eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
528 دنبال‌کننده
397 عکس
88 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
282_36181.mp3
162K
ببرد از من قرار و طاقت و هوش بت سنگین دل سیمین بناگوش نگاری چابکی شنگی کلهدار ظریفی مه وشی ترکی قباپوش ز تاب آتش سودای عشقش به سان دیگ دایم می‌زنم جوش چو پیراهن شوم آسوده خاطر گرش همچون قبا گیرم در آغوش اگر پوسیده گردد استخوانم نگردد مهرت از جانم فراموش دل و دینم دل و دینم ببرده‌ست بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش دوای تو دوای توست حافظ لب نوشش لب نوشش لب نوش @hafez_adabiyat
شرح غزل ۲۸۲ حافظ ❇️
شان تودراندیشه ماجاشدنی نیست.mp3
1.15M
ﺷﺄﻥ تو در اندیشه ما جا شدنی نیست درکوزه که جا دادن دریا شدنی نیست هرچند که توصیف تو مولا شدنی نیست تو لطف کنی ناشدنی ناشدنی نیست طبعی که نپرداخت به نام تو تلف شد بر خاک نوشتند علی ؛ در نجف شد ماییم و دلی مست در ایوان طلایی احسنت ! چه معماری انگشت نمایی تاریخ ندیده به خود اینگونه بنایی دارد هنر شیخ بهایی چه بهایی... هرکس که تو را دید به زانو زدن افتاد در صحن تو خورشید به جارو زدن افتاد در خلقت تو هرچه خدا داشت عیان شد از روز ازل هرچه دلت خواست همان شد هر کس که گدای تو شد آقای جهان شد از برکت نام تو اذان نیز اذان شد سردار بجز میثم تمار نداریم ما غیر علی با احدی کار نداریم از ظرفیت خویش فراتر چه بگویم؟ گنگ است زبان پیش تو دیگر چه بگویم؟ از تو که خدا گفته مکرر چه بگویم؟! هیچ است علی، پیش تو من هر چه بگویم مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه ست چیزی که عیان است چه حاجت به بیان ست نام تو شده قدرت بازوی پیمبر در غزوه احزاب تویی یک تنه لشکر یک ضربه ات از کل عبادات فراتر با فاطمه شد قدرت تو چند برابر غیر از تو علی هیچ کسی حصن حصین نیست یا فاطمه گفتی رجزی بهتر از این نیست باید که به رخ ها بکشانی هنرت را آسوده کن این مرتبه تیغ دوسرت را رندی کن و یک گوشه رها کن سپرت را صفین مهیاست بیاور پسرت را چشم تو گره خورده به ابروی اباالفضل وصل است به تو قدرت بازوی اباالفضل @hafez_adabiyat
شاهدآن نیست که مویی ومیانی دارد.mp3
4.4M
غزل شمارهٔ ۱۲۵ شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد بنده طلعت آن باش که آنی دارد شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب که به امید تو خوش آب روانی دارد گوی خوبی که برد از تو که خورشید آنجا نی سواریست که در دست عنانی دارد دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی آری آری سخن عشق نشانی دارد خم ابروی تو در صنعت تیراندازی برده از دست هر آن کس که کمانی دارد در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد با خرابات نشینان ز کرامات ملاف هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای هر بهاری که به دنباله خزانی دارد مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد @hafez_adabiyat
حریم منز ل جانان برون ز عالم ماست.mp3
707.3K
حریم منزل جانان برون ز عالم ماست خوشا کسی که درین گفت و گوی محرم ماست ز بار غم قد ما حلقه گشت چون خاتم به فرق سنگ ملامت نگین خاتم ماست جدا ز سروقدان فرش سبزه را در باغ بساط عیش مگو کان پلاس ماتم ماست مزاج خسته دلان را به جز غم تو نساخت علاج ما به غم اولی اگر تو را غم ماست درازی شب ما را اگر نمی دانی ز ناله پرس که تا وقت صبح همدم ماست به بزم ما سخن از جام جم مگو جامی سفال میکده جام و گدای او جم ماست @hafez_adabiyat
دو خوانش غزل ۲۸۳ حافظ.mp3
4.53M
غزل شمارهٔ ۲۸۳     سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش شد آن که اهل نظر بر کناره می‌رفتند هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش به بانگ چنگ بگوییم آن حکایت‌ها که از نهفتن آن دیگ سینه می‌زد جوش شراب خانگی ترس محتسب خورده به روی یار بنوشیم و بانگ نوشانوش ز کوی میکده دوشش به دوش می‌بردند امام خواجه که سجاده می‌کشید به دوش دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش محل نور تجلیست رای انور شاه چو قرب او طلبی در صفای نیت کوش به جز ثنای جلالش مساز ورد ضمیر که هست گوش دلش محرم پیام سروش رموز مصلحت ملک خسروان دانند گدای گوشه نشینی تو حافظا مخروش   @hafez_adabiyat
شرح غزل ۲۸۳ حافظ❇️
رسیدمژده که ایام غم نخواهدماند.mp3
4.66M
غزل شمارهٔ ۱۷۹     رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند من ار چه در نظر یار خاکسار شدم رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند چو پرده دار به شمشیر می‌زند همه را کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است چو بر صحیفه هستی رقم نخواهد ماند سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند توانگرا دل درویش خود به دست آور که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند بدین رواق زبرجد نوشته‌اند به زر که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ که نقش جور و نشان ستم نخواهد @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو خوانش غزل ۲۸۴ حافظ.mp3
3.15M
غزل شمارهٔ ۲۸۴     هاتفی از گوشه میخانه دوش گفت ببخشند گنه می بنوش عفو الهی بکند کار خویش مژده رحمت برساند سروش لطف خدا بیشتر از جرم ماست نکته سر بسته چه دانی خموش این خرد خام به میخانه بر تا می لعل آوردش خون به جوش گر چه وصالش نه به کوشش دهند هر قدر ای دل که توانی بکوش گوش من و حلقه گیسوی یار روی من و خاک در می فروش رندی حافظ نه گناهیست صعب با کرم پادشه جرم پوش داور دین شاه شجاع آن که کرد روح قدس حلقه امرش به گوش ای ملک العرش مرادش بده و از خطر چشم بدش دار گوش @hafez_adabiyat
شرح غزل ۲۸۴ حافظ❇️
حکایت ۳۴ باب اول.mp3
11.67M
حکایت ۳۴ باب اول گلستان یکی از پسران هارون‌الرشید پیش پدر آمد خشم آلود که «فلان سرهنگ‌زاده مرا دشنام مادر داد.» هارون ارکان دولت را گفت «جزای چنین کس چه باشد؟» یکی اشاره به کشتن کرد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به مصادره و نفی. هارون گفت: «ای پسر کرم آن است که عفو کنی و اگر نتوانی، تو نیزش دشنام مادر ده نه چندان که انتقام از حد درگذرد آنگاه ظلم از طرف ما باشد و دعوی از قِبل خصم.» نه مرد است آن به نزدیک خردمند که با پیل دمان پیکار جوید بلی مرد آن کس است از روی تحقیق که چون خشم آیدش، باطل نگوید  یکی را زشت خویی داد دشنام تحمل کرد و گفت ای نیک فرجام بتر زآنم که خواهی گفتن آنی که دانم عیب من چون من ندانی @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گاهی اگرباماه صحبت کرده باشی.mp3
877.1K
نغمه مستشار نظامی گاهی اگر با ماه صحبت كرده باشی از ما اگر پيشش شكايت كرده باشی گاهی اگر در چاه مانند پدر آه اندوه مادر را حكايت كرده باشی گاهی اگر زير درختان مدينه بعد از زيارت استراحت كرده باشی گاهی اگر بعد از وضو مكثی كنی تا آيينه يي را غرق حيرت كرده باشی در سال های سال دوری و صبوری چشم انتظاری را شفاعت كرده باشی حتی اگر بی آن كه مشتاقان بدانند گاهی نمازی را امامت كرده باشی يا در لباس ناشناسی در شب قدر از خود حديثی را روايت كرده باشی يا در ميان كوچه های تنگ و خسته نان و پنير و عشق قسمت كرده باشی پس بوده يی و هستی و می آيی از راه تا حق دل ها را رعايت كرده باشی پس مردمك های نگاه ما عقيم اند تو حاضری بی آن كه غيبت كرده باشی! @hafez_adabiyat
فتوی پیرمغان دارم و قولیست قدیم.mp3
4.51M
غزل شمارهٔ ۳۶۷ فتوی پیرِ مُغان دارم و قولیست قدیم که حرام است مِی آنجا که نه یار است ندیم چاک خواهم زدن این دلقِ ریایی، چه کنم؟ روح را صحبتِ ناجنس عذابیست الیم تا مگر جرعه فشانَد لبِ جانان بر من سال‌ها شد که منم بر درِ میخانه مقیم مگرش خدمتِ دیرین من از یاد برفت ای نسیم سحری یاد دَهَش عهدِ قدیم بعد صد سال اگر بر سرِ خاکم گذری سر برآرد ز گِلم رقص کنان عَظمِ رَمیم دلبر از ما به صد امّید سِتَد اول دل ظاهراً عهد فرامُش نَکُنَد خلقِ کریم غنچه گو تنگدل از کارِ فروبسته مَباش کز دم صبح مدد یابی و انفاسِ نسیم فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن درد عاشق نشود به، به مداوایِ حکیم گوهرِ معرفت اندوز که با خود بِبَری که نصیبِ دگران است نِصابِ زر و سیم دام سخت است مگر یار شود لطفِ خدا ور نه آدم نَبَرد صرفه ز شیطانِ رجیم حافظ ار سیم و زرت نیست چه شد؟ شاکر باش چه به از دولتِ لطفِ سخن و طَبع سلیم @hafez_adabiyat
غنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباش.m4a
4.18M
شرح بیت غنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباش کز دم صبح مدد یابی و زانفاس نسیم @hafez_adabiyat
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد.mp3
5.05M
غزل شمارهٔ ۱۱۵ درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت بفرما لعل نوشین را که زودش باقرار آرد در این باغ ار خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد @hafez_adabiyat
من پرکاه و غم عشق همسنگ کوه گران شد.mp3
1.47M
من پر کاه و غم عشق همسنگ کوه گران شد در زیر این بار اندوه و ای دل مگر می‌توان شد چون تیر با استقامت از قوس من بست قامت بی قامت آن قیامت قد چو تیرم کمان شد چون زعفران بود و چون نی در چشم چون ارغوانم رخسار من ارغوانی بالای من ارغوان شد تا شد غمش هاله دل بر مه رسد ناله دل دل رفت و دنباله دل جانم به حسرت روان شد بی گوهر و بی عقیقش در آب و در آتشم من اشکم چو باران نیسان آهم چو برق یمان شد ره بردم از دل به کویش دل بستم از جان به مویش عشق من و حسن رویش افسانه و داستان شد در کار خود محو و ماتم اعجوبه نادراتم عقلم به طفلی چنان پیر عشقم به پیری جوان شد از دیده و دامنم زاد طوفان نوح از غم عشق هر دامنم همچو دریا هر دیده ام ناودان شد دل مرغ بربسته پر بود پر داد و پرواز عشقش سیمرغ قاف حقیقت طاوس باغ جنان شد این طفل بی درک و دانش در مکتب پیر تعلیم شاگردی درس غم کرد صاحبدل و نکته دان شد @hafez_adabiyat
دو خوانش غزل ۲۸۵ حافظ.mp3
3.86M
غزل شمارهٔ ۲۸۵     در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست تا دید محتسب که سبو می‌کشد به دوش احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش گفتا نه گفتنیست سخن گر چه محرمی درکش زبان و پرده نگه دار و می بنوش ساقی بهار می‌رسد و وجه می نماند فکری بکن که خون دل آمد ز غم به جوش عشق است و مفلسی و جوانی و نوبهار عذرم پذیر و جرم به ذیل کرم بپوش تا چند همچو شمع زبان آوری کنی پروانه مراد رسد حافظا خموش ای پادشاه صورت و معنی که مثل تو نادیده هیچ دیده و نشنیده هیچ گوش چندان بمان که خرقه ازرق کند قبول بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش @hafez_adabiyat