eitaa logo
[ حدیث دل ]
6.3هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
4.4هزار ویدیو
186 فایل
ایدی تبادلات
مشاهده در ایتا
دانلود
||••TᕼE ᖴᑌTᑌᖇE STᗩᖇTS TOᗪᗩY ᑎOT TOᗰOᖇᖇOᗯ [آينده از همين امروز شروع ميشه نه از فَردا🧡🍂] 🍂
اين پاییز حواست به آسمان باشد من سپرده ام هركجا كه بودي نقش دلتنگي هايم را به روي چشمانِ حك كند شايد هواي آمدن به سرت زد 🍂
🌱 آهنگرها یک گیره دارند و وقتی می‌خواهند روی یک تکه‍ کار کنند،آنرا در گیره می‌گذارند. خدا هم همینطور است؛ ‏اگر بخواهد روی کسی کار بکند، او را در گیره مشکلآت می‌گذارد و بعد روی او کآر می‌کند؛‏گرفتاری‌ها،نشانه عشقِ خداوند است! 🍂
مثل درختی شده ام تنها خسته از تمام دنیا که زودتر از موعدش پذیرای " پاییز " شده ... ! 🍂
عصر پاییز باشد من باشم و دلتنگی و یک فنجان چای داغ ، یک دنیا عشقِ سرخ یک بغل برگِ زرد و یک خیالِ نارنجی ، وای اگر هم بودی ... چه شیرینی ...! 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁 اي نفس‌گیرترین حادثه فصلِ خزان من به اسمت برسم، سخت نبارم، سخت است... 🍂
چہ ناعادلانہ ست بودنِ میانِ این شب ها و این آسمـــان و این آرامِ بےامان.. چہ ناعادلانہ ست سقوط از سڪوتِ شب تا ڪه مےدانم چقـدر بعید شده است آمدنت ... 🌙 🍂
«به نام خداوند نیلوفرین ♡» [‏هُوَالَّذِی‌أَنزَلَ السَّکِینَةَ‌فِۍقُلُوبِ‌الْمُؤْمِنِینَ...] و مَن‌خدا...♥️✨ فقط‌وفقط،من‌مۍتوانم آرامش‌را در دل‌هایتان بریزم آنوقت‌شما‌کجاهاڪه‌دنبال نمۍگردید...!! 🍂
وعلِّمه أن انتظار الصبح لا يقل جمالًا عن رؤيته... و به او بیاموز که انتظارِ صبح دستِ کمی از زیبایی دیدنش ندارد... 🍂
صبح من همان دستهای مهربان ست،، آغوش پر مهرت و دوستت دارم‌هایی که  هر روز می‌گویی ,,, و سرنوشت  درست از همان جا  برای من شروع می‌شود... 🍂
علۍ الطوع نجف آرزوی رندان است مرا ببر بہ تماشای صبحِ ایوانت ...🦋♥️ 🍂
If I were the reddening leaves, You would most certainly be The autumn I was falling for. اگر من برگ‌ پاییزی بودم، یقیناً تو پاییزی بودی که به‌خاطرش از درخت می‌افتادم 🍁 🍂
أمنيتي إبقي بقلبك للأبد آرزوی محالم همیشه در قلب تو ماندن است :) 🍂
درخت شعرش را روی پاییز می نویسد پاییز شعرش را روی درخت من بر پاییز نوشته ام بر درختان افتاده دریغا من ! دریغا پاییز ! دریغا درخت ! 🍂
پاییز افتاده توی فنجان قهوه هم که می زنی جنگل از خواب می پرد و برگهای درختان نارنجی می ریزد روی میزهای تمام کافه های دنیا یک برگ می شود یک اتفاق یک عاشقانه پر هیاهو یک فنجانْ قهوه دیگر قاشق را از دستت می گیرم بگذار جنگل بخوابد 🍂
را ڪم دارم.... فصلِ خرمالوهاے قرمز نارنگےِ نارَسِ سبـــز زالزلڪ هاےِ زرد زمان درحالِ گذر است و فصل هزاررنگــــــــ باعجلہ میگذرد روزے فصلہـــا را باخوشمزه هایش ڪنارِهم مے گذراندیم میشود برگردے؟؟ فصلہــــا بے برایم بے رنگــــــ وطعم و بے بو شده است.!! 🍂