eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.9هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
28 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از چیاکو3🌹
🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸🍁🌸 🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸 🍁🌸 🌸 چیاکو3🌹 وسایلمان را جمع کردم . همانطور که رادمهر گفته بود، چیز زیادی برای جمع کردن نداشتیم . فقط لباس‌هایمان و شاید بعضی از اشیا گران قیمت. همه وسایل خانه قرار بود با خانه به فروش برسد. ما با این ترتیب می‌توانستیم دو یا سه تا از چک‌ها را پاس کنیم. ماشین هم به فروش رسید . من و رادمهر تنها با سه چمدان به همان خانه‌ای رفتیم که روزی از روزها خودش مرا به آنجا طرد کرد و اجازه داد در آن خانه بمانم. وقتی در خانه باز شد ، گویی خاطرات گذشته دوباره جلوی چشمانم نقش بست. نگاهم در خانه پیچید . من یک بار در این خانه تشنج کرده بودم از تنهایی ، از غصه . نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم : _این بار نمی‌ذارم این خونه ، خونه غم‌هام باشه. و از ته دل دعا کردم که این بار در این خانه خوشبختی را احساس کنم. و همون موقع بود که رادمهر چمدان‌ها را گوشه اتاق گذاشت و گفت : _ ببین به چه روزی افتادیم... خونه به اون بزرگی رو فروختیم اومدیم و توی خونه ۸۰ متری داریم زندگی می‌کنیم... با لبخند سمتش چرخیدم : _ اصلاًم بد نیست ...خیلی هم خوبه خیلیا همینم ندارن مستاجرند... خدا را شکر که ما اینو داریم ...تازه دو خوابه ...خونه ی دو خواب کم نیست... ۸۰ متر!!! با خونسردی نگاهم کرد اخم ریزی توی صورتش نشست : _ چی داری میگی ؟!...خونه ی قبلی مون میدونی چند متر بود؟!... چه حیاط بزرگ و دلبازی داشت... بعد تو دلتو به اینجا خوش کردی؟! باز با لبخند گفتم : _ تو چت شده رادمهر... من که دیگه حرفی نزدم ...خرفی نزدم از اینکه تو باعث شدی با اون پول نزول ما به اینجا برسیم... حالا تو باز دوباره داری یادآوری می‌کنی که چه کسی و چه چیزی مسبب امروز ما بوده؟ نگاهش با من بود که ادامه دادم: _ول کن ... زندگیتو کن... بزار از اول شروع کنیم... همین که با همیم خودش می‌ارزه... درسته؟... اینکه مجبور نیستی دوباره یه ازدواج اجباری داشته باشی ... و با خانم بهادری ازدواج کنی بهتر نیست؟... مجبور نیستی به حرف پدرت گوش بدی... اینا ارزش نداره؟ نفس عمیق کشید و نگاهش در اتاق چرخید : _ چرا لااقل به این چیزا باید دلم خوش باشه وگرنه خونه و ماشینو دادیم رفت... فقط شرکت برامون مونده که اونم... مجبوریم فعلاً مخفیانه کار کنیم... کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ _@@@@@@🌸 @hadis_eshghe 🌸@@@@@@_____________ 🍁_کانال حدیث عشق _🍁_____ 🎀🎀🎀🎀🎀🎀