eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.1هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادرشهید مدافع حرم مشڪلے با شهادت۲ فرزند دیگرم هم ندارم، اما بهشان گفتم صبرڪنید تا نفس تازه ڪنم! 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
انتخاب کرده ام که ساده باشم و دیگران را دور نزنم وگرنه بد بودن و آزار و فریب دیگران آسان ترین کار دنیاست... بلد بودن نمی‌خواهد... همه چیز که بازیچه نیست.... این را پروانه ای میگفت که بال‌هایش در دست کودکی جا مانده بود ﮐﻢ ﮐﻢ ﯾﺎﺩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﺮﻓﺖ با ﺁﺩﻣ ﻬﺎ همان گوﻧﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ... ﻫﻤﺎﻧﻘﺪﺭ ﺧـــﻮﺏ........ﮔـــــــﺮﻡ.........ﻣﻬـــــﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻤﺎﻧﻘﺪﺭ ﺑـد........ﺳــــﺮﺩ...ﺗﻠـــــــــﺦ... آدم های ساده را نمی‌توانی ورق بزنی ساده اند ؛ فقط یک رو دارند... ‌ ‎‌‌🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
رگ گردنش متورم شده بود ... زد زیر خنده . از این خنده ها که تو اوج عصبانیت میاد سراغ آدم و مثل هیستیریک میره رو اعصاب ! _اون لعنتی هنوزم چشم دیدن منو نداره ... نمیتونه ببینه که خوشم . فکر میکردم یادش رفته گذشته رو ! اما هنوزم داره میسوزه و میخواد منم با خودش به آتیش بکشه ... ولی کور خونده .. من نمیذارم ... نمیذارم ! همزمان با فریادی که زد با پا لگدی به صندلی چوبی وسط اتاق زد که محکم پرت شد و صدای خیلی بدی داد ... جوری که محمودی سریع در اتاق رو باز کرد و پرسید : _چی شده آقای نبوی حالتون خوبه مشکلی پیش اومده ؟ پارسا داد زد : _به تو ربطی نداره برو بیرون ! محمودی با نگرانی به چهره هامون نگاهی کرد و گفت : _میخواین یه لیوان .. _گفتم برو بیرون ! این بار از دادی که زد منم تکون خوردم ! محمودی در رو بست و رفت ... دوباره برگشت سمتم و با یه ناه مرموز گفت : _چیه ؟ نکنه خودش بهت پیشنهاد دوستی داده ؟ آره !؟ با چشمهای گرده شده از تعجب گفتم : _چرا مزخرف میگی ؟ اونم یکی بدتر از تو ! _تو لیاقت نداشتی که من دوستت داشته باشم ! وگرنه انقدر تو زندگیم فضولی نمیکردی و سرت به کار خودت گرم بود ! _دوست داشتنت ارزونیه زن و بچه ات ! من لیاقتشو نداشته باشم بهتره ... _تو از گذشته من چی میدونی که انقدر برام پوزخند میزنی ؟ هان ؟ _همه چیزو ! اینو که تو یه بچه داری ... یه دختر که همه امیدش توی زندگی مادر و پدرشه ... یه زن داری که مریضه هزارها کیلومتر اونورتر داره میمیره اونوقت تو مثل آدمهای بی مسئولیت به درد نخور اینجا با خیال راحت داری با دخترای هفت قلم آرایش کرده میگردی و خوش میگذرونی _خوبه ! تو که از همه چیز خبر داری حتما اینم میدونی که اون مریضه و داره میمیره ! من نمیتونم همه عمر و جوونیم رو پای یه زن مریض بشینم از دیدن رنگ و روی زردش متنفرم ! _یعنی هر آدمی اگر فهمید زنش مریضه باید ولش کنه به امون خدا و بره دنبال خوشیش چون دیدن چهره مریضش عذابش میده ! انگار واقعا کم آورده بود ... مثل آدمهای شکست خورده خودش رو پرت کرد روی صندلی ... سرش رو گذاشت روی دستاش و با صدایی که شاید از غصه گرفته بود گفت : ‌
چای را که آوردی, خودت هم بنشین من چای را, قند پهلو, دوست دارم... عصرتون به همین خوشرنگی😍🙏 🍃🌸 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
آسمان دلتون نور بارون چراغ خونتون روشن فرداتون قشنگ‌تر از هر روز آسوده بخوابید که خدا مواظب همه چیز هست شبتون منور به نور الهی .:::|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‏کسی که اول صبح برات🌺🍃 صبح بخیر بفرسته یعنی تا چشماش باز شده یاد تو افتاده🌺🍃 صبحتون به شیرینی اولین پیامهای صبح بخیری که براتون فرستادن🌺🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ بفرمایید صبحانه😋🍳
پاییــز با تــو قشـنگ تر از هرچیزیست 🍂 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خواب میدیدم … کھ ڪنار ضریح تو اشکاے نم نم بارون میشھ من تو رویا میدیدم کھ دلم توے صحن تو آقا مهمون میشھ …:)💔 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ السلام علیک یا ابا عبدالله✋🌹 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ ماهـــ🌙ــیـــم تا خورشـ☀️ـــیـــد باشہ رهبر راهموڹ ] 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
_آره ! اگه مثل من فقط عاشق قیافه زنش میشد و میرفت دنبالش حتما همین کارو میکرد ! _یعنی چی ؟ قبل از اینکه چیزی بگه منم نشستم روی صندلی ... دیگه حس وایستادن نداشتم زانوهام کم آورده بود . با حالی که داشتم ترجیح میدادم فقط برم خونه ... اما خوب شنیدن حرفهای پارسا هم برام خالی از لطف نبود ! سکوت رو شکست و با تکون دادن سرش شروع کرد حرف زدن _اشتباه کردم ! همه چیز با یه اشتباه بچگانه شروع شد و رسید به اینجا ... شایدم بشه اسمشو گذاشت حماقت!!! شاید اگر بعد از چند سال بیتا رو توی جشن تولدم با اون چهره معصوم و خیلی قشنگ نمیدیدم هرگز حتی به ذهنمم خطور نمیکرد که عاشق بشم و بخوام ازدواج کنم ! خودشون شیراز زندگی میکردن ولی بیتا کارشناسی ارشد تهران قبول شده بود و برای کارهای ثبت نامش اومده بود تهران که مصادف شده بود با تولد من . از بچگی کم حرف و مهربون و خجالتی بود و خیلی خوشگل ! اون شبم بخاطر همین خجالتی بودنش نظرمو جلب کرد ... نمیتونستم در برابر چشمهای قشنگش بی تفاوت باشم ... مخصوصا که اشکان لعنتی مثل یه روباه مکار که دنبال طعمه بگرده سعی داشت با چاپلوسی نظرشو جلب کنه ! نه اینکه غیرتی شده باشم چون اصلا این چیزا زیاد تو خونم نبود ... ولی خوب دوست نداشتم تو خونه خودم جلوی چشمام دخترعمویی رو که تازه کشفش کرده بودم با زرنگی از خود کنند ! خوب بلد بودم چجوری باید دل دخترها رو به دست آورد ... مخصوصا کسی مثل بیتا که گوشه گیری میکرد از جمع ! البته فکر میکردم راحته اما نبود ! توی چند روزی که خونه ما بود زیاد نمیرفتم بیرون ... از هر شیوه ای که فکرشو میکردم استفاده کردم ولی اصلا راه نمیداد . همین که مثل همه دخترای اطرافم خودشو لوس نمیکرد و با روی باز باهام برخورد نمیکرد بیشتر مشتاقم میکرد . یک هفته گذشت ولی نتونستم کاری کنم ... اشکان هم تو این چند روز به بهانه های مختلف بهم سر میزد تا در واقع از دیدن بیتا محروم نباشه ! اینکه بیتا میخواست پس فردا برگرده شیراز و من مثل پسرای دست و پا چلفتی هیچ غلطی نتونسته بودم بکنم دیوونم میکرد تا اینکه اشکان بهم زنگ زد و گفت بیا دم در تو ماشین کارت دارم . آخر شب بود ... هر چی بهش اصرار کردم نیومد بالا ... گفت یه چیزی شده که میخواد باهام مشورت کنه ... اولش یکم چرت و پرت گفت ولی کم کم بحث ازدواج رو پیش کشید ... جوری که باعث تعجبم شد ! از اشکان بعید بود نصفه شبی بی مقدمه حرف از ازدواج بزنه و عاشق شدن ... این چیزا اصاا تو ذات ما نبود چون اصولا تنوع طلب بودیم ! خلاصه شصتم خبردار شد که میخواد پای بیتا رو بکشه وسط ... به هر حال دوستم بود میشناختمش اگر حرفی از علاقه به بیتا میزد نمیتونستم خودمو کنار نکشم !