eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
101 دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
7.9هزار ویدیو
245 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
*هر موقع‌ به‌ بهشت‌ زهرا‌ میرفت؛😊 آبی بر میداشت‌ و قبور شهدا رو میشست! میگفت: با قرار گذاشتم‌ که‌ من‌ غبار رو از روی‌ قبرهای‌ آنها‌ بشورم‌ و‌ آنھـٰا هم‌ غبار گناه‌ رو‌ از‌ روی‌ دلِ‌ مـن‌ بشورند... 🥀 🥀 🍃🍃🍃
🌺🌸 مگو چرا ز حسین‌اش جدا نمی‌گردد خدا برای حسین آفرید زینب را فرخنده میلاد سلام الله علیها تبریک و تهنیت 🌸🌺
رفتم جلوی چادر تدارکات گردان و گفتم: پوتین‌هایم پاره شده و دیگر قابل استفاده نیست. و با دستم اشاره کردم به پوتین‌هایم که دهان باز کرده بودند و ... . مسئول تدارکات گفت: باید از آقا سید نامه بیاوری، اگر او نوشت، من پوتین می‌دهم وگرنه، نمی‌توانم. رفتم دنبال آقا سید. گفتم: آقا سید، پوتین‌هایم پاره شده، گفتند شما باید نامه بدهید تا تدارکات... سید گفت: ببر کفشدوزی درستش کند. گفتم: بردم. درست بشو نیست. وضعشان خیلی خراب است. می‌بینید که. گفت: پوتین‌های من، وضعشان بهتر از پوتین‌های شما نیست، اما باید تحمل کرد. موقع نماز جلوی حسینیه تخریب، پایش را گذاشت روی یکی از پله‌ها، بند پوتینش را باز کرد. وقتی به پوتینش نگاه کردم از تقاضای خودم شرمنده شدم. پوتین سید هیچ کف‌پوشی نداشت. همه‌اش، همان کف زیرین زبرِ خانه خانه بود. دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. بعد از نماز مغرب و عشا در حسینیه نشسته بودم غرق در فکر و خیال که دستی به شانه‌ام خورد. تا خواستم سرم را بلند کنم، دستی به طرفم دراز شد، یکی از بچه‌های گردان بود. کاغذی در دستم گذاشت و رفت. باز کردم و یادداشت را خواندم: تدارکات، لطفا یک جفت پوتین تحویل حامل نامه بدهید. https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78 شهید جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار🌷
من ادواردو نیستم 4.mp3
19.4M
📗کتاب صوتی بسیار شنیدنی من ادواردو نیستم "سرگذشت ثروتمندترین شهید شیعه" قسمت 4⃣ https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78 شهید جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار🌷
بچه که بودیم گاهی روزهای تعطیل به خانه پدربزرگمان می رفتیم و وقتی از بیکاری حوصله‌مان سر می رفت، یک توپ پلاستیکی می خریدیم و فوتبال بازی می کردیم. وسط شور و نشاط بازی، ناگهان عباس غیبش می زد! صدایش می کردیم و جوابی نمی شنیدیم. با کنجکاوی به دنبالش می گشتیم و می دیدیم که در حال وضو گرفتن است. بزرگ تر که شدیم، دیگر می دانستیم که حتی در گرماگرم بازی ، عباس نمازش را به موقع می خواند. این باعث شده بود که ما هم به تبعیت از او، بازی را تعطیل کنیم و نماز بخوانیم. https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78 شهید جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار🌷
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78 شهید جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار🌷
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم میکوبید.. و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد _مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟😁 و محکم روی پا مصطفی کوبید _این تا وقتی زن نداره خیلی بی کلّه میزنه به خط! 😁زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط میکنه کار دست خودش و ما نمیده!😜 کمکم داشتم باور میکردم.. همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند..☺️🙈 که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید _من میخوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!😊😄 بیش از یک سال در یک خانه.. از داریا تا دمشق با مصطفی بودم،.. بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در حرم حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم.. و باز امشب دست و پای دلم میلرزید... دلم میخواست از زبان خودش حرفی بگوید.. و او همه احساسش در 👀❤️ بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو میکرد... ابوالفضل کار خودش را کرده بود.. که از جا بلند شد و خنده اش را پشت بهانه ای پنهان کرد _من میرم یه سر تا مقرّ و برمیگردم.😊 و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید😧 و انگار میخواست فرار کند که خودش داوطلب شد _منم میام!🤭😧 از اینهمه دستپاچگی،... مادرش خندید😄 و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد _داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟😉😁 از صراحت شوخ ابوالفضل این بار من هم به خنده افتادم.. 😅🙈 و خنده بی صدایم مقاومت مصطفی را شکست.. که بی هیچ حرفی سر جایش نشست و میدیدم... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78 شهید جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار🌷
♥️..... تمام عالم و آدم هلاكه اربابند خوشا به حال تويى كه:( ♥️ عاشق توست امير كرب و بلا بوده اى .. تو بعد ♥️ رياست حرم عشق از سوابق توست تمام ايل و تبارم فداى تو بانو منم گداى گداى گداى تو بانو
عشق یعنی استخوان و یک پلاک عشق یعنی سالها تنهای تنها زیر خاک شهید جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار 🌷🌷 https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
هدایت شده از  ذکر روزانه
@zekrroozane دعای علقمه.pdf
669.5K
PDF 🏝 پی دی اف دعای علقمه دعای بعد از زیارت عاشورا
هدایت شده از شهدا ی جاویدالااثر
دعای‌علقمه۩علی‌فانی.mp3
8.03M
🏝 دعای علقمه دعای بعد از زیارت عاشورا 🎙 با نوای علی فانی 64BitR📀7MB⏰Time=14:54 ┄═🌼🌷💠🦋💠🌸🌼═┄ 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
💞امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند: 🌼بنده ی بدی است آن که دو رو و دو زبان باشد. در مقابل، از برادرش تعریف کند و پشت سر، او را بخورد. اگر برادرش بهره مند باشد به او حسد ورزد و اگر گرفتار شود، به او خیانت کند. 🍃🍃شرح حدیث🍃🍃 🥀صداقت و راستی، مهمترین آموزه ی دین است. پیشوایان ما، پیروان را به راستگویی، امانتداری، دوری از تزویر و خیرخواهی نسبت به برادران دینی فراخوانده اند. در این حدیث شریف هم امام عسکری علیه السلام از دورویی و نفاق در برخورد با دیگران نکوهش می کند و آن را صفت ناپسندی می شمرد. (2) آن که برخورد رویارو و پشت سرش متفاوت است، منافق است. آن که در برابر، زبانی چرب و نرم و همراه با تعریف و ستایش دارد، اما پشت سر، غیبت و بدگویی و توهین و نیش زدن کار اوست، نمی تواند دوست مناسبی باشد. به هر حال، فرومایگانی که نه چشم دیدن نعمت تو را دارند، نه رفتارشان با تو صادقانه است، نه در گرفتاریها یار و غمخوار تواند، نه ظاهر و باطنشان با تو یکی است، برای معاشرت مناسب نیستند 📚تحف العقول، ص ۴۸۸ 📚بخشی از این حدیث، در سخنان امام کاظم علیه السلام هم روایت شده است. حکمتهای کاظمی حدیث ۹
📌 ماجرای خودرویی که شهید شیروانیان برای خانواده فرستاد 🔹️ بعد از شهادت ابوالفضل به کربلا رفتیم. خردادماه بود و هوا گرم. از مقام امام زمان (عج) تا پشت حرم حضرت عباس (ع) راه زیادی بود؛ حدود ۴۵ دقیقه. ساعت هم سه بود و هنگام استراحت ماشین‌ها. ◇ همان‌طور که پیاده می‌آمدیم مادرش گفت: «ببین ابوالفضل، بابا که قلبش را عمل کرده، من هم که کمر ندارم. زهرا خانم هم که پاهایش درد گرفته، مهدی هم خسته شده، یک ماشین بفرست.» ◇ حاج آقا گفت: «خانم چه می‌گویی؟ ابوالفضل این وسط ماشین از کجا بیاورد؟ او اکنون جایش خوب است.» ◇ همان‌طور که سه تایی می‌خندیدیم، یک ماشین که داشت می‌رفت برای تعویض خادم‌ها نگه داشت جلوی پای‌مان. پرسید: «علقمه؟» سوار شدیم، اما سه تایی تا موقع رسیدن گریه می‌کردیم. ◇ حاج آقا گفت: «شهدا همه جا حاضرند. ما‌ها دقت نمی‌کنیم تا لیاقت نظر شهدا را داشته باشیم.» شهید مدافع حرم ابوالفضل شیروانیان تاریخ شهادت۱۳۹۲/۹/۲۳ https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78 شهید جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار🌷
🥀می گفت « دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم » 🥀یکی از دوستانش می گفت : در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است . فکر کردم نماز می خواند ؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته ، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت . 🥀جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم . دستم را که روی کتف او گذاشتم ، به پهلو افتاد . دیدم گلوله‌ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده ، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت . 🥀صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم . با خودم گفتم : «این که یوسف شریف است https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78 شهید جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار🌷
من ادواردو نیستم 5.mp3
9.16M
📗کتاب صوتی بسیار شنیدنی من ادواردو نیستم "سرگذشت ثروتمندترین شهید شیعه" قسمت 5⃣ https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78 شهید جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار🌷
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ میدیدم زیر پرده ای از خنده، نگاهش میدرخشد و به نرمی میلرزد... مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل به زحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت... باران احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم.. و او ساده شروع کرد _شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.😊 و من از همان سحر حرم منتظر بودم حرفی بزند.. و امشب قسمت شده بود شرح عشقش را بشنوم.. که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید _چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.😊 نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر این همه احساسش کلمه کم آورده بودم.. که با آهنگ آرمش بخش صدایش جانم را نوازش داد _همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید میتونید تا آخر عمر بهم اعتماد کنید؟😊😥 طعم عشقش به کام دلم به قدری شیرین بود.. که در برابرش تنها پلکی زدم☺️🙈 و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین☺️ لبهایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت... در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم.. که چند روز بعد... تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در در زینبیه 💞عقد کردیم.💞 😍💞💍 کنارم که نشست.. گرمای شانه هایش را حس کردم ☺️😍و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در زینبیه بلند شده بود... که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین عاشقانه اش را خرج کرد _باورم نمیشه دستت رو گرفتم!😍 از حرارت لمس احساسش، گرمای عشقش در تمام رگهایم دوید.. ☺️ و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم.. که ضربه ای شیشه های اتاق را در هم شکست....😱😨 مصطفی با هر دو دستش... ادامه دارد.... https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78 شهید جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار🌷
«هرگز برای خداوند تکلیف معین نکنید؛ که مثلاً چنین بشوم و یا چنان؛ فقط شعارتان در ظاهر و باطن این باشد که الهی رضاً به قضاءک و تسلیماً لأمرک هر چه از خدا رسد آن نیکوست...» https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78 شهید جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار🌷
. •أحضنیني‌تَعبت‌مِني..!• خسته ازخویشم درآغوشم بگیر..😢 ◽️.....♥️):
♥️...... حسین جانـــــ♥️ـــــ هر کجا نام تو آمد به تنم جان آمد توچه کردی که : چنین عاشق ♥️ این نام شدم ♥️
هدایت شده از نشر احادیث معصومین.کلام امیر
هدایت شده از نشر احادیث معصومین.کلام امیر