eitaa logo
هفته بازار
74 دنبال‌کننده
37 عکس
8 ویدیو
3 فایل
مهدی‌قانع‌پور،طلبه،شاعر و نویسنده، تو‌این‌کانال سعی بر اینه تولیدات متنی محتوایی شخصی (بدیع نه تکراری) قرار داده بشه + مطالب متنوع دیگه ،تشکر‌ ازنگاه شما
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا سلام به همه‌ی مخاطبانِ کانال هفته بازار، قراره تو این کانال همه جور مطلب از قبیل داستان، شعر، فکاهی و...قرار بدیم ، اسم این کانال رو هفته بازار گذاشتیم چون میخوایم هر روزِ هفته رو اختصاص بدیم به یک رده سنی یا موضوع خاص، فعلا امروز دوشنبه بازار رو افتتاح می‌کنیم، دوشنبه بازارها مخصوص کودکان و نوجوانان هستش، پس دوشنبه‌ها منتظر شعر و داستان و...ویژه این عزیزان باشید، به تدریج شش روز دیگه رو هم افتتاح میکنیم، سربلند و پیروز باشید. ضمنا کپی مطالب با ذکر منبع بلا مانع می‌باشد🙏 ✍عضو شوید : @haftehbazar_m
مداد...mp3
1.86M
مداد مشکی✏️ مداد من چی میشه ،بِدی تو برگ و ریشه درختِ رویا بشی تو جنگل و تو بیشه اسمتو من میذاشتم درخت مشکی مداد وقتی میشستم زیرت میوه برام میوفتاد میوه‌ی خوب و رنگی، با مزه‌ی قشنگی میوه‌ی حرفای خوب، سادگی و زرنگی بجای توتِ شیرین، گلابیای آب دار از شاخه‌هات میچیدم جمله‌های بیشمار جمله‌هاتو میذاشتم تو جعبه‌های زیبا هدیه میدادم اونو به مامان و به بابا اصن باید بکارم مدادمو تو گلدون بذارمش کنارِ ، پنجره توی ایوون بجای گل همیشه، کتابِ قصه داره موقع خواب که میشه مامان اونو میاره از روی برگِ گلها، قصه برام میخونه قصه‌ی حوض آبی توی حیاطِ خونه قصه‌ی لاکپشتی و ، قصه‌ی روباه و زاغ اون که پنیرو برداشت پرید و رفت توی باغ مدادمو میکارم تو دفتر سفیدم فردا میگم به خانم، که نقاشی کشیدم اونم برام میذاره یه قلب و یک ستاره مداد من درخت نیست، ولی مثل بهاره. ✍مهدی قانع‌ پور ⭕️ کپی با ذکر منبع بلا مانع میباشد عضو شوید : @haftehbazar_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✏️از زبان مداد: اینقد نچرخون منو توی تراش چقد میدی مغز سرم رو خراش؟ نه فکر من رو میکنه این پسر نه حتی هس به فکر جیب باباش ✍مهدی قانع پور ⭕️ کپی با ذکر منبع بلا مانع میباشد عضو شوید: @haftehbazar_m
سوره‌ی توحید.mp3
1.26M
مفاهیم سوره توحید به صورت شعر: گفته خدا به احمد بگو خدا هست احد احد یعنی یگانه خدای این جهانه گفته خدا به احمد بگو که هستم صمد صمد یعنی بی‌نیاز لایق حمد و نماز گفته بگو لم یلد یعنی نبوده والد یعنی نداره فرزند خالق اخم و لبخند مامان بابا نمی‌خواد خالق بارون و باد نداره مثل و مانند خدای بی همانند شبیه او کسی نیست یاد بگیری میشی بیست ✍مهدی قانع پور ⭕️ کپی با ذکر منبع بلا مانع میباشد عضو شوید: @haftehbazar_m
دیروز یکی از دوستای قدمیم رو دیدم، عکس دخترش رو با چادر تو موبایل بهم نشون داد، منم سریع گفتم شیش سالشه؟ یه چشم غره🤨 رفت بهم ،گفت سه سالشه حاجی ،منم واسه اینکه کم نیارم بادی به غب غب انداختم و گفتم خاصیت حجاب همینه، باعث بزرگی میشه🤗 روز دختر مبارک💐🌸 عضو شوید: @haftehbazar_m
فکر بکر نیلوفر همینطور که میرفت و قدم برمیداشت با خودش تکرار میکرد بیست چهارده، بیست چهارده، وقتی رسید به مغازه‌‌ی سر کوچه یه نگاه به تابلوی روی درب انداخت،نوشته بود بکشید، نیلوفر درب رو با تمام قدرت کشید، قیچ ممتد و گوش خراش حواس پیرمرد مغازه دار رو به سمت نیلوفر جلب کرد، از پشت درب شیشه‌ای دست کوچک دختر بچه توجه عباس آقا رو جلب کرد رفت به سمت درب ،اون رو هل داد و با صدایی مهربان گفت :سلام دخترم بیا تو ،مامان بابا چطورن؟ ،نیلوفر جواب داد خوبن سلام رسوندن. عباس آقا: سلامت باشن، خب حالا چی میخوای دخترم؟ نیلوفر یه نگاه به اطراف مغازه کرد و گفت: اووومم بیست وپنجتا کاغذِ... کاغذِ... ، عباس آقا : آچهار؟ نیلوفر: آره آره بیست و پنجتا آچهار با دهتا خودکار آبی، عباس آقا : حالا این همه خودکار آبی واسه چی میخوای؟ نیلوفر گفت واسه فردا سیزده بدر می‌خوام، عباس آقا گفت دختر جون فردا روز طبیعته نه روز قلم، فک کنم اشتباه گرفتی ،نیلوفر کوچولو نفس عمیقی کشید و بعد همینجور که نفسش رو خالی میکرد جواب داد: مییییدونم... عباس آقا یه شونه ای تکون داد و گفت باشه، بعد رفت سمت کاغذای آچهار و شروع کرد به شمردن ،یکی دو دقیقه بعد یه پلاستیک برداشت ده تا خودکار آبی توش گذاشت و با لحنی که هنوز تعجب و پرسش توش موج می‌زد گفت: بفرمایین اینم ده تا خودکار آبی با بیست و پنجتا آچهار، نیلوفر هم از زیر چادر مشکی کوچیکش دست کرد تو کیفش و یه کارت داد به عباس آقا و با صدایی که خوشحالی خاصی توش موج میزد گفت بفرمایین ،عباس آقا کارت رو گرفت و یه نگاهی انداخت بهش و بعد پرسید ، خب رمزش رو بلدی؟ یا اینکه یادت رفته ،....
..ادامه: نیلوفر خیره شد به زمین ابروهاش به هم نزدیک شد و کمی چشماش گشاد ، زیر لب گفت بیست، بیست ، بعد یهو سرشو آورد بالا با صدای بلند گفت بیست چهارده ،بیست چهارده عباس آقا: خیل خب دخترجون حالا چرا داد میزنی ترسیدم، عباس آقای مغازه دار کارت رو کشید و رمز رو زد ،بعد چند ثانیه رسید پرداخت رو همراه کارت بانکی به نیلوفر برگردوند، دخترک هم خدا حافظی کرد و با عجله برگشت خونه. فردای اون روز عباس آقا که همراه خانواده اومده بود بیرون تا سیزده رو به در کنه همینطور که آرام کنار رودخونه قدم میزد یه چیزی توجهش رو جلب کرد، نیلوفر بود همراه خونوادش ،چشماش رو تیز کرد رفت جلو تر نیلوفر نزدیک زیرانداز خانواده یک حصیر کوچیک واسه خودش پهن کرده بود، عباس آقا کمی رفت جلوتر، نیلوفر نشسته بود داشت با عروسکش بازی می‌کرد، یه جعبه پلاستیکی میوه سر و ته کنارش بود ،یه دسته كاغذ به اندازه ی یک چهارم آچار روی جعبه بود ،یه سنگم روش که باد اونها رو نبره، یه لیوان هم کنار کاغذا پر خودکار آبی، یه وایتبرد کوچیک تکیه داده شده بود به جعبه و کاغذ آچاری بهش چسبونده شده بود، عباس آقا رفت نزدیک، کمی خم شد سرش رو نزدیک وایتبرد کرد تیتر کاغذ این بود روش نامه به امام زمان(عج)، کمرش رو راست کرد یه قدم اومد عقب کنار کاغذ چسبیده به وایتبرد با خط درشت نوشته بود ایستگاه نامه به امام زمان(عج) عباس آقا با لبخند گفت سلام نیلوفر خانم میتونم یه کاغذ و خودکار بردارم؟ نیلوفر: سلام بله که میتونید، عباس آقا کاغذ و خودکار رو برداشت رفت اونورتر روی سنگ بزرگی نشست شروع کرد به نوشتن، بعد از چند دقیقه با چشمای مرطوب به رودخونه نزدیک شد کاغذ رو تا کرد و انداخت توی آب ،دوباره برگشت سمت نیلوفر خودکار رو گذاشت تو لیوان و باصدایی آهسته گفت ممنون دخترم. ✍️مهدی قانع پور ⭕️ کپی با ذکر منبع بلا مانع میباشد عضو شوید: @haftehbazar_m
انشاالله فردا سه شنبه بازارهای شهدایی رو افتتاح میکنیم شبتون شهدایی🌷🌷🌷🌷🌷
سلام، صبحتون شهدایی 🌷🌷🌷 راستش شما که غریبه نیستین ، گفتیم که قرار شد سه شنبه‌ها مون بشه سه شنبه بازار شهدایی ،با خودم گفتم چه خوبه حاج قاسم بازار سه شنبه رو افتتاح کنه، واسه همین شروع کردم گشتن دنبال یه عکس با کلاس از مراسم افتتاح که توش حاجی داره روبان قیچی می‌کنه، ولی هرچی گشتم(شایدم من کم گشتم) فقط یه عکس بود از مراسم افتتاح توسط حاجی اونم حاجی توش دست به قیچی نیست، دست به کلنگه، با خودم گفتم شاید عکسش خیلی با کلاس نباشه، ولی وجدانم بهم گفت خداییش کلنگی که حاجی بزنه می‌ارزه به هزار‌‌تا (شایدم بیشتر) روبانی که بعضیا قیچی کنن، پس قربون دستت حاجی خودت کلنگ سه شنبه‌ها رو بزن... شادی همه شهدا مخصوصا حاج قاسم عزیز صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم عضو شوید: @haftehbazar_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شاید بد نباشه( خیلیم خوبه) یادی کنیم از شهدای جوون اخیر تو مرز سیستان و بلوچستان ، تقارن این ماجرا با روز دختر یه جورایی مهر تاییده به این موضوعه(برداشتی لطیف و شاعرانه) که شهدای ما واسه دین و ناموس رفتن ،انگاری این جوونا خونشون رو هدیه کردن به دخترای این مملکت ، مواظب باشیم این هدیه ارزشمند رو زیر پا نذاریم. تقدیم به محضر شهدا: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم عضو شوید: @haftehbazar_m
تو این فکر بودم چه مطلبی از شهدا بزنم، یک کتابِ خاطرات شهدا از سعید عاکف تو قفسه به چشمم خورد ،برداشتمش نشستم روی تخت، با خودم گفتم خوبه یه خاطره کوتاه از همین کتاب رو باز نویسی میکنم میزارم توی کانال، کمی صفحات رو ورق زدم کم کم از حالت نشسته به درازکش روی تخت تغییر حالت دادم و کمی تو حالت جدید کتاب رو اینور و اونور کردم ، کتاب رو بستم کمی به سقف خیره شدم با خودم گفتم این کتاب شهداست حتما به صفحاتش نظر شده ، بدون اینکه به نوشته ها نگاه کنم کتاب رو باز کردم ،چشام رو بستم و کتاب رو به حالت باز گذاشتم روی چشام و با خودم فکر میکردم حتما از صفحات متبرک این کتاب یه موج مثبت به مغزم ساطع میشه، حدودا فکر کنم ده دقیقه‌ای خوابم برد، وقتی بیدار شدم کتاب رو همونطوری که روی صورتم باز بود آوردم بالا شروع کردم به خوندن، دو و نیم خط که خوندم رسیدم به این جملات: "وقت خواب یک تشک گرم و نرم براش پهن کردم، یک پتو گوشه‌ی اتاق بود،دیدم رفت روی همان دراز کشید، گفت همین برای ما بسه گفتم حاجی چرا رو تشک نخوابیدی ؟گفت: دنیا جای آسایش نیست آقای هیهات؛ ما اگر به این جور چیزها عادت کنیم از کارِ جهاد و مبارزمون باز می‌مونیم."( خاطرات شگفت انگیز ١، سعید عاکف ص ۷۹) به اینجا که رسیدم خوندن رو متوقف کردم با چشمام روی کلمات به عقب برگشتم ، کلمه‌ی گرم و نرم مثل پتک خورد توی سرم تازه یادم اومد روی تشکِ گرم و نرمِ تخت دراز کشیدم، شهید هم بهم ایده داد هم بدجوری فیتیله پیچم کرد. نشستم و شروع کردم به نوشتن. ✍️مهدی قانع پور ⭕️ کپی با ذکر منبع بلا مانع میباشد عضو شوید: @haftehbazar_m
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای کاش همه مدعیان مثل تو آقا بودند بودند صف اول و دلداده و شیدا بودند ✍️مهدی قانع پور ⭕️ کپی با ذکر منبع بلا مانع میباشد عضو شوید: @haftehbazar_m
معرکه بودی و میدان زیر پایت نیز هم تاب آوردی،نیاوردی تو هرگز،هیچ کم هست معنای مجاهد صفحه‌ای از دفترت شرحه شرحه شاهد این ادعا شد پیکرت دستت از دستان مولایت نشد هرگز جدا تا جدا شد دست جانبازی و جانت شد فدا مست مِیْ بودی تو از روز الست ای پیر عشق در پی محبوب،از کرمان تو رفتی تا دمشق عاشقی هم رنگ می‌بازد کنار نام تو عشق بالید و شهادت شد عسل در کام تو نافه ی آهوی چشمانت شکفت از آتشی عطر مشکت در جهان پیچید چون حوراوشی خنجر از پشت آمد و دشمن تو را خاموش خواست خاست از خاکسترت ققنوس و شد افسانه راست شعر میگویم که شاید یک نظر با ما کنی عبد این دنیای دون را مثل خود آقا کنی شعر میگویم که شاید از فراسوی زمان جرعه ای در جام ما ریزی از آن سر نهان ای خوشا آن آتش و یاران به گرد شمع تو کاش ما هم با تو بودیم و کنار جمع تو ما همه در خواب بودیم و تو در جهد و جهاد ما همه غافل ز عشق و عاشقان سرمست و شاد نور آن آتش فراتر رفت از صد کهکشان حاج قاسم رفت سوی دوستان بی‌نشان گشت مست و وصل و سرمست همی در قهقه عند ربِ عاشقان روزی خوران بی دغدغه پس گوارای تو و مردان پاک بی نشان یک نظر کن سوی ما ای همنشین سرخوشان. ✍️مهدی قانع پور ⭕️ کپی با ذکر منبع بلا مانع میباشد عضو شوید: @haftehbazar_m
. 🌸امام حسن علیه السلام : اللُّؤمُ أن لا تَشكُرَ النِّعمَةَ پستی آن است که نعمت را سپاس نگویی 📚تحف العقول ص۲۳۳ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 عضو شوید: @haftehbazar_m
استاد قرائتی.mp3
2.35M
یک جرعه تفسیر🍹 🌸بخشی از تفسیر آیه اول سوره مبارکه‌ی حمد استاد قرائتی 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 عضو شوید: @haftehbazar_m