فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شبها ✨
دلم می گیرد ...💔
مرغ خیال را به دست باد 🕊
سوی حرم یار روان می سازم ...
داغی است ، به دل مانده
و یک حسرت سوزان ...
من باشم و
یک شب حرم و کوی تو مهمان ...
من باشم و
کربلا ی ناب تو حسین ...
من باشم و
آن صفای بین الحرمین ...😔😔
السَّلامُ علیک یٰا ابا عَبْدِاللّٰه الْحُسَیْنِ🙏😔💔
#شب_جمعه✨
❣و بگو: «پروردگارا! آن دو را رحمت کن؛ همانگونه که مرا در کودکی پرورش دادند.»❣
سورهٔ اسراء | آیهٔ ۲۴📚
همراهان گرامی شبتان منور به انوار الهی🌹✨
#شب_بخیر
🌟
🍃
🌟🍃
🍃🌟🍃
🌟🍃🌟🍃🌟
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد...
دعا کبوتر عشق است و بال و پر دارد
بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا
ز پشت پردهی غیبت به ما نظـر دارد..
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ
#سلام_امام_مهربانم
صبحت بخیر آقا🌸🍃
مادربزرگ مےگُفت:
صبح مےرفتم سمتِ آشپزخانہ
کہ برایش کدبانو باشمـ🍃👩🏻🍳
صبحانہ آماده کنم
ولے من همیشہ یڪ کارِ
پنهانے مےکردم
کہ مجذوب من باشد ، پنهانے
در چاےاش شعر میـریختم😍💙
#صبحتون_بہ_عشق
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت103
اشکام رو پس زدم و برداشتمش .... سخت بود ولی بازش کردم . عکس نوجوانی پارسا توجه ام رو جلب کرد .. چقدر
قیافش فرق داشت .
انگار چشمهاش صد برابر الان معصوم بود ... کاش الانم این شکلی بودی پارسا !
یه قطره اشک افتاد روی عکسش ... به درک ! زدم صفحه بعد و از چیزی که دیدم انقدر احساس عجز کردم که تکیه
دادم به میز ...
حقیقت بود ! زن داشت ... بیتا نبوی . 23 سالش بود . 6 سال پیش عقد کرده بودن ... 6 سال !
نگاهم اومد پایین تر ... پریا نبوی . یعنی یه فرشته کوچولوی سه ساله داشت پارسا ! واقعا پدر بود ...
پدر ! .... نتونستم جلوی هق هقم رو بگیرم ... زانوهام رو جمع کردم و سرم رو گذاشتم روش و با همه وجود زدم زیر
گریه .
نمیدونم چند دقیقه همونجوری بودم .. با سر و صدایی که از بیرون اومد سرم رو آروم بلند کردم و با چشمهای تارم
دوباره به شناسنامه که جلوی روم افتاده بود روی سرامیکهای سفید و انگار داشت بهم دهن کجی میکرد نگاه کردم .
کاغذهای روی زمین رو جمع کردم و ریختم توی پاکت و گذاشتمشون توی کشو ... کلید رو گذاشتم روی میز و بلند
شدم .
حالا باید منتظر اومدن پارسا می موندم . نشستم روی صندلی های وسط اتاق و سعی کردم دیگه گریه نکنم ... خیلی
سخت بود اما دوست نداشتم انقدر داغون ببینم !
خیلی طول نکشید که در اتاق باز شد و پارسا اومد تو ... پشتم به در بود و نمیتونستم عکس العملش رو ببینم .
صدای قدمهای تندش انگار خنجر اعصابم شده بود ! اومد و جلوم وایستاد ...
رو به روم وایستاد و با دیدن قیافه ام گفت :
_چی به روز خودت آوردی الهام ؟؟
دستمو گذاشتم روی دسته صندلی و بلند شدم ...فکر میکنم نگاهم پر از نفرت بود وقتی به چشمهاش خیره شدم .
بعد از چند لحظه همه توانم رو جمع کردم توی دستم و کوبیدم تو صورت پارسا ... خودمم باورم نمیشد ولی انقدر
محکم زدم که صداش تو اتاق پیچید و صورتش کاملا برگشت به سمت مخالف... حتی دست خودمم درد گرفت !
دستشو گذاشت روی گونه اش و با لبخند نگام کرد ...
_زدنتم ملسه !
_بسه لطفا منو خر فرض نکن !
_این تاوان دوستی با نازی بود ؟
_کاش تاوان دادنت با یه سیلی تموم میشد ولی نمیشه !
_ چی تو رو انقدر عذاب میده ؟ اینکه من فقط با یه دختر توی یه مهمونی حرف زدم ؟
_حرف زدی ؟! فقط حرف زدی ؟؟
شونه هاش رو انداخت بالا و گفت :
_خوب آره ! میبینی که وقتی دیدم تو خوشت نیومد حتی از کارم اخراجش کردم که جلوی چشمت نباشه !
_شایدم من جلوی چشمش نباشم !
•
°
رأيتكِ اماناً
و الدُنيا كلهآ حُروب!
-در دنيايے كہ سراسر جنگ است
تو پناهگاه منے..🥰♥️
#عربے_طور
•
°🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#یڪروایتعاشقانہ💍
پس از شروع زندگےِ مشترکمآن
یک میهمانے گرفتیم☺️
و عدهاے از اقوام را بہ خانہمان
دعوت کردیم
این اولین میهمانے بود
کہ بعد از ازدواجمان مےگرفتیم
و بہ قولے هنرآشپزےِ عروس خانم
مشخص مےشد👩🏻🍳
اولین قاشق غذا را کہ چشیدم،
شورے آن حلقم را سوزاند!
از این کہ اولین غذاےِ میهمانےام
شور شده بود ، خیلے خجالت
مےکشیدم😢
سفره را کہ پهن کردیم
محمد رو بہ میهمان گفت:
قبل از این کہ غذا بخورید،
باید بگویم این غذا دست پخت
داماد است البتہ باید ببخشید
کہ کمے شور شُده😂
آن وقت مقدارے نان پنیر
سر سفره آورد
و با خنده ادامہ داد:
البتہ اگه دست پختم را نمےتوانید
بخورید ، نانوپنیروهمپیدا مےشود💕
#خاطرهاے_از_همسرِ↓
شهید سیدمحمدعلے عقیلے
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
•
•
صبـح و خورشـید
بهانہ اند..
طُـ تنهآ دلیلِ
چشمهاےِ بیدارِ منے🙊♥
#صبحتون_بہ_عشق
•
•
|🍂|
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
گوشی توی دستم لرزید. پیام از هانیه بود. بازش کردم.
_سنا خیلی نگران شدم. امیر مجتبی تو سرماخوردگی هاش تب شدید میکنه. میشه ببینی تب داره یا نه.
به امیر مجتبی نگاه کردم. با چه بهانه ای دستم رو به صورتش بزنم. دوباره گوشی لرزید و به صفحش نگاه کردم.
_من میام اونجا ولی باید صبر کنم داداشم بره خونه ی خودشون. تو رو خدا مراقبش باش.
گوشی رو روی اپن گذاشتم. بالای سر امیر مجتبی نشستم. نگاهی به چهره ی جذابش انداختم. دستم رو تا نزدیکی پیشونیش بردم تو راه مکث کردم و زیر لب گفتم
_خدایا خواهش میکنم بیدار نشه.
به سختی جلوی لرزش دستم رو گرفتم و کف دستم رو روی پیشونیش گذاشتم. خدا رو شکر شدت تبش بالا نیست. دستم رو برداشتم که چشم هاش رو باز کرد و از خجالت سرم یخ کرد. شرمنده لب زدم.
_ببخشید. میخواستم ببینم تب دارید یا نه.
نیم خیز شد و با لبخند نگاهم کرد...
https://eitaa.com/joinchat/3259629617C46f880cfa3
با شوهرش تازه محرم شدن خجالت کشید بهش دست بزنه😂❤️♨️
🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
گوشی توی دستم لرزید. پیام از هانیه بود. بازش کردم. _سنا خیلی نگران شدم. امیر مجتبی تو سرماخوردگی هاش
دختره شوهرش سرما خورده
دست بهش نمیزنه میترسه کرونا بگیره😂😂😂🙈🙈🙈
کُلِ #پـآییز و زمستون یہ طرف
هـآ کردَن رو شیشہ مآشین
و اون قلبِ کہ بہ یادِ یکے میکشے
یہ طرف :)♥️
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت104
_بس کن الهام . چرا یه چیز کوچیک رو انقدر بزرگ میکنی ؟ توی اینجور مهمونی ها همه با هم راحتن ! حتی تو هم
میتونی مثل نازی یا ستاره باشی
از اینهمه بی پرواییش داشتم منفجر میشدم !خیلی دوست داشتم بهش یه دستی بزنم !
_خوب ... یعنی میخوای بگی تو به جز با من و نازی با کس دیگه ای نه دوستی نه رابطه داری ؟
_معلومه که نه ! عزیزم گپ زدن رو نمیشه به دوستی ربط داد ! من اگر با یه دختر حرف زدم خندیدم رقصیدم دلیل
نمیشه که تو رو فراموش کرده باشم یا دوستت نداشته باشم !
_چه جالب !!
_ببین از من ناراحت نشو الهام ولی تو خیلی حساسی ! الان دیگه کسی تو جامعه دخترایی با این تیپ رو نمی پسنده ؟
دست به سینه وایستادم و با تمسخر گفتم :
_دقیقا با چه تیپی ؟
_خوب مثال همین که تو حجابت انقدر برات مهمه ! اینکه ما دو ماهه دوستیم اما تو حتی یه بارم اجازه ندادی که من
دستتو بگیرم ... نمیدونم چه فکری میکنی ؟ وقتی دو نفر همدیگه رو دوست دارن دیگه این چیزا معنی نداره !
_آهان ! یعنی صرفا دوست داشتن میتونه ما رو بهم محرم کنه ؟
پوزخندی زد و نگاهم کرد
_محرم ؟! مسخرست ... مگه اینهمه دختر و پسرایی که باهم هستن محرم شدن !؟ دوره این چیزا دیگه تموم شده
الهام ! البته میدونی چیه فکر کنم تو فرهنگ خانوادت غلط بوده که حالا با این افکار میخوای پیش بری ... در حالی
که الان دیگه کسی این چیزا رو قبول نداره ...
_تا وقتی آدمهایی مثل تو دارن جامعه و زندگی دیگرانو به گند میکشن معلومه که کسی ما رو قبول نداره ! اونی که
فرهنگ خانوادگیش غلط بوده تویی نه من ... هه ! شاید اگه یکم روی تربیتت کار میکردن الان انقدر وقیح نبودی آقا
پارسا !
_چته تو ؟ این حرفای بی سر و تهی که میزنی یعنی چی!؟ یعنی انقدر حسودی الهامم ؟
حس تمسخری که توی نگاش و لحنش بود برام خیلی سنگین بود ! حس کردم خونم داره به نقطه جوش میرسه ...
انگشتمو گرفتم طرفش و با عصبانیت گفتم :
_خفه شو اسم منو انقدر راحت به زبون نیار ! من به چیه تو و اون باید حسادت بکنم ؟ آدم به چیزایی حسودی میکنه
که ارزششو داشته باشن ...
به کسایی که دوستشون داره تعصب داره و نمیتونه ببینه کسی جاش رو میگیره ! ولی من الان تنها حسی که به تو
دارم میدونی چیه ؟
با تردید پرسید :
_چیه ؟
_نفرت ! اما نه یه چیزی بالاتر از نفرت ... تو انقدر پستی که حتی لایق اینم نیستی که من اینجا وایستم و باهات حرف
بزنم !
_دیگه خیلی داری تند میری . انگار بیخودی هوا برداشتت
چشمهام پر شد از اشک ... لحنم آروم شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭😭😭
میدانم که اگر با شهدا مواجه شویم آنان خواهند گفت:
اگر ما هم مثل شما پای ارزشهای انقلاب کوتاه میآمدیم، امروز نهال انقلاب به این شجره طیبه، تبدیل نمیشد. شجرهی زیبایی که اصل آن ثابت و شاخ و برگ آن در آسمانهاست.
🌷فرج مولاصاحب الزمان عج
🌷و شادی ارواح مطهر شهیدان صلوات
🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿
🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹
🦋🦋🦋
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا صاحب الزمان....
وقتی تو نباشی💔😔
#انگیزشۍ
نگرانے هرگز↓
از غصہ فردا کم نمیکُنہ🍃
بلکہ فقط شادےِ
امـ ـروز رو از بین میبره
پس بخند
و از زندگے لذّت ببر . . .😌💛
#صبحتون_پرانرژے💪🏻
『 』
▪️یقه عبای امام وصله داشت
🔻امام همیشه لباسهایش تمیز بود. لباسهای آخوندی (قبا) چون زیاد پوشیده و شسته می شود معمولاً یقه اش زود پاره می شود. ما که پای درس امام حاضر می شدیم مشاهده می کردیم یقه عبای ایشان معمولاً وصله داشت که حاکی از قناعت ایشان بود.
📚راوی: آیت الله بنی فضل | برداشت هایی از سیره امام خمینی(ره) جلد۲،صفحه۱۱۵
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#الهام
#پارت105
_من تند رفتم یا تو ؟ ... چجوری تونستی ؟ چجوری ؟
_اصلا حوصله اشک و آه ندارم حرف آخرم میزنمو تمام ! من به مادرم هم برای کارایی که میکنم جواب پس نمیدم
چه برسه به تو ! من آزادم که هر غلطی دلم میخواد بکنم اینو تو گوشت فرو کن از الان تا همیشه !
اگه نمیتونی با این شرایط کنار بیای خود دانی! راه بازه و جاده دراز ...
خوشحال بودم که عصبانیش کردم ... داشت چهره پشت نقابشو رو میکرد !
_متاسفم که حرفت درسته ! شاید اگه به مامانت جواب پس میدادی حالا وضع زندگیت این نبود !
_تو نمیخواد بخاطر من و زندگی که توش راحتم و خوش تاسف بخوری !
بهتره هوای خودتو داشته باشی که لقب دهاتی بودن بهت ندن
میخواست با مسخره کردن من دهنمو ببنده ! ولی خبر نداشت این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست !
_راست میگی ولی شما که جو تجدد انقدر گرفتت کاش حداقل میفهمیدی فلسفه زندگی چیه بعد اینجا برای منه
دهاتی سخنرانی میکردی !
با دست کوبید روی میز و با عصبانیت گفت :
_مثل آدم حرف بزن ببینم چی میگی ؟ مگه من چه غلطی توی زندگیم کردم که خودم ازش بی خبرم ؟
میدونستم اگر بدون مدرک چیزی بگم کتمان میکنه ! حالا وقتش بود که برگ برندمو رو کنم تا ببینم بازم سرپوشی
روی کثافت کاریهاش میذاره یا نه !
دولا شدم و شناسنامه اش رو از روی کیفم برداشتم و آوردم بالا ...
_یعنی میخوای بگی از غلطی که 6 سال پیش کردی هم بی خبری ؟؟
چشمهاش سرخ شده بود ... نگاهش مات بود روی دستم ...
انگار با دیدن شناسنامه اش توی دستم همه ادعاش یهو فروکش کرد !
دقیقا مثل بادکنکی که تو اوج پر باد بودن با یه سوزن همه بادش خالی میشه !
ولی خیلی زرنگ بود که بازم خودشو نباخت و با یه عصبانیت ساختگی که کاملا تشخیص دادم تظاهره گفت :
_تو به چه حقی ...
_به چه حقی چی ؟ به رازت پی بردم ؟ چقدر احمقی ... فکر میکنی تا همیشه میتونی دخترای ساده اطرافتو گول بزنی
و نقاب مجردی به صورتت باشه ؟
از بین دندون های کلید شده اش گفت :
_خفه شو ! فقط بگو چجوری خبردار شدی ؟
به تمسخر خندیدم و گفتم :
_هه ... کیه که با خبر نباشه ... خواجه حافظ شیرازی؟
چشمهاش رو ریز کرد و مثل آدمی که ناگهان چیزی به ذهنش میرسه گفت :
_تنها کسی که از گذشته من ... از ازدواج من خبر داره اون اشکان عوضیه ...
دیدم که توی تولد وقتی داشتی میرفتی باهاش حرف زدی ... میدونستم افتاده دنبالت تا زهرشو بریزه
_اشکان چرا باید زهرشو بریزه ؟ اون خیلی از تو آدم تره که حداقل بهم فهموند دارم تو چه گردابی پا میذارم !
💠 ای شهید....
دلم را
برایت آماده کرده ام...
به کدامین
نشانی ارسالش کنم...؟
#رفیق_شهیدم صدامو داری یانه؟!؟ دلم برات تنگ شده😔
روزتون شهدایی
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹 شهـــید محمد ابراهیم همت:
مادر جان من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازش کار و بی تفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمی دانند برای چه زندگی می کنند و چه هدفی دارند و اصلا چه می گویند بسیارند.
ای کاش به خود می آمدند. از طرف من به جوانان بگوئید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید
🦋🦋🦋
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
[#دلهــــــــایبـــیقــــــرار🌹]
حـسـے براى گفتن #شعرى جدید نیسـت...
یک مصرع وخُلاصه دلم تنگ #ڪربلاست
#صلی_الله_علیڪ_یااباعبدلله ❣
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•