eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
549 دنبال‌کننده
424 عکس
194 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ترکیب بندحجت الاسلام نیرتبریزی.mp3
1.86M
عنقای قاف را هوس آشیانه بود غوغای نینوا همه در ره بهانه بود جایی که خورده بود می، آنجا نهاد سر دردی کشی که مست شراب شبانه بود یکباره سوخت زآتش غیرت، هوای عشق موهوم پرده ای اگر اندر میانه بود در یک طبق به جلوهء جانان نثار کرد هر در شاهوار کش اندر خزانه بود نامد به جز نوای حسینی، به پرده راست روزی که در حریم الست این ترانه بود بالله! که جا نداشت به جز بی نشان در او  آن سینه ای که تیر بلا را نشانه بود کوری نظاره کن که شکستند کوفیان آیینه ای که مظهر حسن یگانه بود نی نی، که وجه باقی حق را هلاک نیست صورت به جاست ،آیینه گر رفت، باک نیست ای در غم تو ارض و سما خون گریسته ماهی در آب و وحش به هامون گریسته‏ وی روز و شب به یاد لبت چشم روزگار نیل و فرات و دجله و جیحون گریسته‏ از تابشِ سرت به سنان, چشم آفتاب اشک شفق به دامن گردون گریسته‏ در آسمان ز دود خِیامِ عفاف تو چشم مسیح, اشکِ جگرگون گریسته‏ با درد اشتیاق تو در وادی جنون لیلی بهانه کرده و مجنون گریسته‏ تنها نه چشم دوست به حال تو اشکبار خنجر به دست قاتل تو, خون گریسته‏ آدم پیِ عزای تو از روضه‎ی بهشت خرگاه درد و غم زده بیرون گریسته گر از ازل تورا سرِ این داستان نبود اندر جهان ز آدم و حوا نشان نبود @hafez_adabiyat
" چون کاروان غصه به گيتي نزول کرد اول سراغ خانه ي آل رسول کرد مهمان مصطفي شد و هر دم حکايتي با مرتضي و با حسنين و بتول کرد از عترت رسول خدا هر کرا شناخت افسانه اي سرود که او را ملول کرد تا نوبت ملال شه تشنه لب رسيد آن شاه را به باختن جان عجول کرد درصدر دفتر شهدا آمد از نخست امضاي خود نوشت و شهادت قبول کرد بار امانتي که فلک ز آن ابا نمود برداشت تا شفاعت مشتي جهول کرد آن تن که داشت بر کتف مصطفي صعود بر خاک قتلگاه ز بالا نزول کرد وآنگه به خط و خاتم مستوفي قضا سرمايه ي برات شفاعت وصول کرد آه از دمي که تاخت ز ميدان به خيمه گاه وز خيمه باز جانب ميدان عدول کرد در شان خويش و مرتبت خود به نزد حق گفت آنچه هيچکس نتواند نکول کرد اتمام حجت ازلي را به صد زبان با آن گروه بيخرد بوالفضول کرد چندي ميان معرکه (هل من مغيث) گفت چندي به فضل خود ز پيمبر حديث گفت" آه از حسين و داغ فزون از شماره اش وآن دردها که کس نتوانست چاره اش فريادهاي العطش آل و عترتش تبخالهاي لعل لب شيرخواره اش آن اکبري که گشت به خون غرقه عارضش آن اصغري که ماند تهي گاهواره اش آن جبهه ي شکسته و حلق بريده اش آن ريش خون چکان و تن پاره پاره اش آن ماه چارده که ز خون بست هاله اش آن آسمان که زخم بدن بد ستاره اش آن سر که بر فراز ني از کوفه تا به شام بردند با تبيره و کوس و نقاره اش آن نو عروس حجله ي حسرت که دست کين تاراج کرد زيور و خلخال و ياره اش آن کودکي که درگه يغماي خيمه گاه از گوش برد دست ستم گوشواره اش آن بانوي حريم جلالت که چشم خصم مي کرد با نگاه حقارت نظاره اش آن خسته ي عليل که با بند آهنين بردند گه پياده و گاهي سواره اش آن دست بسته طفل يتيمي که خسته گشت پاي برهنه از اثر خار و خاره اش داغي که کهنه شد به يقين بي اثر شود وين داغ هر زمان اثرش بيشتر شود @hafez_adabiyat