#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت189
–نمیفهمی، یا خودت رو زدی به اون راه؟
–به کدوم راه؟
کامل نشست و تکیه داد به تاج کوتاه و اسپرت تخت و گفت:
–به من میگه اگه نری لباست روعوض کنی نمی برمت. مثل بچه ها باهام رفتار می کنه، فکر میکنه همه باید مثل تو باشن.
اونقدر که تو از این حرفها کردی توی مخش...اصلا آرش اینجوری نبود.
وقتی تعجب مرا دید ادامه داد:
– اون چیکار به پوشش من داره، خود کیارش اون تونیک سفیده رو برام از ترکیه خریده، خب اگه دلش نمی خواست بپوشم که نمی خرید.
نگاهم را پایین انداختم و حرفی نزدم. بینمان کمی به سکوت گذشت.
–از وقتی تو امدی زندگی من به هم ریخته، رفتار همه تغییر کرده، هی میری پیش مامان توی آشپز خونه، خود شیرینی می کنی، اون روز عمه نشسته من رو نصیحت می کنه، که مثل راحیل به مادر شوهرت کمک کن، اون که خدمتکارت نیست که هی بزاره برداره واست. زیادی استراحت کنی چاق میشی زایمانت سخت میشه.
بعد با حرص بیشتری ادامه داد:
–تو که اینقدر ادعای مریم مقدسیت میشه، این رو نمی دونی که نباید زیرآب کسی رو بزنی؟
الانم که با فاطمه جیک تو جیک شدید، می شینید پشت من حرف می زنیدکه چی بشه؟ فکر می کنید شماها بنده های خالص خدا هستید بقیه کافرن.
با هر جمله ایی که می گفت قلبم فشرده میشد، من چهکار کردهام که مژگان در موردم اینطور فکر می کند. بغض داشتم ولی سعی کردم قورتش بدهم.
–باور کن ما اصلا در مورد تو حرفی نزدیم.
نگاهش را با عصبانیت از من گرفت و گفت:
–پس چرا هر کی به تو می رسه رفتارش با من تغییر می کنه؟ همین آرش، قبل از تو، روزی نبود که باهم شوخی و خنده نداشته باشیم. با هم خیلی راحت بودیم. ولی الان تا باهاش شوخی می کنم میگه راحیل حساسه ها ملاحظه کن.
اصلا انگار از تو می ترسه، زندگی اینجوری به چه دردی می خوره، عشق و عاشقی که از سرش بپره اون روش رو خواهی دید، الان داغه حرف حرف توئه.
همان لحظه فاطمه داخل اتاق شد. وقتی جو را دید آرام گفت:
–راحیل جان یه دقیقه بیا.
با تردید بلند شدم ورو به مژگان گفتم:
–الان برمی گردم.
فاطمه به طرف اتاق مادر آرش رفت، من هم به دنبالش رفتم.
–چی میگه اونجا؟ قیافت چرا اینقدر داغونه؟
–هیچی بابا، دردو دل می کرد.
–راحیل ما دو سه ساعت دیگه میریم. حالا نمیشه بعدا دردو دل کنید. این جاریت که همش ور دلته، تقریبا هر روز هم رو می بینید دیگه. بیا این آخریه پیش ما دیگه، زن دایی هم سراغت رو می گرفت.
–باشه چند دقیقه دیگه میام.
همین که خواستم پیش مژگان برگردم، دیدم از اتاق بیرون امد و به طرف آشپزخانه رفت.
عزیزان دل خوش اومدین❤️
👇آرشیو رمانی هایی که
برای خواندنش دعوت شدید😍😍
رمان زیبای #طعم_سیب
پارت اول🔰
https://eitaa.com/tame_sib/2
❤️🍃❤️
رمان زیبای #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
پارت اول🔰
https://eitaa.com/tame_sib/618
❤️🍃❤️
رمان فوق العاده زیبای #عاشقانہ_دو_مدافع
پارت اول🔰
https://eitaa.com/tame_sib/1164
❤️🍃❤️
رمان واقعی #نسل_سوخته🔰
https://eitaa.com/tame_sib/1977
❤️🍃❤️
رمان زیبای
#عبور_ازسیم_خاردار_نفس
پارت اول🔰 https://eitaa.com/tame_sib/1979
❤️🍃❤️
کانال دوم رمان ما😍
#عاشقانه_های_شهدا🔰
http://eitaa.com/joinchat/2125529114Cdc33bb954c
لباس زیر کهنه داری؟ نندازی دور😱 بیا ببین چه ایدهها و #آموزشایی داره این کانال💃
هر چیز #دورریختنی داری نگهدار و وارد این کانال شو😍👇
♨️دیشب شوهرم تا #لباس_زیرام رو دید مث عقاب🦅 پرید سمتم😂اینقدربی جنبه اخه😳
#آموزشاش همه با فیلم و عکسه😍👇
https://eitaa.com/joinchat/1588920338C656d19792f
🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
لباس زیر کهنه داری؟ نندازی دور😱 بیا ببین چه ایدهها و #آموزشایی داره این کانال💃 هر چیز #دورریختنی د
🔵🎁خانومای گل کانال هنرو ترفندمون هست همه عضوشید😍👏😍👏😍👏
🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت189 –نمیفهمی، یا خودت رو زدی به اون راه؟ –به کدوم راه؟ کامل نشست و ت
چون میز غذا خوری هشت نفره بود همه جا نمی شدیم، برای همین سفره انداختند.
سر سفره نشسته بودیم. کیارش مدام از سفرش تعریف می کرد، از این که چقدر در آن کشور آزادی هست و مردم آنجا مدام در حال شادی و خوش گذرانی هستند و مردم ما چقدر افسردهاند. بعد نگاه تحقیر آمیزی به من انداخت و رو به عمو رسول گفت:
–دنیا داره به سرعت پیشرفت می کنه و هنوز خیلی ها دنبال خرافات هستند.
«چی میگه این، امشب زن و شوهر یه چیزیشون میشه ها، بابا حالا یه ترکیه رفتیا، اصلا چرا به عمهی خودت نگاه نمی کنی؟»
به روی خودم نیاوردم. فاطمه که دست راستم نشسته بود زیرگوشم گفت:
–چرا اینجوری نگاهت کرد؟
به آرامی گفتم:
–آخه نگذاشتم تو ایرانم مثل تر کیه آزادی باشه، الان ازم شاکیه.
فاطمه پوزخندی زدو گفت:
–واقعا که، دیگه آزادی از این بیشتر؟ والا اون اروپاییشم غلط بکنه مثل بعضی از ایرانیها آزاد بیرون بیاد. بعد از سکوت کوتاهی کیارش حرفش را از سر گرفت. اسم یک سیاست مدار را آورد و گفت:
–با یه مَن ریش اونجا بود و میخواست اقامت بگیره. بعد دوباره نگاهی به من کردو ادامه داد:
–اینجارو جمع می کنه ببره اونجا خرج کنه. کاری هم به تورم و این چیزها نداره.
مژگان که تا آن موقع خیلی بادقت به حرف های شوهرش گوش می کرد رو به من گفت:
–ظاهرشون مذهبیه، خدا میدونه زیر زیرکی چه کارها که نمی کنن اینا...باید از این جور آدمها ترسید.
آرش تیز نگاهش کرد و مژگان سعی کرد به روی خودش نیاورد.
دوباره فاطمه زیر گوشم گفت:
–منظورش به ما بود؟
–نه بابا، داعشیها رو میگه.
فاطمه خندید و گفت:
–حالا اون چرا مثل این بچه سوسولا رفته اقامت ترکیه رو بگیره، یه اروپایی، آمریکایی، جایی می رفت.
کی؟
–همون یارو که ریش داشته دیگه.
–لابد کم ملت رو چاپیده، پولش تا ترکیه می رسیده ...
فاطمه اشارهایی به کیارش و مژگان کردو گفت:
اینا فکر کنم تازه فهمیدن با اون رای که دادند، چه فاجعهایی به بار آوردن، با این حرفهاشون دنبال مقصرن. خب اگه تورم داره میشه خودتون کردید دیگه.
جملهی آخرش را کمی بلند گفت.
سکوتی جمع را فرا گرفت.
آرش که طرف چپم نشسته بود زیر گوشم گفت:
–حالا ما یه غلطی کردیم رای دادیم. شما هی بکوبید ها.
زمزمهوار پرسیدم:
–توام؟
سرش را به علامت مثبت تکان داد.
نفسم را بیرون دادم.
–باید خوش بین بود. انشالله که همه چی درست میشه.
🤰#دوران_عقد اینقدر #سوتی دادیم که رومون نمیشد توچشم خانواده هامون نگاه کنیم🙈😂😂
https://eitaa.com/joinchat/498073617Cd9479a7dc5
✨ حالا اینجا #خاطرات اون دوران ومینویسم...کلی دوست جون هم پیداکردن و اوناهم سوتی های دوران عقدشونو میفرستن تابزارم توکانال😂🙈
https://eitaa.com/joinchat/498073617Cd9479a7dc5
🚫 ورود افراد مجرد ممنوع 🚫
🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
🤰#دوران_عقد اینقدر #سوتی دادیم که رومون نمیشد توچشم خانواده هامون نگاه کنیم🙈😂😂 https://eitaa.com/jo
کانال سوتی منو آقاییمون🙈👏
🔵بیایددورهم حلالبخندیم این روزا😍
من سانازهستم و تازهعروسیکردم👰 #عروسیم خیلیباشکوه خاصبود😇
💃💃 #عکسهاوکلیپهایشبعروسیمو
اینجا گذاشتم براتون👇👇
🎁ناگفته نماند من اون شب
توکل فامیل مث یه #مرواریددرخشیدم وهمشومدیون اینجام❤️👇😎
آخههمهایده هاروازاینکانالبرداشتم 😍
https://eitaa.com/joinchat/4061790232Ce34d28ffd6
#پیشنهاد_ویژه_ادمین☝️
❌ورود #مجردها اکیداممنوع😢❌
🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
من سانازهستم و تازهعروسیکردم👰 #عروسیم خیلیباشکوه خاصبود😇 💃💃 #عکسهاوکلیپهایشبعروسیمو اینجا گ
🎁اگه #خونه_کوچیک دارید ما توکانال ایده جهیزیهو #چیدمانمون کلی سورپرایزداریم😍
⛔️ #تـــوجـــــهتــــــوجـــــــه📣
خانمایی که همسرای نون خوردارن وزیاداهل برنج نیستن😫بیاید💃
🍔۵۰مدل غذای نونی وخوشخوراک😎
🍢۵۰مدل #کتلت باسیبزمینیپیاز😟
🍱۲۰مدلغذاسالمباگوشتونخودچرخی😍
غذاهای نگینی رندهایباگوشتومرغ🤗
روزای کرونایی چالش آشپزی درقرنطینه
😜👏داریموآموزش بیش از400نوع #نانخانگی #کیک #شیرینی😳💃
https://eitaa.com/joinchat/2775842838C0e8ec6c9f8
🔴🔵آموزش #فردستساز😍برای
خانمایکهدسترسیبه #فر ندارن🔴🔵