•
+ چرٱ باید توی نماز چشم ها باز باشه ؟!
- مستحبه توی نماز به کجا نگاه کنیم ؟!
+ به مهر 📿
- مستحبه مهرت چی باشه ؟!
+ تربت کربلا 🌱
- برای این که با این کار داری میگی من کورکورانه نماز نمی خونم ، من توی همه ی کار هام ، حتی نمازم ، الگوم امام حسینه ... ✨
+ من ...
جانم فدای حسین ... ❤️
#مولای_من 🌿
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت251
روزختم مادر و خاله نیامدند، مادر ناراحت بود، ولی حرفی نمیزد.
سعیده من را تا خانهی مادر شوهرم رساند وخودش هم نماند و رفت.
من ومادرشوهرم داخل ماشین آرش نشستیم و به طرف بهشت زهرا راه افتادیم.
مژگان وخانواده اش هم آمده بودند.
سرخاک، مژگان ومادرشوهرم وخاله ها و عمهی آرش، نشسته بودند و گریه می کردند. من هم روی یکی از صندلیهایی که چیده شده بود کنارآرش نشسته بودم. زیادطول نکشید که آرش بلندشد و رفت تا تاج گلی که پسر عمویش خریده بود را کمک کند بیاورند. توی حال خودم بودم و به سرنوشتم فکرمی کردم.
زل زده بودم به صندلی جلویی و به این فکرمی کردم که خدادوباره چه نقشه ایی برایم کشیده، یعنی آنقدر ظریف وزیرپوستی محبت آرش را وارد قلبم کردکه خودم هم فکرش را نمی کردم، عاشق کسی با این مدل طرز فکر بشوم؛ ولی حالا جوری دوستش دارم، که دلم نمی خواهد حتی یک روز از او دورباشم... آنوقت خدا اینطور راحت مرا در این موقعیت سخت قرار داد.
خدایا من اعتراف می کنم از وقتی عاشق شدم گاهی توجهم به تو کم شده ولی حتی یک روزهم فراموشت نکردم.
لابد حالا میگوید، اگر فراموش می کردی که الان شب هفت شوهر خودت بود.
آهی کشیدم و به آسمان نگاهی انداختم.
زیر لب خدا را شکر کردم. خدایا راضیام به نقشههات. ولی یه کاری واسه این دلمم بکن، چه می دونم سنگش کن، یا اصلا یه راهی نشونم بده من که عقلم به جایی قدنمیده"
با شنیدن صدای فریدون جا خودم.
–داری فکرمی کنی چطوری مژگان روبزاری سرکارو با یه عقدسوری بعداز این که ما رفتیم آرش طلاقش بده و ولش کنه؟
وقتی قیافه ی بهت زدهی مرا دید ادامه داد:
–شایدم داری فکری می کنی چطوری باهوو بسازی، البته زیادم سخت نیست، می تونید یه خونه جدا بگیرید براش تا با بچش زندگی کنه.
"این کی امد پیش من نشست که نفهمیدم،"
لبخند موزیانه ایی زد و نوچی کرد.
–بهتره به راههای دیگه ایی فکرکنی چون این راهها جواب نمیده، براش وکیل می گیرمو...
نگذاشتم حرفش را تمام کند وگفتم:
–شما چرا با من دشمن شدید؟
پوزخندی زد و گفت:
–اصلا تو درحدی نیستی که من بخوام باهات دشمن بشم. بعد به روبرویش خیره شد و ادامه داد:
–برای خلاص شدن از این وضعیت، من یه راه راحت می تونم بهت پیشنهاد بدم.
فوری پرسیدم چه راهی؟ بلندشد و گفت:
اینجا نمیشه بگم، من میرم اونجا که ماشین روپارک کردم، (کنار قطعه را نشان داد) تو هم بیا تاصحبت کنیم.
او رفت ومن هم باخودم فکرکردم یعنی چه راهی دارد، شاید ازحرفش پشیمان شده یا پولی چیزی می خواهد. شایدهم خداصدایم را شنید و او را فرستاده که همه چیز حل بشود.
با فاصله پشت سرش راه افتادم.
هنوز به ماشین نرسیده بودکه دزدگیرش را زد و اشاره کرد که بنشینم.
می ترسیدم بالاخره سابقهی خوبی نداشت. گفتم:
–همینجا حرف بزنیم من راحت ترم.
لبخند چندشی زد و گفت:
–چیه می ترسی؟
چقدر بی پروا بود. بی توجه به حرفش بدون این که نگاهش کنم گفتم:
–بایدزودتر برم الان آرش دنبالم می گرده.
–اون الان حواسش به مژگانه.
باحرفهایش می خواست عصبیام کند، من هم برای این که لجش را دربیاورم گفتم:
–بایدم باشه، الان مژگان شرایط خوبی نداره، هممون باید حواسمون بهش باشه.
نگاه بدی به من انداخت.
–خوبه، پس معلومه دختر عاقل وزرنگی هستی.
–میشه زودتر حرفتون روبزنید؟
ازمژگان درموردت خیلی چیزها پرسیدم و ازش...
نگذاشتم حرفش را تمام کند.
–شما چرا دست از سر زندگی من برنمیدارید؟
–زندگی تو ونامزدت که دوسه روز دیگه تموم میشه ودیگه به قول خودتون محرم آرش خان نیستید. در مورد مهم شدنتونم، کلا تیپهایی مثل شما خودشون می خوان به زورخودشون رومهم جلوه بدن واین تقصیر خودتونه...
"حیف که کارم گیرته وگرنه مثل اون دفعه می شستمت."
وقتی نگاه منتظرم را دید، نگاهش تغییرکرد و با حالت بدی براندازم کرد. ترسیدم وچشم هایم را زیر انداختم.
–مژگان اَزَت تعریف می کرد، می گفت موهای بلندوقشنگی داری...
باحرفش یک لحظه احساس کردم دنیا روی سرم خراب شد، وای،،، ازمادرم شنیده بودم که می گفت حتی گاهی بایدجلوی زنهای بی دین وایمان هم حجاب داشت، ولی مژگان که اینطوری نبود...باخشم وحیرت نگاهش کردم. ادامه داد:
–هفته ی دیگه اگه فقط یک روز بامن مهربون باشی، دیگه نه کاری به تو و زندگیت دارم نه کاری به شرط وشروط...
از وقاحتش زبانم بند امد.
–الان نمی خوادجواب بدی، شمارهات رو دارم چند روزدیگه بهت پیام میدم، جوابت روبگو. اگه می خوای تا آخر عمرت راحت وخوشبخت باعشقت زندگی کنی، بهتره عاقل باشی. بعد همانطور که چشم هایش را به اطراف می چرخاند. دستهایش را گذاشت داخل جیبش و چشمکی زد و ادامه داد:
–از اون قلب صدفی که توی ساحل درست کردی معلومه خیلی دوسش داری.
"حقمه، حقمه، این نتیجهی اعتماد به دشمنه، چرا فکر کردم میخواد کمکم کنه."
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
عشق میفرمایدم مستغنی از دیدار باش
چند گه با یار بودی، چند گه بی یار باش
شوق میگوید که آسان نیست بی او زیستن
صبر میگوید که باکی نیست گو دشوار باش
#وحشی_بافقی
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
خـــ❥ــدایا
به دو راهی های زمین ڪه میرسم چشم به آسمان میدوزم...
آنــــــــــــــــــــجا راه همیشه یڪیست..
خطا از من است،
می دانم.
از من ڪه سالهاست گفته ام
“ایاڪ نعبد"
امــــــــــا به دیگران هم دلسپرده ام.
از من ڪه سالهاست گفته ام
"ایاک نستعین"
امــــــــــا به دیگران هم تڪیه
ڪرده ام.
امــــــــــا رهایم نڪن...
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
آورده صبا
از گذرٺ عطرِ خدا را
تا روزیِ ما نیز کند کربُ بلا را
انگار که
فهمیده نسیمِ سحری باز
صبح اسٺ و دلم لک زده ایوانِ طلا را
#السلامعلیکیااباعبدالله
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
💠سامانه راهپیمایی مجازی روز قدس راه اندازی شد.👆
🔰 لینک وبسایت:
qen.ir/qods
__
▫️#روز_قدس
▫️#نشر_حداکثری
🔹 امام خامنهای حفظه الله:
✍ روز قدس، یک پیام جهانی هم دارد. نشاندهندهی این است که امت اسلامی زیر بار ظلم نمیرود، ولو این ظلم از پشتیبانی بزرگترین و قدرتمندترین دولتهای عالم برخوردار باشد.
#روز_قدس
#من_فدای_سیدعلی
••
#حکایت_رزق_و_روزی :
دوش حمام رو ببین!
آب از بالا میاد؛ اما از پایین تنظیم میشه.
اینکه اصلا آب بیاد یا نه؛
کم باشه یا زیاد؛
سرد باشه یا گرم؛
به تو مربوط میشه؛
تا کدوم شیر بچرخونی؛
تا کدوم طرف بچرخونی؛
کم بچرخونی یا زیاد؛
اصلا بچرخونی یا نه؛
همه به خودت ربط داره.
میخوام بگم ماجرای "رزق و روزی" یک چنین ماجرایی است.
رزق ما تو آسمونه؛
به همین خاطر قرآن میگه :
"فی السماء رزقکم"
ولی اینکه فرو بباره یا نه؛
ویا کم بباره ویا زیاد؛ به سعی و تلاش ما بستگی داره.
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
هدایت شده از 💚 تبلیغات فاطمی 💚
👑باسلیقه ها یه کانال براتون اوردم توپ♨️♨️
♨️انواع لباس زیر 🔅تونیک🔅 شلوار🔅 روسری🔅 جوراب🔅 کیف دستبافت🔅 و...................................هرچی بخواین تواین کانال پیدا میشه🤩🤩
جایزه هم داره😱😱
عجله کن جانمونی 💃💃👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1852506132C0edef4932f
♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️
ارسال به تمام نقاط کشور🚚
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت252
کمی نزدیک تر آمد و با صدای پایین تری گفت:
–هیچ کس هم نمی فهمه خیالت راحت.
پاهایم سست شد، چطورجرات می کرد، لابد خواهر عتیقهاش از علاقهی من وآرش برایش گفته بود. او بد جور کینهام را به دل گرفته و حالا میخواهد انتقام بگیرد.
هر چه قدرت داشتم در دستم جمع کردم و روی صورتش نشاندم.
فکرمی کردم عصبی شود، ولی عین خیالش نبود، پوزخندی زد و گفت:
–همتون اولش این جوری هستید، کم کم خودت به دست وپام میوفتی، عشقت رو که نمیتونی ول کنی. فوری دور شد و رفت.
واقعا از حالتهایش ترسیده بودم. وقتی رفت احساس کردم دیگر نمیتوانم روی پاهایم بایستم، همین که روی جدول کنار خیابان نشستم، دیدم بابک مثل عجل معلق ظاهرشد.
–راحیل خانم حالتون خوبه؟ اون عوضی چی بهتون گفت؟
باتعجب نگاهش کردم، بغض داشتم، چادرم که پخش شده بود را جمع کردم. لرزش دستهایم کاملا مشخص بود.
–الان براتون شربت میارم. به دقیقه نکشید که با یک بطری کوچک آب معدنی ویک لیوان شربت برگشت.
–بفرمایید، شربت را دستم داد و گفت:
–بخورید. خجالت می کشیدم ولی چاره ایی نداشتم. جرعهایی خوردم و لیوان را روی جدول گذاشتم.
–ممنون آقا بابک، من خوبم شمابفرمایید.
آب معدنی را باز کرد و به طرفم گرفت.
–کمی به صورتتون آب بزنید تاخنک بشید.
میدانستم الان پوستم قرمز شده، آب را گرفتم وتشکرکردم وکاری که گفته بود را انجام دادم.
بافاصله روی جدول نشست وسرش را پایین انداخت وپرسید؟
–بهتر شدید؟
–بله ممنون خوبم.
–برم مامانم روخبرکنم بیادکمکتون.
–نه، فاطمه روصدا کنید.
گوشیاش را برداشت وزنگ زد تا فاطمه بیاید.
درحقیقت من گفتم برود فاطمه را صدا کند که خودش اینجا نباشد، معذب بودم. ولی او راه راحت تری را انتخاب کرد. نفس عمیقی کشید و آرام گفت:
–چرا زدید توی صورتش؟ اگه حرف نامربوطی زده بگید حقش رو کف دستش بزارم. نگاهش کردم، رگ گردنش برجسته شده بود.
–حرف زد، جوابشم گرفت. نوچی کرد و گفت:
–اگه حرف نامربوطی زده جوابش اون نبود، بایدیه جوری سیلی بخوره که دو دور، دور خودش بچرخه...
حرفش را قبول داشتم، اما کی باید این کار را میکرد. بابک؛ یا آرش؟ ازدرختی که آنجا بودکمک گرفتم وبلندشدم.
فاطمه به طرفم میآمد.
ازدور دیدم که آرش به مژگان کمک می کند که از سرخاک بلند شود. قلبم فشرده شد.
"آرش سرش شلوغ تر از این حرفهاست که بخواد مواظب زن خودش باشه، فعلا که اولویتهاش عوض شده."
اصلا اگر شرطی هم این وسط نباشد باز هم مگر این مژگان دست از سر زندگی ما برمی دارد. یک لحظه چند روزی که شوهرش ترکیه بود یادم امد. آرش راننده شخصیاش شده بود. حالا که دیگر عزیزتر هم شده لب تر کند آرش خودش را به او می رساند. الان هم آنقدر مشغول است که اصلا برای من وقت ندارد. مطمئنم با دنیا امدن بچه ی مژگان سرش شلوغتر هم میشود. اگر حرفی هم بزنم میگوید یک زن تنها کسی را جز ما ندارد...شاید هم این فریدون دیوانه یک جورهایی با شرط عقد مژگان لطف در حقم کرده و خودم خبرندارم. باید عاقلانه فکر کنم. از این فکرها دوباره بغضم گرفت.
✍#بهقلملیلافتحیپور
#ادامهدارد...
تا ظهـورت چقـدر فاصـله داریم آقـا؟!
آه..؛
از جمعـهی بی تو گلـه داریم آقـا..
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
اللَّهُمَّ🙏
✨اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تُنْزِلُ الْبَلاَءَ
خدايا🙏
✨بيامرز برايم گناهانی كه بلا را نازل مي كند
✨بیامرز گناهانی راکه مرا از تو دور میکند💔
✨بیامرز گناهانی که مانع رسیدن دعاهایم به درگاهت میشود😢🙏
📒فرازی از دعای کمیل🍃
#التماس_دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حسیییین_جانم
💔شاید به محرم نرسیدیم آقا
این اشک علی الحساب پیشت باشد💔
🌾🍂🌿
#شب_جمعه
شب زیارتی آقا اباعبدالله...
#شب_بخیرای_حرمت_شرح_پریشانی_من
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
joze28.mp3
3.99M
⚜ تندخوانی #جزء_۲۸ #قرآن_کریم
🍃قاری استاد معتز آقائی
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ
✨فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا
✨بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ ﴿۳۶﴾
✨در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه
✨قدر و منزلت آنها رفعت يابد و نامش
✨در آنها ياد شود در آن خانه ها
✨هر بامداد و شامگاه او را نيايش مى كنند (۳۶)
📚سوره مبارکه النور
✍آیه
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
28(1).mp3
3.89M
💫☀️یک مسأله شرعی به همراه
شرح دعای #روز_بیست_وهشتم ماه مبارک رمضان
حضرت آیت الله #مجتهدی(ره)☀️💫
🔴 #پیشنهادوییییییژه😍
☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #ترجمه دعای
#روز_بیست_وهشتم ماه مبارک رمضان
✅ویدیو دانلود شود🌹