آن وقتها نتوانستم بفهمم که شوهرم واهان ، چقدر از به دنیا آمدن زوریک خوشحال شده ؛ چون تفاوتی در مهر و محبتش به زوریک🥀 و فرزندهای قبلی نمیدیدم . عمق علاقه اش به زوریک را وقتی فهمیدم که بعد از شهادت🥀 او ، سکته کرد و شانزده سال در خانه زمینگیر شد. 😔
من و چهار خواهرش ، به زوریک🥀 خیلی محبت میکردیم ؛ خیلی زیاد . تنها پسرخانواده بود و همه جوره هوایش را داشتیم . بچه خیلی درسخوان و باهوشی بود . در تمام مقاطع تحصیلی اش شاگرد اول شده بود.
گفت من هیچوقت از ایران نمیروم . دوست دارم به #خاک وطنم خدمت کنم و لباس سربازی بپوشم . گفتم مگر من میگذارم #تنها پسرم به سربازی برود ؛ اما هر طوری بود ؛ #توانست دل من را نرم کند و رضایتم را بگیرد و به خدمت سربازی برود.😔
سال ۵۸ عازم خدمت سربازی شد و سه ماه آموزشی اش را در شاهرود گذراند . بعد از سه ماه آموزشی ، زنگ زد که دوره ی سربازی ام افتاده است ارومیه و قرار است با قطار برویم ارومیه.