eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
111 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
8.6هزار ویدیو
253 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
علمی قرآن 💕خداونـد متعـال در سـورەی نحل فرمودە: "يخرج من بطونها شراب..." از شکم‌های آن، نوشیدنی با رنگ‌های گوناگون بیرون می‌آید ... خداوند برای زنبور عسل از عبارت جمع استفاده کرده( شکم ها)یعنی زنبور عسل سه شکم دارد، بنابراین وقتی شهد می گیرد، وارد شکم اول می شود و مدتی در آنجا میماند، سپس یک دریچه را باز می کند و به شکم دوم پایین می رود. که در آنجا آن را به عسل تبدیل می کند. در انتهای شکم دوم دریچەای وجود دارد که اجازه نمی دهد عسل از آن به شکم سوم منتقل شود مگر بە مقدار کم و لازم، و شکم سوم، رودهٔ زنبور عسل است، بنابراین در حین پرواز و برای ادامەی سفر خود از این مقدار کم عسل تغذیه می کند. و هنگامی که زنبور عسل به کندو برمیگردد، معجزە اینجاست کە مابقی عسل موجود در شکم دوم را خالص سازی و بازیابی می کند و آن را از راە دهان نە از راە رودە خارج می کند و در خانەهای کندو قرار می دهد ! که این‌موضوع پس از کشف توسط علم باعث تعجب گردید که خداوند در ۱۴۰۰ سال پیش این موضوع را به پیامبر از طریق قرآن وحی نمود 🤲پاک و منزه است خدایی کە همه چیز را خلق و سپس هدایت کرده است و به ما ابلاغ کرد. 💚
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۵۸ تنها یک آغوش مادرانه کم داشتم.. که آنهم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانه هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت. او نوازشم میکرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه میلرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد،.. خیال میکردم به آخر دنیا رسیده و حالا در این بهشت مست این زن شده بودم. به پشت شانه هایم دست میکشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد _اسمت چیه دخترم؟ و دیگر که زینبه در دلم شکست..و زبانم پیشدستی کرد _زینب! از امشب... پس از سالها باورم شده و با حضرت زینب(س) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به نذرم میکردم.. که در برابر چشمان نجیب مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم. کنار حوض میان حیاط صورتم را ، مرا تا اتاق کشاند و پرده را تا راحت باشم و ظاهراً دختری در خانه نداشت که عذر تقصیر خواست _لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس! از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید _تا تو اینا رو بپوشی، شام رو میکشم! و رفت و نمیدانست از هر حرکت چه دردی برایم دارد.. که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم... مصطفی پایین اتاق نشسته بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را کرد و خواست..... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78 شهدای جاویدالااثر ابوالفضل حافظی تبار 🌷🌷