بی بی جانم
ای که بالای سرت خورشید هشتم روشن است
از نگاه تو تنور نان گندم روشن است
شمع خاموش مدینه تا که در قم روشن است
بر زیارت گاه زهرا چشم مردم روشن است
قطره در دل وسعت گنجاندن دریا نداشت
قبر زهرا را خدا در قلب معصومه گذاشت
قطره عاشق شد برای دیدن دریا رسید
حضرت موسی به طور دختر موسی رسید
تا که دست از دامنت بر دامن زهرا رسید
دست این ابیات بر دامان اعطینا رسید
به خودت یا که به زهرا یا به زینب رفته ای؟
با کدامین چهره ات در محضر رب رفته ای؟
می توان با اشک ها جا داد دریا را به چشم
در حریم تو نشست و دید عقبی را به چشم
آنکه یا معصومه گفت و دید زهرا را به چشم
با زبان سوهان چشید و خورد خرما را به چشم
مطمئنم که علی قم را به زهرا داده است
چون به سوهان های شهرم طعم خرما داده است
کنج دنج صحن هایت چشم آهو را گرفت
پیش تو آهو خودش بر نای چاقو را گرفت
عطر یاس آمد به روضه جای شب بو را گرفت
در گریز روضه ی تو دست پهلو را گرفت
شکر حق از گریه هایت هیچ کس شاکی نشد
شکر حق سیلی نخوردی، چادرت خاکی نشد...
محمدرضا رضائی
#شعر_شهادت_بنت_موسی_ابن_جعفر #شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_معصومه #شعر_شهادت_حضرت_معصومه #شعر_شهادت_کریمه_اهل_بیت #محمدرضا_رضائی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مقدمش را دیده گفتم سر نمی آید به کار
در هجوم نازِ او سنگر نمی آید به کار
واعظی چون او تبر بر شانه را در بطنِ شرک
منبری جز دوش پیغمبر نمی آید به کار
کرده تمرینِ خدابینی نبی قبل از عروج
این سفر بی جلوه ی حیدر نمی آید به کار
حق بده که معترض باشند مژگانِ تو چون
با خمِ ابروت این لشکر نمی آید به کار
ضربهات خم کرد و زانوی تو صاف،این تیغ را
غیرِ بازوی تو آهنگر نمی آید به کار
در مصافت خصم جمله پا شود مانند باد
در فرار از شیر، دست و سر نمی آید به کار
غیر از اینکه یک نفس باشد نگینِ دستِ تو
قلعه ها را تا قیامت در نمی آید به کار
قلعه ها از خیبر و مرحب ز عمر، آموختند
در مصافِ تو در و پیکر نمی آید به کار
در ازای چند سر یک پیکر افتاده چرا
کشتههایت را فرار آخَر نمی آید به کار
کعبه! از این روسیاهی دست باید شست چون
قبله با خالِ لب ِ حیدر نمی آید به کار
پیش چشم ِ خلق که دیده قیام ات را به بدر
فاش میگوییم ما محشر نمی آید به کار
سینه ی من چیست؟ دشتِ عشق و خالت دانه ای
جز غمت از سینه ی من در نمی آید ، بکار
#شعر_مناجات_امیرالمومنین_ع
#محمدرضا_رضائی
@hadithashk
شنیده دل هوس کرده است چشمان خمارش را
کشیده با سپاه مژه ای دورش حصارش را
خوشا آن پینه ی بسته دخیلِ روی دستانش
بدا در معرکه جا ماندن گرد و غبارش را
مرا مولاست آنکه میروند ایتام بر دوشش
مرا ساقی ست آنکه بوسد انگوری مزارش را
خداییِ علی را جار خواهد زد مگر اینکه
ببندد با هزاران سر دهان ذوالفقارش را
خداوندِ مسلط بر قیامت را تصور کن
سپس بنگر به میدان حضرت دلدل سوارش را
به روز حشر هم در اوج خود مداح تو میشد
اگر همراه میثم دفن میکردند دارش را
نصیبی جز فراقش نیست اما خوش خیالم چون
نشستم در خرابه خواب میبینم انارش را
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#عید_غدیر
#محمدرضا_رضائی
@hadithashk
عدم فهمید وقتی ماجرای ابتدایت را
به وجد آمد رقم زد ابتدای ماجرایت را
خدا رنگ صدایت را که در.... گوش فلک پاشید!
زمین، انداخت بر گردن مدال رد پایت را
خدا در کاشت نخل ولا از مصطفی میخواست
به عنوان نمونه مشتی از گرد عبایت را
برای جبرئیل عرش خدا حکم قفس دارد
از آن وقتی که دیده کنج ایوان طلایت را
محکگاه عیارت غیر کعبه نیست سنگی که
شکسته مینویسد با خطی سنگین ثنایت را
فقط یک ضربه از تیغت عقب افتاد عزرائیل
هنوز از بدر دارد میشمارد کشته هایت را
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#عید_غدیر
#محمدرضا_رضائی
@hadithashk