29.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراسم سومین سالگرد شهادت سردار شهید همیشه زنده وطن #سید_نورخدا_موسوی .. گلزار شهدای خرم آباد قطعه سوم مزار شهید
#نور_خدا
#
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با دیدن این پست دلتون سبک میشه...
💔 برای اون عزیزانی که دلشون شکسته و از حرفهای مردم ناراحتن... این پست مرهمیه برای آروم شدنشون... چون خدا مستقیم داره دلداری میده !
#تلاوتزیبا🌷
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
سلام
روزتون بخیر دوستان ☘
روزتون بخیر و سلامتی 🌸
امروزتون بهاری تر از ديروز 🌿
انرژی شما امروز ، مضاعف در بندگی🌹
دوشنبه تون بخیر 🥀🥀🥀🥀🥀
@hadis_eshghe
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_22
نگاه خاص و خشک عمو سمت من اومد.
_خب.... پس تو دختر عزت هستی؟
پنجه هایم را در هم فشردم و با جسارت تمام زل زدم به چشمان هم رنگ خودم.
_بله.....
پوزخندی زد.
_چطور آدرس منو گیر آوردی؟!.... خیلی ساله که خبری از تو و مادرت ندارم.
_شما خبر ندارید ولی ما بی خبر از شما نیستیم..... انگار پول های بابام خوب به شما ساخته!
چشم چپش را برایم تنگ کرد.
_تیزی زبونت به کی رفته؟.... حتما مادرت.
_شما با تیزی زبونم چکار دارید؟!.... رنگ خوش پول های بابام که بیشتر به کارتون میاد.
نفس بلندی کشید و تکیه زد به پشتی صندلی چرمش.
_خب حالا چی می خوای؟..... اینجا نیومدی که منو با زبون تیزت به سُخره بگیری!
_نه.... اومدم در عوض نامردی بیست سال پیش شما در حق من و مادر..... یه درخواستی داشته باشم.... فکر کنم این کمترین حق منه.
لبخند کجی زد.
_نامردی من و درخواست تو!!.... خب بگو چی می خوای؟
_کار....
_چی؟!
_من کار می خوام.... یه کاری که لایقش باشم....
بلند بلند زد زیر خنده.
_تو عقلت کمه یا خودتو زدی به دیوونگی؟!..... اصلا از کجا معلوم تو دختر عزت باشی.... بلند شدی بی هیچ سند و مدرکی اومدی اینجا و کلی لیچار بارم کردی و حالا کارم می خوای؟!
گذاشتم حسابی به من بخندد اما کمی بعد که صدای خنده هایش فروکش کرد، من لبخندی زدم و گفتم :
_نمیدونم شما اسمش رو چی میذارید ولی من میذارم گرفتن حقم..... نمی دونم اون وقتی که پول شرکت و مال اموال پدرم رو بالا کشیدید و برای مادر من فقط ته برگ رسید بدهی های پدرم رو گذاشتید، چرا ازش نپرسیدید که چه جور می تونه با یه بچه آواره ی کوچه ها بشه؟!.... حالا از من سند می خواید که بگم دختر عزت هستم یا نه؟!.... هستم.... اون قدر از پدرم مردونگی رو به ارث بردم که تا این سن، روی پای خودم بایستم.... حالا هم اگه اومدم اینجا دلیل داشتم.... می تونم یه آدم بی سر و زبون باشم ولی یه کار خوب توی شرکت شما داشته باشم که در اصل شرکت پدر خدابیامرز خودم هست ... یا یه آدم زبون تلخ و آبروریز باشم که بتونم تموم حق پدرم رو ازتون پس بگیرم و تو شرکت و خونه و محله تون آبرو براتون نذارم ..... کدوم رو دوست دارید؟
نگاه متفکرانه اش روی صورتم ماند.
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
سلام....
سه شنبه ی دیگری از بهار
در ماه پر برکت الهی
برای شما
پُر از خیر و برکت باد.
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
طاعاتتون قبول درگاه خداوند متعال
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
روزتون بخیر
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@hadis_eshghe
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
20.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یابن الحسن کـجایی...💔⚡️
#ارسالیاعضا🌱
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️🌿❄️
🌿❄️🌿❄️
❄️🌿❄️
🌿❄️
❄️
#رمان_چیاکو
#مرضیه_یگانه
#پارت_23
سیگار برگی از جعبه ی فلزی و طلایی روی میزش برداشت و در حالیکه آن را با فندک طلایش آتش میزد گفت :
_اعتماد به نفس خوبی داری..... با اینکه دست خالی اومدی اما خوب بلدی رَجز بخونی..... اما بهتره بهت بگم همه مثل من باهات تا نمی کنن.... پس فکر نکن اگه الان دلم به حالت سوخت و یه کاری بهت دادم یعنی ازت ترسیدم.... لِه کردن امثال تو واسه من، مثل لِه کردن یه سوسک زیر پامه..... اما خب.... خون برادرم توی رگهاته.... حساب و کتاب منو و عزت به تو ربطی نداره..... منم نخواستم به تو مادرت سخت بگیرم اما مادرت مثل تو این قدر جسور نبود.... از ترس بدهکارای پدرت فرار کرد وگرنه شاید خودم زیر پر و بال شما رو میگرفتم.... اما یه چیز دیگه.....
پُک عمیقی به سیگارش زد و سرش را بالا گرفت و دودش را در هوای اتاق خالی کرد.
_هیچ خوشم نمیاد که جز توی شرکت خودم.... تو رو جایی ببینم.... اگه احیانا تو رو جلوی در خونه ام.... یا دور و اطراف خودم ببینم.... ممکنه بدجوری دلم بخواد که.... دُمت رو برای همیشه قیچی کنم موش کوچولو..... این نصیحت من یادت بمونه.
با آنکه جدیت کلامش با نگاه خشک و جدی اش بدجوری گره خورده بود و ته دل مرا حسابی خالی کرده بود اما بی هیچ ترسی باز خیره خیره نگاهش کردم.
_حتما.... فقط به شرط اینکه حقوقم کافی باشه.... البته با مزایا....
همانطور که ساعد دستش را روی میز خوابانده بود، با ضربه ی ظریفی به تنه ی سیگارش، خاکستر سیگار را درون جاسیگاری روی میزش تکاند و گفت :
_حالا چه مهارت هایی داری اصلا....
_سال اول روانشناسی اجتماعی هستم....
با همان جمله ی اول، صدای قهقهه ی عمو برخاست.
_مگه می خوام مهد کودک بزنم؟!.... روانشناسی اجتماعی تو به چه دردم می خوره؟!
گذاشتم خنده هایش تمام شود و بعد جواب دادم:
_به درد تبلیغات می خوره.... من راهکار تبلیغات مناسب و جلب مشتری رو بلدم.... می تونم ویزیتور خوبی باشم.
رنگ نگاهش عوض شد.
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹
🌿
❄️🌿
🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿
❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
سلام 😊
صبح بهاری پنجشنبه ی شما بخیر.....
با انرژی
با امید
به روی صبحی دیگر، لبخند بزن.....
تک تک ثانیه های امروز منتظر گرفتن انرژی از تو هستند....
ثانیه های امروزت را وقف پروردگارت کن.....
امروز دیگر تکرار نمیشود....
پس زندگی را با امید به خدا، و برای او، زندگی کن.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
سلام بر پنجشنبه 25 فروردین 1401
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@hadis_eshghe
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹