eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از چیاکو3🌹
🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸🍁🌸 🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸 🍁🌸 🌸 چیاکو3🌹 قطع کردم تماس را اما هنوز داشتم در ذهنم با بهنام جر و بحث می کردم. اینکه هر بار سر هر موضوعی ، کنایه ی ازدواجمان را می زد که او نمی خواست و من می خواستم ، آنقدر مرا می آزرد که برایم قابل هضم نبود. ظهر شد و من تمام مدت روی مبل نشسته بودم و حتی برای ناهار هم فکری نکردم. بهنام آمد و همین که آمد و نگاهی به خانه و ریخت و پاشش انداخت و مرا روی مبل دید ، اولین کنایه را بجای سلام ، زد. _بله.... باز اومدم و خانم روی مبل .... حالت قهر گرفته و دست به سیاه و سفید نزده! جوابش را ندادم که کیفش را جلوی در گذاشت و رفت سراغ یخچال و همزمان با سرکی که می کشید ، پرسید: _ناهار چیه؟ _ناهار نداریم.... _نداریم؟!... لااقل زنگ می زدی یه چیزی سر راه بگیرم. جوابش را ندادم که جلو آمد و جلوی رویم ایستاد و با اخم نگاهم کرد. _رامش .... به خدا دارم از دست این بچه بازیات خسته میشم. _منم دارم از دست کنایه هات خسته میشم.... پوزخندی زد. _چی گفتم؟! و من با حرص نشستم و کوسن مبل را زیر دستم گرفتم. _چی گفتی ؟!.... دیشب هر چی خواستی بهم گفتی.... از اینکه تو منو نمی خواستی و من تو رو می خواستم....از اینکه چهارتا بشقاب شستی و کمک زن باردارت کردی.... دست به کمر گرفت و کلافه سری تکان داد. _وای خدا.... رامش من خسته و گرسنه اومدم خونه و تو هنوز تو فکر حرفهای دیشب منی؟! با حرص و عصبانیت کوسن مبل را سمتش پرتاب کردم و جیغ زدم. _آره.... چون حرفات دیشب دلم رو شکست ولی تو نفهمیدی.... از صبح حالم بده ولی بازم تو نفهمیدی ....اومدی ازم ناهار می خوای ....فکر شکم خودت هستی ولی دلی که شکستی ، نه! کلافه چنگی به موهایش زد. _وای خدا باز شروع شد.... _تو شروع کردی ... انگار یادت رفته. کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ _@@@@@@🌸 @hadis_eshghe 🌸@@@@@@_____________ 🍁_کانال حدیث عشق _🍁_____ 🎀🎀🎀🎀🎀🎀