eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از چیاکو3🌹
🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸🍁🌸 🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸 🍁🌸 🌸 چیاکو3🌹 نشستم روی مبل منتظرش. با سینی از میوه و چای و کیک که روی میز گذاشته بودم. آمد . تیشرت نایک و شلوارش را پوشیده بود که مقابلم نشست. _چرا کنارم ننشستی؟! _کنارت بشینم که نمی تونیم حرف بزنیم. از حرفش خندیدم و نگاهش کردم. باز اشک داشت در چشمانم می نشست که نگذاشتم و گفتم: _چایتو بخور سرد میشه. دست دراز کرد لیوان چایش را برداشت که گفتم: _مشکل مالی شرکت چی شد؟! _درست میشه... _پس هنوز درست نشده؟! نگاهم کرد. _نه هنوز.... _چقدره؟ نگاهش روی صورتم ماند. چایش را کمی مزه مزه کرد و لیوان چای را روی میز گذاشت و گفت: _یه جوری هستی امروز....اصل حرفاتو بزن . نگاهش کردم و لبخند زدم. _قضیه ی گرفتاری مالی شرکت رو بهم بگو. _چیز مهمی نیست. و از این خونسردی اش عصبی شدم. _رادمهر چیز مهمی نیست ؟! _نه.... _اما هست... اونقدر مهمه که عمو امروز منو بکشونه شرکتش و باهام حرف بزنه. به جلو خم شد و پرسید: _چی؟!.... پدر من تو رو کشونده شرکتش؟!... چکارت داشته؟! _وقتی تو بهم نگی ... یکی هست که بهم بگه... قضیه نزول تو رو بهم گفت....رادمهر چرا پول نزول کردی؟!... من نگفتم پول حروم نمی خوام... عصبی شد. _دیگه چی بهت گفته ؟ _پس مهمه که عصبی شدی! و ناگهان سرم داد کشید. _میگم چیا گفته.... _گفته که می خواد برات زن بگیره.... کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ _@@@@@@🌸 @hadis_eshghe 🌸@@@@@@_____________ 🍁_کانال حدیث عشق _🍁_____ 🎀🎀🎀🎀🎀🎀