
نعمتهایمراافزونخواهمنمود"
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
« ♥️🌹»
محضرتوامݩتریــݩجاۍجهاݩاسٺ...
♥️¦↫#خــدا
🌹¦↫#قربونتبرمخدا
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
« ♥️✨»
خدابااونعظمتشمیگھ:
"أنَاجَلیٖسُ،مَنْجٰالَسَنِیٖ"
منهمنشیناونکسۍهستم
کہبامنبشینہ!
انگارخداداره
دنبالیہرفیقِنابمیگرده..
♥️¦↫#خــدا
✨¦↫#قربونتبرمخدا
‹›
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
« ♥️✨»
خدایا!
توهمہۍدلخوشۍمنۍ؛
زمانۍکہاندوهگینشوم:)
♥️¦↫#خــدا
✨¦↫#قربونتبرمخدا
‹›
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
«♥️🖐🏻 »
♡أَلسَّلامُعَلَیکَیاعَلۍاِبنِموسَۍأَلࢪّضآ♡
♥️¦↫#وعدھعاشقۍ²⁰
🖐🏻¦↫#بھوقتمشھدشآھسلامــعلیڪ
‹›
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_477
او پرسید و من با همه ی دلی که برای دیدنش طمع داشت اما با اخمی بی دلیل و بی آنکه نگاهش کنم، گفتم:
_حالا به خاطر اعتقادات تو باید تا شب بمونیم؟
_من فقط یه سوال کردم.... هر چی شما بگی.
اینکه هنوز برایش شما بودم، کلافه ام می کرد.
_هنوزم شمام؟
و این بار نشد. نگاهم سمتش رفت که لبخندی زد و سرش را با نجابت خم کرد.
_ هر چی شما بگی رادمهر جان.
لعنتی چقدر خوب دل می برد. اصلا نفهمیدم چطور بی اراده لبخند زدم و او با همان نجابت بی مثالش نگاهم کرد.
_اخمات هم قشنگه اگر چه لبخندت زیباتره.
با حرفی که زد نشد که نخندم و خنده ام گرفت.
او هم خندید و گفت :
_بریم؟
برخاستم و او هم بی معطلی برخاست. نگاهی به ساعت مچی ام انداختم و گفتم:
_نزدیک ناهاره.... بریم ناهار؟
باز عمدا گفت :
_هر چی شما بگی.
و من انگار داشتم از همان لحظه چون موم در دستش آب می شدم.
ناچار شدم کمی بدجنس باشم.
_میریم خونه یه چیزی درست کن بخوریم.
لبخندش هیچ با قبل فرق نکرد!
یعنی برایش فرقی نداشت که خودش غذا درست کند یا در رستوران غذا بخورد؟!
تا ماشین کمی پیاده روی کردیم. من جلو بودم و او با فاصلهی کمی پشت سرم.
نشستم پشت فرمان و او روی صندلی شاگرد.
در ماشین را بست و کمی شاید محکم!
_ارث پدرت نیست در ماشین من که اون جوری می بندی.
متعجب نگاهم کرد. شوکه شد. توقع نداشت سر یک در ماشین، همان روز اول محرمیت مان، کنایه بزنم.
اما من آماده بودم که عقده ی چهار سال زندگی اجباری ام را سرش خالی کنم.
_ببخشید.... یه کم محکم بستم.
ماشین را روشن کردم و راه افتادیم. اصلا نمیدانم حواسم کجا بود.
مدام دنبال یه بهانه ای بودم برای کنایه زدن!
و عجیب تر با این همه کنایهای هم که میزدم باز حریصتر می شدم برای اذیت کردنش!
_خب.... حالا بهم بگو....
_چی رو؟
_میخوام بدونم اون پیرمرد 60 ساله ی خوشبخت کی بود که تو دل به دلش دادی و همسرش شدی؟.... چقدر پول گرفتی راستی ازش؟..... بیشتر از دوماه حقوق مدیر تبلیغات شرکت من؟
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
سـ❄️لام دوستان عزیز، روزتون پر از خیر وبرکت و ثروت ، دلتون همیشه خوش ❄️
🦋مثبت اندیشی به معنای انکار
مشکلات و بدیها نیست
🦋بلکه توجه نکردن به آنهاست
🦋به هرچیزی فکرکنی
ارتعاش آن را جذب خواهی کرد
🦋پس نیکاندیش باشیم
тнє qυαℓιту σf уσυя тнιикιиg ∂єтєямιиєѕ тнє qυαℓιту σf уσυя ℓιfє
کیفیت افکارت، کیفیت زندگیتو تعیین میکنه.
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_478
سرش را کمی از من چرخاند سمت پنجره.
سکوتش باعث شد ادامه دهم باز.
_چرا جواب نمیدی پس؟
و باز سکوت!
نگاهم را بین دیدنش و دیدن خیابان تقسيم کردم.
_پس بیشتر از من بهت پول داده... نه؟
سرش سمتم چرخید. اولین چیزی که دیدم، برق اشک روی گونهاش بود.
خیلی آرام و با متانت گفت :
_خواهش میکنم کنایه نزن.
سکوت کردم. نه اینکه کنایههایم تمام شده باشد، بلکه اشک روی صورتش، پایههای دلم را بدجور لرزاند.
دستی پای صورتش کشید و اشک زیر چشمانش را پاک کرد.
بین نگاهی که گاهی به خیابان بود و گاهی به او، لرزش شدید دستش را دیدم.
خاطرات او هم شاید به تلخی خاطرات من بود!
لال شدم اصلا.... کنایه هایم را از یاد بردم. او هم بردهی دست عمو، پدر خودش شده بود انگار.
رسیدیم خانه. ماشین را در حیاط زدم و هر دو از ماشين پیاده شدیم.
در خانه را که باز کردم، نگاهش کامل به اطراف چرخید و همراه آهی گفت :
_جای مانی خالیه.
یک لحظه آمدم بی اختیار بگویم؛ مانی دیگه به این خونه بر نمیگرده ، که یادم آمد، من به او گفتهام عاشق شرارهام!
من!.... عاشق شراره!
سمت اتاقم رفتم. لباس عوض کردم و با یک تیشرت و شلوار ورزشی از اتاق بیرون زدم.
دو دستم را در جیب شلوارم فرو بردم و سمت آشپزخانه رفتم.
چادرش را تا زده بود و روی یکی از صندلی های میز ناهارخوری آویز کرده بود.
همچنان با آن مانتوی عبایی بلندش داشت کار میکرد که وارد آشپزخانه شدم.
روسری بلندش را لبنانی بسته بود و با همان مانتو روسری هم زیبا بود.
به زیبایی تمام معنای کلمه ی « حیا ».
همانطور ایستاده نگاهش کردم.
_توی خونه ی اون پیرمرده هم با مانتو و روسری بودی یا جلوی من روسری تو در نمیاری.
دستش روی همان سیب زمینی که پوست می گرفت خشک شد.
چرخی زدم و کمی به سمتش، جلو رفتم.
درست کنار سینک ظرفشویی که او ایستاده بود، ایستادم.
❄️🌿#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
•🌎📘•
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدی_جانم
اۍروشنےبخشِدلم،توآفتابے 🌤
کِےمیشودبےپردهبردنیابتابے؟🌍
#اللهمعجلالولیڪالفرج🌿
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
•°~🌸🌿
-میگفت..
اگردیدیدڪسیساڪتوڪمحرفاستبهاو
نزدیڪشویدتاازاوحڪمتبیاموزید.
خدا«حڪمت»رابردلِ«آدمهایِساڪت»
جارے میڪند.
#آیتاللهمجتهدیتهرانی🌱
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
فوائد اظهار محبت به امام هادی علیه السلام🌺
پیامبرصلی الله علیه وآله نقل شده که فرمود:
کسی که دوست دارد خداوند را ملاقات کند درحالیکه خداوند حسابش را آسان محاسبه می کند، و خدا او را داخل بهشتی نماید که پهنای آن به اندازه آسمانها و زمین است و برای پرهیزکاران آماده شده، پس تولای امام هادی (علیه السلام) را داشته باشد.
جامع الاحادیث شیعه ج1 ص103
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
هربارچیزی گممیڪنیم،
مےگویندچندصلواتبفرسٺ!
انشاءاللهپیـدامےشود!
مولایعزیزتر ازجانمـان💔
چندصلواتبفرستیمتاپیدایتڪنیم؟
#امامزمانم🌸