eitaa logo
نکات‌ناب‌و حکمت‌های آیت الله حائری شیرازی
73.9هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
303 ویدیو
474 فایل
دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله حائری شیرازی (ره) (لطفا تقاضای ارسال فایل نفرمایید) نظرات، پیشنهادات و انتقادات 👈 @haeri1395 ادمین فروش کتاب: @Ketab_haershirazi شماره تماس: 09195194676 کانال صوتی: @haerishirazi_mp3
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸آیت الله میرباقری: ایشان طعم توحید را چشیده بود و مربی نفوس بود «مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا» اگر یک نفر نفسی را زنده کند و به حیات برساند گویا همه مردم را زنده کرده است. مرحوم آیت‌الله حائری (رضوان‌الله علیه) یکی از مصادیق بارز این آیه بود و بر بسیاری حق حیات داشت. من از بعضی از شاگردان فاضل ایشان شنیدم که می‌گفتند واقعا ایشان بر ما حق حیات داشت. به‌خصوص در دوران مبارزات انقلاب چه نفوس پاکی را از دست انحراف گروهک‌های مبارز و مسلح نجات داد. محور و شمع انجمن مبارزان قبل از انقلاب بود و چقدر آنها را به راه توحید هدایت کرد و این خصوصیت بارزی بود که تا آخر هم در ایشان ادامه داشت. ایشان از کسانی بود که طعم توحید را چشیده بود و ویژگی و امتیاز خاصی داشت. کسانی که اهل ذکر‌ند و دائما در محضر خدا هستند و این ذکر را به فکر گره می‌زنند، درواقع اولوالالباب هستند که همه عالم بر ایشان آیه می‌شود و عالم کتابی می‌شود که در آن مطالعه می‌کنند. (سخنرانی در مجلس ترحیم 96/10/1 . مدرسه عالی شهید مطهری. تهران) @haerishirazi
🔸آیت الله سید محمد مهدی میرباقری: آیت الله حائری، حقیقتاً مصداق اولی الالباب بود «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِّأُولِي الْأَلْبَابِ. الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ». استاد بزرگوار ما از آن شخصیت‌های نمونه‌ای بود که حقیقتا مصداق این آیه بود. در باطن در حال ذکر بود. هم ذکر زبانی داشت و بیش از آن ذکر قلبی و همین دوام ذکر عالم را برای او آیات کرده بود و پشت صحنه‌ها را می‌دید. اهل تدبر بود. همین امر به علاوه اخلاص، قلب ایشان را چشمه جوشان حکمت کرده بود. جنس کلام ایشان جنس خاصی است. طعم و بوی ایمان می‌دهد. در کلمات ایشان معمولا حجاب‌هایی را از پرده‌ها کنار می‌زند و صحنه‌ها را گونه دیگری ترسیم می‌کند. یک اسلام‌شناس ویژه بود. هستی، کتابی بود که در آن می‌اندیشید و صید حکمت می‌کرد. همچنین وقتی با قرآن و معارف اهل‌بیت روبه‌رو می‌شد فهم دیگری پیدا می‌کرد و باطن دیگری از آیه برای ایشان نمایان می‌شد. این فراوان در ایشان مشهود بود. (سخنرانی در مجلس ترحیم 96/10/1 . مدرسه عالی شهید مطهری. تهران) @haerishirazi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙بشنوید | هر خبر و شایعه‌ای شنیدی، نقل نکن #همه_دزدند #شایعه #دوعذاب_دردناک_نشر_اکاذیب #آیت_الله_حائری_شیرازی @haerishirazi
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | نقش و تاثیر رهبر انقلاب در مقابله با امریکا حسین ابن علی (ع) در ترویج اسلام ناب و تشیع @haerishirazi
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مقابله با کفار در بیان قرآن کریم #برجام #آب_خوردن #استقامت #اشداء_علی_الکفار #آیت_الله_حائری_شیرازی @haerishirazi
💬 خاطرۀ حجه الاسلام از اولین آشنایی با : سال 45 یا 46 بود که یکی از بستگان ما گرایش مارکسیستی پیدا کرده بود. بنده هم شاگردی دبیرستانی ولی با مطالعه بودم. در مجلسی خانوادگی، بین ما بحثی شروع شد. او جزء نابغه های ریاضی بود و با قواعد ریاضی مرا متقاعد کرد که در جهان هیچ نیازی به یک عنصر معنوی نیست و وجود خالق و ناظم ضرورتی ندارد. حال سختی بر من پیدا شد. وقت نماز ظهر گذشته بود. برای نماز به یکی از اتاقها رفتم. آن روز، نماز خوبی نصیبم شد و در سجده، بی اختیار گریه کردم و میگفتم: خدایا من هرچه در توانم بود ارائه کردم. الآن تو باید دستم را بگیری. چهل روز هم با خدا قرار گذاشتم که با همین حال توجه از او بخواهم و او مشکل مرا حل کند. روز چهلم بود و حالم خیلی بد بود. رفیقی داشتم. موضوع را به او گفتم. گفت من یک نفر را میشناسم که مسائل روز را خوب متوجه می شود. با ایشان به خدمت آیت الله حائری رفتیم. از ایشان پرسیدم ریاضیات است؟ یعنی اگر پاسخ یک مسئله، بر اساس ریاضی مطرح شود، آیا پاسخ، قطعی است؟ ایشان گفتند: بله، و بلافاصله ادامه دادند: «لبرنتیف» در مقدمه کتاب «ریاضی آنالیز» می گوید: علتش اینست که ریاضیات، است و هیچ ضرورتی ندارد که ریاضیات با جهان واقع، تطابق داشته باشد؛ بلکه ممکن است منطبق باشد یا نباشد. ایشان شش قانون دربارۀ در ریاضیات عالی را توضیح داد که من خلع سلاح شدم. در یک لحظه، همۀ رشته های آن فرد را به هم ریختند. بعد از آن، من با حضور جدی تر در جلساتشان، با ایشان خیلی مأنوس شدم. @haerishirazi
🔸این عَلَمی که بلند شده، نباید بیفتد🔸 📝 دکتر علی حائری از ملاقات با 🕌 پس از استقرارمان در هتل نجف، پدر غسل زیارت کرد و دشداشۀ سفیدِ بلندی پوشید و به جای عمامه یک دستار سفید به سر کشید. عصا به دست، با آن محاسن سفید، هیبت دلربایی پیدا کرده بودند. به مزاح گفتم: بسان حضرت موسی شدید! لبخند زدند و گفتند: با این هیبت قابل شناسایی ام؟ سری به انکار و لبخند تکان دادم و به سمت حرم راه افتادیم. 🕌 به محض ورود در حرم، پاها را برهنه کردند. سرشان کاملاً پایین بود. چیزی را با صدای بی جوهری تند تند زمزمه می‌کردند و اشکشان متصل جاری بود. حال عجیبی پیدا کرده بودند. این حال و این حجم از تواضع را نه در حرم رضوی و نه حتی در کربلای معلی ندیده بودم. گویی هیبت امیر مؤمنان را به تمامه درک می‌کردند. گوشۀ حیاط حرم در آفتاب سوزان نشستند و شروع به خواندن زیارت کردند. به نظرم زیارت جامعه کبیره بود. نمی‌دانم، هرچه بود، طولانی بود. زیارت که تمام شد، باز با تواضعی زائدالوصف به سمت حرم راه افتادیم. هر دیوار یا دری را که می‌دیدند گونه ها را متواضعانه به آن می مالیدند. صورت یکسره تَر بود و اشک، دائم سرازیر. سرشان پایین بود و یک لحظه هم سر را بلند نکردند. بوسه ای کوتاه به گوشه ضریح و زیارتی مختصر. بدون آنکه روی برگردانند، سر به زیر و آرام آرام عقب رفتند. حالشان طبیعی نبود. گویا اتفاقی رخ داده بود که من از درک آن عاجز بودم. نماز ظهر را هم همانجا خواندیم. 🕌 در مسیر بازگشت، درست در ورودی، یک فردی که روی ولیچر بود -یک انسان هیکل مندِ نورانی، با جای مهر روی پیشانی بلندش و یک لباس سفید - حال معنوی پدر را که دید، دست پدر را محکم گرفت و بصورت چسباند. می‌بوسد و می گریست و فریاد می‌زد: یا ابا صالح مددی! ... یا انصار دین الله مددی! پدر که متوجه حال غریب او شده بودند، آرام دستشان به قلبش کشیدند و پیشانی اش را بوسیدند و گفتند: «یا اخی! سیأتی قريباً، اطمئن، اطمئن، نحن أيضاً ننتظره ...» آرام شد و دست پدر را بوسید و رها کرد. این مواجهه توجه برخی را به ما جلب کرد؛ مِن جمله، سید جوانی که متوجه شدم دارد پشت سر ما به سمت هتل می‌آید. در ورودی هتل، خودش را به ما رساند. به من با ته لهجۀ عربی گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» بدون آنکه جواب مشخصی بدهم گفتم: «مطلبی هست؟» گفت از طرف آیت الله سیستانی است و برای ترتیب ملاقات آمده. یکه خوردیم، گویا پس از دیدار پدر با عبدالمهدی کربلایی (امام جمعۀ کربلا)، ایشان زمان مراجعت ما را به نجف، به دفتر آیت الله اطلاع داده و ایشان آمادگی این دیدار را داشتند. البته شاید کسی از همراهان ما این تقاضا را از عبدالمهدی کرده باشد که من مطلع نبودم. 🕌 بگذریم. به پدر در راه گفتم. ایشان هم کمی غافلگیر شدند. ... بنا شد کسی از دفتر برای راهنمایی بیاید. یک پیرمرد سیه چرده عینکی آمد. فاصلۀ هتل و دفتر آیت الله را پیاده راه افتادیم. جلو کوچه، گیت بازرسی بود. چیزی به عربی گفت، زنجیر را برداشتند و وارد دفتر شدیم. ما که چند نفری بودیم را در اتاق انتظار جای دادند و پدر را بردند. چند دقیقه بعد، دنبال من هم آمدند. گویا پدر سفارش کرده بود. قبل از ورود، کسی به من فهماند که فقط مصافحه کنم. اینجا دست بوسی قدغن است. خیلی ساده، دو زانو در اتاق بزرگی که با موکت پوشیده شده بود، کنار میزی کوچک روی ملحفه ای سفید نشسته بودند. خیلی لاغرتر از آن چیزی که تصور می‌کردم. پیشانی را بوسیدم و سلام کردم. گویا در خلال صحبت با پدر بودند. پاسخ سلام را دادند. فارسی را روان صحبت می‌کردند اما با ته لهجۀ غلیظ عربی. 🕌 از مرحوم پدر بزرگ ما -شیخ عبدالحسین حائری- گفتند که ایشان را ندیده بودند، اما به عنوان یک فقیه زاهد متقی در کربلا معروف بودند. بعد، از پدر گفت که مطالب شما را مدتیست پیگیری می کنم. از طرح «فلاحت در فراغت» خبر داشت. می گفت ورود در اینگونه مسائل، روحانیت را واقع بین می‌کند. از نظریات اقتصادی پدر مطلع بود و می‌گفت هر چند شاید قابلیت اجرا نداشته باشد اما تحقیقات در این رابطه را برای اسلام مفید می دانم و قائلم از وجوهات می‌توان در آن خرج کرد و حمایت خواهند کرد. بعد گفتند: «با این همه، که برای شما قائلم، بیشتر به خاطر و حضور فعالتان در است (این دیدار در سال 89 واقع شده بود [و منظور ایشان، فتنۀ سال 88 است]). اندکی تأمل کردند، بعد ادامه دادند: «این ، حالا که بلند شده، . اگر افتاد دیگر هیچ کس نمی‌تواند آنرا بلند کند. البته که مسائلی هست که باید بیان شود که حفظ این عَلَم و بیان آن مسائل، مانعة الجمع نیست. شما در شرایطی که مسئولیتی نداشتید و شاید بی مهری هایی دیده باشید، نقش ممتازی ایفا کردید» (ادامه دارد) ... @haerishirazi
💬 خاطرۀ حجه الاسلام از اولین آشنایی با : سال 45 یا 46 بود که یکی از بستگان ما گرایش مارکسیستی پیدا کرده بود. بنده هم شاگردی دبیرستانی ولی با مطالعه بودم. در مجلسی خانوادگی، بین ما بحثی شروع شد. او جزء نابغه های ریاضی بود و با قواعد ریاضی مرا متقاعد کرد که در جهان هیچ نیازی به یک عنصر معنوی نیست و وجود خالق و ناظم ضرورتی ندارد. حال سختی بر من پیدا شد. وقت نماز ظهر گذشته بود. برای نماز به یکی از اتاقها رفتم. آن روز، نماز خوبی نصیبم شد و در سجده، بی اختیار گریه کردم و میگفتم: خدایا من هرچه در توانم بود ارائه کردم. الآن تو باید دستم را بگیری. چهل روز هم با خدا قرار گذاشتم که با همین حال توجه از او بخواهم و او مشکل مرا حل کند. روز چهلم بود و حالم خیلی بد بود. رفیقی داشتم. موضوع را به او گفتم. گفت من یک نفر را میشناسم که مسائل روز را خوب متوجه می شود. با ایشان به خدمت آیت الله حائری رفتیم. از ایشان پرسیدم ریاضیات است؟ یعنی اگر پاسخ یک مسئله، بر اساس ریاضی مطرح شود، آیا پاسخ، قطعی است؟ ایشان گفتند: بله، و بعد ادامه دادند: «لبرنتیف» در مقدمه کتاب «ریاضی آنالیز» می گوید: علتش اینست که ریاضیات، است و هیچ ضرورتی ندارد که ریاضیات با جهان واقع، تطابق داشته باشد؛ بلکه ممکن است منطبق باشد یا نباشد. ایشان شش قانون دربارۀ در ریاضیات عالی را توضیح داد که من خلع سلاح شدم. در یک لحظه، همۀ رشته های آن فرد را به هم ریختند. بعد از آن، من با حضور جدی تر در جلساتشان، با ایشان خیلی مأنوس شدم. @haerishirazi