♡••
بسپارش بہ خُـــــــــدا
خُــــــــــدا قشنگترش میڪنہ...
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
♡••
صبح یعنی...
♡ تپش قلب زمان
درهوس دیدن تو ♡
که بیایی و زمین
گلشنِ اسرارشود...
#اللهمعجللولیکالفرج
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
18.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡••
به سوی تـــو ......
مگر تورا جویم بگو کجایی⁉️
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
♡••
فڪراےِ خوبــ تو ذِهنـتـ بڪار
تا روحِـتــ جـوونہ بزنـہ...🌱
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
♡••
•[حسبي الله...
يادت باشه تو "خـــــــــدا" رو داري...]•
#آشوبمآرامشمتویـــــــی..
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت58
حالا من چیزی که از پارسا در مقابل حرفم توقع داشتم ببینم حداقل یه اخم کوچولو بود نه اینکه اینجوری بخنده و با
ذوق همچین حرفی در مورد دوست دخترای رنگارنگ اشکان بزنه !
_باز چی شد ؟ ناراحت شدی گفتم از تو خوشگلترن ؟ خوب نیستن شوخی کردم خوبه خانوم نازنازی؟
واقعا حس بدی داشتم از اینکه پارسا در مورد من اینجوری فکر میکرد . یعنی من رو انقدر ساده دیده بود که تصور
میکرد من از مقایسه خودم با کشته مرده های اشکان ناراحت شدم !؟
نتونستم جوابی بهش بدم جز سکوت ممتدم و نگاه خیره ای که به بیرون داشتم .
اونم دیگه حرفی نزد و به راهش ادامه داد ... انگار که توقع همچین رفتارایی رو از من نداشت .
دو تا خیابون مونده بود به خونه برسیم که گفتم نگه داره هنوزم خاطره حسام تو ذهنم بود ! پیاده شدم و در رو بستم
و با کنایه گفت :
_مرسی آقا پارسا خیلی خوش گذشت !!
_اگه تو یکم خوش اخالق تر بودی بیشتر از اینا خوش میگذشت . مواظب خودت باش بای
و رفت ! عجب رویی داره ها ... حالا دارم برات !
آینه کوچیکم رو از جیب کیفم آوردم بیرون و یه نگاه سرسری به صورتم کردم . با دست رژم رو کم رنگ کردم و
روسریم رو کشیدم جلوتر ...
انقدر خسته بودم که تقریبا تا خونه خودم رو به زور کشیدم . البته حس میکردم روحم خسته تر از جسممه چون
زیادی امروز درگیری داشته بنده خدا !
همین که رسیدم تو خونه مامان دستور صادر کرد برم و مثل بچه آدم غذام رو بخورم ... با اینکه خواب رو ترجیح
میدادم اما دست و صورتم رو شستم و لباسام رو عوض کردم رفتم نشستم یه ناهار درست و حسابی خوردم چون
اونجا فقط چند تا تیکه جوجه تونسته بودم بخورم و همچنان گرسنم بود.
خداییش غذاش چسبید از مامان تشکر کردم و رفتم تو اتاقم که یکم بخوابم و مثل همیشه تا سرم رو گذاشتم روی
بالش نفهمیدم چی شد و چی نشد و سه سوت خوابم برد !
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم . نگاهم افتاد به ساعت که نزدیکای ۷ بود
یا خدا چقدر خوابیدم خوب شد یکی زنگ زد ما بیدار شدیم ! گوشیم رو برداشتم و به اسم پریسا که همون پارسا بود
و روی صفحه روشن خاموش میشد نگاه کردم البته از ترس احسان که یه وقت موبایلم دستش نیفته اسم مستعار
واسش گذاشته بودم !
نمیدونستم جواب بدم یا نه ... هنوز دستم معلق روی هوا مونده بود که قطع شد آهنگ ! بهتر
اما 3 ثانیه طول نکشیده بود که دوباره زنگ زد . عجب گیریه ها ! شاید کار واجب داره . برداشتم
_بله ؟
_الو . خوبی ؟ چرا انقدر دیر جواب میدی آخه ؟ نمیگی ادم نگرانت میشه ؟
_خواب بودم ببخشید
_چقدر خوش خوابی !الی؟
_بله
#الهام
#پارت59
_از دست من ناراحتی عزیزم ؟
بودم ! خیلی هم زیاد . ولی اصلا حوصله توضیح دادن و توضیح شنیدن رو نداشتم بخاطر همین خیلی کوتاه گفتم : نه !
_ولی ظهر که تو ماشین خیلی اخمو شده بودی
_خسته بودم !
_یعنی الان که خوابیدی بازم خسته ای؟
_چطور؟
_چون الانم اخمویی هنوز !
_نیستم
_مطمئنی ؟ پس چرا جواب سر بالا میدی خانوم موشه ؟
شیطونه میگه بزنم تو فکش هی به من نگه موش ! از شنیدنشم چندشم میشد ..
_همینطوری ... ناراحت نیستم خیالت راحت . الانم باید برم مامانم کارم داره
_اوکی . فقط بدون اگه اخمو باشی دوستت ندارما ! مواظب خودت باش عزیزم بای.
_بای
واقعا نحوه دوست داشتنت تو حلقم ! اخمو باشی دوستت ندارم ! خوب به درک که نداری اصلا من همیشه اخمو
هستم ... والا !
گوشیمو پرت کردم روی تخت و خودم بلند شدم برم پیش مامان ...
جمعه صبح داشتیم صبحانه میخوردیم که عمو زنگ زد و به بابا گفت میخواد مادرجون رو ببره بهشت زهرا سر خاک
آقاجون . بابا هم که خیلی وقت بود نرفته بود سریع گفت ما هم میاییم !
البته منظورش از ما خودش و مامان بود . فکر کردم واقعا دست عمو درد نکنه روز جمعه ای ما رو کلا کاشت تو خونه
!
به شدت دلم میخواست برم بیرون . اما با وجود برنامه حاضر نمیشد !
خلاصه به ۱ ساعت نرسیده تقریبا همه بزرگترای ساختمون رفتن و ما تنها شدیم !
احسان که خواب بود . شالم رو سرم کردم و رفتم خونه عمو . ساناز خودش در رو باز کرد
_سلــــام صبح جمعه شما بخیر باشه !
_علیک سلا تنهایی؟
_نه بابا سپیده هم هست داره تست میزنه فداش شم !
_ایشالا که فداش بشی ! برو کنار بیام تو حوصلم سر رفته
_هنوز از خواب بیدار نشده حوصلت سر رفته ؟
نشستم رو مبل و پام رو گذاشتم روی میز
_خیلی بی فرهنگی الهام این چه طرز نشسته !
_تو با فرهنگی واسه ما بسه . حالا نمیشد بابات اول صبحی قرار سر خاک نذاره ؟
حتے تاریک ترین ✨
شب نیز پایان خواهد یافت✨
و خورشید خواهد درخشید
روزهای خوب خواهند آمد✨
به امید فردایی روشن کہ
به آرزوهای امروزمان برسیم✨
#شب_بخیر✨✨
┈┅━✿🌹🌼🌹✿━┅┈
┈┅━✿🌹🌼🌹✿━┅┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺯﻧﺪﮔﯽ؛ﺍﻧﺸﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ که 🌸
ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﯾﺪﺧﻮﺩبنویسیم
ﺑﺎﺷﺪکهﻣﻮﺿﻮﻉ ﺍﻧﺸﺎﯼ
ﺯﻧﺪگیمان ﺧﺪﺍ،
ﻣﻘﺪﻣﻪ ﺍﺵ ﻋﺸﻖ ﺍﻭ،🍃
ﻭﺍﻧﺘﻬﺎﯾﺶ"ﻧﮕﺎﻩ ﺍﻭ"ﺑﺎﺷﺪ...
❤️یادمون باشه
💚امروز المثنی نداره
💛با غصه های
💙بی جا هدرش ندهیم
1_209838501.mp3
9.34M
♡••
#محمدمعتمدی
همراه نسیم...
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•۶۳