هدایت شده از چیاکو3🌹
🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸🍁🌸
🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸
🍁🌸
🌸
چیاکو3🌹
#پارت_1113
قطع کردم تماس را اما هنوز داشتم در ذهنم با بهنام جر و بحث می کردم.
اینکه هر بار سر هر موضوعی ، کنایه ی ازدواجمان را می زد که او نمی خواست و من می خواستم ، آنقدر مرا می آزرد که برایم قابل هضم نبود.
ظهر شد و من تمام مدت روی مبل نشسته بودم و حتی برای ناهار هم فکری نکردم.
بهنام آمد و همین که آمد و نگاهی به خانه و ریخت و پاشش انداخت و مرا روی مبل دید ، اولین کنایه را بجای سلام ، زد.
_بله.... باز اومدم و خانم روی مبل .... حالت قهر گرفته و دست به سیاه و سفید نزده!
جوابش را ندادم که کیفش را جلوی در گذاشت و رفت سراغ یخچال و همزمان با سرکی که می کشید ، پرسید:
_ناهار چیه؟
_ناهار نداریم....
_نداریم؟!... لااقل زنگ می زدی یه چیزی سر راه بگیرم.
جوابش را ندادم که جلو آمد و جلوی رویم ایستاد و با اخم نگاهم کرد.
_رامش .... به خدا دارم از دست این بچه بازیات خسته میشم.
_منم دارم از دست کنایه هات خسته میشم....
پوزخندی زد.
_چی گفتم؟!
و من با حرص نشستم و کوسن مبل را زیر دستم گرفتم.
_چی گفتی ؟!.... دیشب هر چی خواستی بهم گفتی.... از اینکه تو منو نمی خواستی و من تو رو می خواستم....از اینکه چهارتا بشقاب شستی و کمک زن باردارت کردی....
دست به کمر گرفت و کلافه سری تکان داد.
_وای خدا.... رامش من خسته و گرسنه اومدم خونه و تو هنوز تو فکر حرفهای دیشب منی؟!
با حرص و عصبانیت کوسن مبل را سمتش پرتاب کردم و جیغ زدم.
_آره.... چون حرفات دیشب دلم رو شکست ولی تو نفهمیدی.... از صبح حالم بده ولی بازم تو نفهمیدی ....اومدی ازم ناهار می خوای ....فکر شکم خودت هستی ولی دلی که شکستی ، نه!
کلافه چنگی به موهایش زد.
_وای خدا باز شروع شد....
_تو شروع کردی ... انگار یادت رفته.
کپی_رمان_حرام حتی بالینک
کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
_@@@@@@🌸
@hadis_eshghe
🌸@@@@@@_____________
🍁_کانال حدیث عشق _🍁_____
🎀🎀🎀🎀🎀🎀