❣️ #عــند_ربـهم_یــرزقون
✍️باران شدیدی در تهـران باریده بود
خیابان۱۷ شهریور را آب گرفته بود
چند پیرمرد می خواستند به سمت
دیگرخیابان بروند مانده بودند چه
کنند..!
همان موقع #ابراهـــیم از راه
رسید پاچه شلوار را بالا زد با کول
کردن پیرمـردها آن ها را به طـرف
دیگر خــــیابان بُرد ابراهیم از این
کارها زیاد انجام میداد هـدفی جز
شکستن #نفــــس خودش نداشت
مخـــــصوصا زمانی که خـیلی بین
بچـــــهها مطـــرح بود!✨
#شهید_ابراهیم_هادی ...
هدیه به روح مطهر شهید #صلوات
#شهدا #دفاع_مقدس #مدافعان_حرم #مدافعان_امنیت #کلام_شهدا #خاطرات #عکس
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌷
#خاطره_ای_از_شهید_مدافعحرم_محمود_رادمهر_از_رزمندگان_فاطمیون
🌷یک بار که در محل دیده بانی منطقه خان طومان در حال رصد تحرکات دشمن بودم پیرمردی ۶۰ ساله #اهل_افغانستان آمد محل دیده بانی و با دستش جایی را در خط دشمن نشان داد که بگو آنجا را گلوله باران کنند. تعجب کردم که این کیست و این چه درخواستی است که میدهد. توجهی نکردم.
مدتی گذشت برایم یک لیوان چای آورد و گفت به اون جایی که نشانت دادم بیشتر دقت کن. بعدها از بچهها پرسیدم این پیرمرد کیست.
توضیح دادند پیرمرد باصفایی است و صدایش میکنیم #کربلایی. هر روز هم #روزه میگیرد. جدیداً پسرش کنارش به شهادت رسیده ولی به هیچکس جریان #شهادت_فرزندش را نمیگوید.
یک بار با خود گفتم بگذار جایی که کربلایی نشان داده را بگویم گلوله باران کنند. همین که چند گلوله خورد دیدم عجب #داعشی_ها_مثل_موش از سنگرهای زیرزمینی ریختند بیرون و فهمیدم محل اصلی تجمع آنها آنجاست و با ۱۸ گلوله توپ تعداد زیادی از آنها را به هلاکت رساندیم.
کم کم مشتاق این برادر افغانی شدم. یک روز که چای آورد از او پرسیدم کربلایی!! جریان شهادت پسرتان را برایم تعریف میکنی؟ کمی مکث کرد و گفت باشه چون از شما خوشم آمده و به #دلم_نشستی تعریف میکنم. ادامه داد که ۴ دختر داشتم ولی دوست داشتم یک پسر هم داشته باشم و با #توسل_به_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها پسر دار شدم و اسمش را گذاشتم #ابراهیم. جریان سوریه پیش آمد و خواستم بیایم گفت من هم می آیم.
با هم آمدیم برای دفاع. شب و روز مشغول بودیم. ولی یک سوال ذهنم را درگیر کرده بود و آن اینکه: آیا اعمال ما و این دفاع و جنگ ما قبول حق است یا نه؟ برای اینکه شک خود را برطرف کنم، ابراهیم را که در حال جنگیدن با دشمن بود صدا زدم، گفتم: «ابراهیم، ابراهیم، بیا کارت دارم.»
جستی زد و خودش را به من رساند، گفتم: « #ابراهیم_جان، #پسرم! من در دهن تو حتی یک #لقمه_حرام نگذاشتم. از اینکه #لقمه_حلال به تو دادم مطمئنم. من و تو ثابت قدمیم، اما در اینکه اعمالمون قبول بشه، شک کردم. میخواهم یک چیزی بهت بگم؛ میخواهم به #حضرت_زینب (سلام الله علیها) قسمت بدم که اگر ما برحقیم و اگر این جهادمون مورد قبوله، یک نشونه بفرسته و اون نشونه این باشه که یا من به شهادت برسم یا تو.» ابراهیم که به دقت داشت به حرفم گوش میداد، گفت: «پدر! هر چی #خواست_خداست، همان بشود. جان من در برابر حرم بیبی، بیارزش است و من هم عهد تو رو با جان و دل میپذیرم.» هنوز همین طور خیره به چشمهای ابراهیم بودم و به حرفهایش گوش میدادم که یک دفعه دیدم یک #تیر_مستقیم به پیشانی اش خورد. ابراهیمم در آغوشم افتاد و در حالی که به چشمهایم نگاه میکرد، با #لبخند جان داد.»🌷
✍ ص ۱۶۵ کتاب دیده بان ۲۵ خاطرات شهید محمود راد مهر"
🌷خدایا کمک کن
اگر در صف #شهدا غایبیم،
در صف پیام رسانان راهشان
غایب نباشیم..
🌷نثار ارواح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات
اللهّمَ صَلّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍوعَجِّلْ فَرَجَهُم
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
سه برادر با هم هماهنگ بودند، داخل خونه، بیرون از خونه با هم ســر کار میرفتند، بعد هم تظاهرات و فعالیت ها سیاسی آخرهم جبهه و #شهـادت🌷
#ابراهیم شـــهید شد🌷
#عبدالله مفقود الاثر شد🕊
#حبیب رو هم پس از نه سال تکه اے از استخونهاشو به همراه پلاک براے خانواده اش آوردند😔
#شهیدان_جعفرزاده🌷
#شهدا
#شهادت
#شعبان
#دهه_فجر
@hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
ایستگاه تفکر
می دانم می خواستی #گمنام باشی.
ببخش که عشقت را با رسوایی فریاد زدم.
ابراهیم یعنی مفقود
یعنی جاویـد
یعنی گمنام
یعنی گـمنام ، گمنام
یعنی بی مزار
یعنی مزار خالی
یعنی بی نشـان
مثل مادرش زهرای اطهر (س)
براهیم یعنی فکــه
یعنی کــانال
یعنی کمیـــل
یعنی رمـــل
#رمـــــل یعنی یک قدم جلو سه قدم عقب!
یعنی غربت
یعنی کربـــــلا که کل ارض #کربلا
ابراهیم یعنی ...
متحیرم چه نامم تو را!!!
ابراهیم یعنی #ابراهیم