eitaa logo
☘حدیث دوست☘
162 دنبال‌کننده
176 عکس
6 ویدیو
0 فایل
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد صفحه اینستاگرام https://instagram.com/hadisedust.64?igshid=YmMyMTA2M2Y= صفحه شخصی جهت دریافت نظرات شما @hadisedust
مشاهده در ایتا
دانلود
تلفن که زنگ می‌خورد می‌توانم حدس بزنم چه کسی پشت خط است. همیشه برنامه همین است، اولش را خوب شروع می‌کنند اما نقطه‌ی پایان را من باید بگذارم. - سلام، جانم؟ - سلام عزیزم، خوبی؟ -الحمدلله -چه خبر؟ چه کار می‌کردی؟ - داشتم جارو می‌کشیدم _ خسته نباشی...اومممممم _چی شده؟ باز حنانه برنمی‌گرده؟ _ نه، می‌تونی بیای؟ من از پسش برنمیام، می‌ترسم گریه زاری کنه آبروریزی شه. وحید گریه زاری یک بچه‌ی سه چهار ساله وسط جمع را از مصادیق آبروریزی می‌داند. ترجیح می‌دهد کم‌رنگ‌ترین حضور را در این بساط رسوایی داشته باشد و همیشه من را در این عرصه به خط مقدم می‌فرستد و خودش فقط نقش پشتیبانی را ایفا می‌کند. یک قمقمه پر از آبمیوه، یک کرم بیسکوییت رنگارنگ و دو سه عدد شکلات با خودم برمی‌دارم. این‌ها تنها جایگزین‌های پرزرق و برقی است که به ذهنم می‌رسد شاید چشم حنانه را پر کند و رضایت بدهد در کمال صلح و صفا دست از تاب و سرسره بکشد و با ما به خانه برگردد. کالسکه‌اش را هم با خودم میبرم تا در روند سرعتی این مأموریت به کمکمان بیاید. وحید را از دور می‌بینم؛ خسته، آویزان، مستأصل. مثل سربازی شکست‌خورده که منتظر نیروهای کمکی است. کمی جلوتر حنانه را هم از صدایش رصد می‌کنم که بی‌محابا بین بچه‌ها می‌دود و می‌چرخد و ‌می‌خندد. یک آن چشم‌هایم خطا می‌بینند که از هیجان پاهایش به زمین نرسیده بالا می‌پرند.
وحید از دیدن من انگار جان تازه می‌گیرد. سریع سمتم می‌آید و در حالی‌ که روی کالسکه را به سمت خروجی پارک می‌چرخاند سوژه را به من نشان می‌دهد و چیزی در گوشم می‌گوید و بی‌درنگ دور می‌شود. حرفش در هیاهوی بچه‌ها گم می‌شود و هر چه سعی می‌کنم آن تکه‌پاره‌های به جامانده را به هم بچسبانم نمی‌توانم. جز یک وصله ناجور چیزی به جا نمی‌ماند. با این پیش‌فرض که چیز مهمی نگفته است رهایش می‌کنم و سمت حنانه می‌روم. قبل از این که من بخواهم او را غافلگیر کنم او با دیدن من می‌فهمد نقشه چیست و بی‌ هیچ مقدمه چینی شروع می‌کند به فریاد زدن که من خانه نمی‌آیم، من می‌خواهم بازی کنم و ... حوصله‌ی چک و چانه‌زنی ندارم. هیچ توطئه‌ای هم جواب نمی‌دهد. این یک سناریوی تکراری است که دست همه در آن رو شده است. تمام علم روان‌شناسی کودکان را زیرسوال می‌برم و متوسل به زور می‌شوم و در یک حرکت آکروباتیک‌وار حنانه را زیر بغل می‌زنم و با شتاب به سمت وحید می‌دوم. حنانه با تمام قوای بالقوه و بالفعلش لگد می‌زند و جیغ می‌کشد. یک پارک با تمام درخت‌ها و گل‌ها و سبزه‌ها و گنجشک‌ها و تاب‌ها و سرسره‌ها و بچه‌ها و بزرگترهایش تماشایمان می‌کنند. یک نمایش خیابانی با  موضوعی شاید شبیه به یک بچه‌دزدی در زمین بازی پارک. من هر چه می‌دوم به وحید نمی‌رسم. فاصله‌مان از هم نه کم می‌شود نه زیاد. هر دو داریم می‌دویم. او می‌دود تا بگوید هیچ نسبتی با این جنایت ندارد. من می‌دوم تا زودتر این نمایش به پرده‌ی آخر برسد. @hadise_dust
برید کنار زخمی نشید 🦁 از فردا با بچه‌های حلقه کتاب می‌خوایم بریم سراغ خوندن کتاب زخمم بزن که زخم مرا مرد می‌کند اصلا برای عشق سرم درد می‌کند زخمم بزن که لااقل این کار ساده را هر یار باوفای جوانمرد می‌کند (شعر از مرحوم نجمه زارع) @hadise_dust
دیده‌اید این آدم‌هایی را که مدیریت بحران بلدند؟ فرقی نمی‌کند آن بحران کوچک باشد یا بزرگ، بلای آسمانی باشد یا خطای انسانی؛ همین که اتفاق افتاد، سریع دست به کار می‌شوند. اصلا انگار خلق شده‌اند برای چنین لحظاتی. فکر نمی‌کنند، درنگ نمی‌کنند، گَرد واقعه هنوز معلق میان آسمان و زمین دارد دور خودش چرخ می‌خورد که می‌بینی وسط معرکه‌، آستین‌ها را بالا زده‌اند و به تکاپو افتاده‌اند. اگر دیواری فرو ریخته، آجر به آجر مشغول آواربرداری می‌شوند، اگر سیلی سرازیر شده، دست کسی در دستشان است که از زیر آب او را بیرون بکشند، اگر عزیزی از دست رفته، تسلای خاطر بازماندگانند، اگر... من اما از اینان نیستم، هرگز نبوده‌ام. من بحران که می‌آید، بلا که نازل می‌شود، غم که قلبم را در مشتش فشار می‌دهد، راه عبور نفسم تنگ می‌شود، فشارخونم بازی درمی‌آورد، نبضم، نظم ضرباهنگش را گم می‌کند و دوتا یکی و یکی در میان، دیوانه‌وار فقط می‌کوبد. بعد کم‌کم از یک جایی به بعد لال می‌شوم. گنگ و گیج و سردرگم هم. من هیچ‌وقت نفهمیدم کجا باید آب‌قند دست کسی بدهم؟ کجا باید شانه‌های کسی را بمالم؟ کجا باید سیلی بزنم به صورت کسی که از بُهت بیرون بیاید بعد به او بگویم بیا سر بگذار روی شانه‌هایم و سیر گریه کن، گریه نکنی دق می‌کنی، یا نه دستش را بگیرم بلندش کنم بگویم بس است، به خودت بیا، الان وقت زاری نیست، قوی باش.