ما اومدیم بجنـگیم!
جنگ یه روزش پدافنده، یه روزش صـبره،
یه روزش مقاومته، یه روزش استقامته،
یه روزش هم شوق و پیروزیه.
اگر ما وابسته به شـوق پیروزی باشــیم،
معلوم میشه برای دنیا داریم میجنگیم!
برای اون حساب کتابهای خودمون نمیجنگیم،
برای حساب کتابهایـی که خــدا برامون قرار داده، برای اونها نمیجنگـیم..!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سردار_شهید_حسن_باقری
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
موجی از گرد و خاك بر سر و صورتم هجوم آورد. سرم به بزرگي دشت شـده بود و چشمانم جايي را نميديد.
از دود و گرد و خاك، نفسم بالا نمـیآمـد.
قلـبم مثل طبل پاره شدهای يك ضرب ميكوبيد.
چشمانم را به زور باز كـردم و از ميـان
توفانِ دود و خاك، به سنگر نگاه كردم. كسی به طرفم میدويد.
ـ بچهها شهيد شدند...
صدای مرتضی صفار را شناختم.
قلبم برای لحظـهای از كـار افتـاد.
احسـاس كردم دشت را كوبيدند به سرم.
گيج شده بودم.
گيجِ گيج.
مبهوت، حيران.
همه جا را تار و تيره ميديدم.
با تمام قدرتی كه در پاهايم داشتم، دويدم به طـرف سـنگر.
سنگر، غرق در دود و خاك و خون بود.
چشم چرخاندم.
بقايي يـك پـايش قطـع شده و پاي ديگرش به پوستی آويزان بود.
حسن، آهسته نفس نفس میزد.
دويـدم به طرفش و بغلش كردم.
اشك، صورتم را پوشانده بود.
دستپاچه بـودم.
يـك نفـر فرياد ميكشيد:
ـ جيپ را بياوريد... جيپ را بياوريد...
با رسيدن جيپ، حسن و بقية بچهها را سوار كرديم.
تنم از خون حسـن خـيس شده بود.
گوشم را نزديك دهانش بردم؛ او غلامِحسين بود و ...
دردآلـود آقايمـان امام حسين(علیهالسلام) را صدا ميزد.
برگرفته از کتاب:مسافر
(براساس زندگی شهيد غلامحسين افشردی «حسن باقری»)
#سردار_شهید_حسن_باقری
#شهید
#دهه_فجر
#انقلاب
#شعبان
@hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
موجی از گرد و خاك بر سر و صورتم هجوم آورد. سرم به بزرگي دشت شـده بود و چشمانم جايي را نميديد.
از دود و گرد و خاك، نفسم بالا نمـیآمـد.
قلـبم مثل طبل پاره شدهای يك ضرب ميكوبيد.
چشمانم را به زور باز كـردم و از ميـان
توفانِ دود و خاك، به سنگر نگاه كردم. كسی به طرفم میدويد.
ـ بچهها شهيد شدند...
صدای مرتضی صفار را شناختم.
قلبم برای لحظـهای از كـار افتـاد.
احسـاس كردم دشت را كوبيدند به سرم.
گيج شده بودم.
گيجِ گيج.
مبهوت، حيران.
همه جا را تار و تيره ميديدم.
با تمام قدرتی كه در پاهايم داشتم، دويدم به طـرف سـنگر.
سنگر، غرق در دود و خاك و خون بود.
چشم چرخاندم.
بقايي يـك پـايش قطـع شده و پاي ديگرش به پوستی آويزان بود.
حسن، آهسته نفس نفس میزد.
دويـدم به طرفش و بغلش كردم.
اشك، صورتم را پوشانده بود.
دستپاچه بـودم.
يـك نفـر فرياد ميكشيد:
ـ جيپ را بياوريد... جيپ را بياوريد...
با رسيدن جيپ، حسن و بقية بچهها را سوار كرديم.
تنم از خون حسـن خـيس شده بود.
گوشم را نزديك دهانش بردم؛ او غلامِحسين بود و ...
دردآلـود آقايمـان امام حسين(علیهالسلام) را صدا ميزد.
برگرفته از کتاب:مسافر
(براساس زندگی شهيد غلامحسين افشردی «حسن باقری»)
#سردار_شهید_حسن_باقری
#شهید
#دهه_فجر
#انقلاب
#شعبان
@hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
♦️کلاس هشتم بود. سال چهل و هشت،
چهل و نه.فامیل دورشان با چند تا بچه ی قد و نیم قد از عراق آواره شده بود.هیچی نداشتند ؛ نه جایی ، نه پولی.هفت هشت ماه پا پی صندوق دار مسجد لرزاده شده بود.
♦️می گفت« بابا یه وام بدین به این بنده ی خدا هیچی نداره .لا اقل یه سرپناهی پیدا کنه گناه داره. » حاجی هم می گفت « پسرجون! وام میخواهی، باید یه مقدار پول بذاری صندوق. همین.»آن قدر گفت تا فامیل پول گذاشتند صندوق . همه را بدهکار کرد تا یکی خانهدار شد.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#سردار_شهید_حسن_باقری
✨*⃝💛
[🌼] @hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
🔹سال آخر دبیرستان بود. شب با مهمان غریبه ای رفت خانه، شام بهش داد و حسابی پذیرایی کرد.
🔹️می گفت «ازشهرستان آمده. فامیلی تهران نداره. فردا صبح اداره ی ثبت کار داره. می ره » دلش نمی آمد کسی گوشه ی خیابان بخوابد.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
#سردار_شهید_حسن_باقری
#ایستادهایم | #مرگ_بر_اسرائیل
#مرگ_بر_آمریکا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
🇮🇷⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟✌️