✍ #خاطره_ای_از_شهید_محمدرضا_حقیقی
#ولادت:1344
#شهادت:1364
#شهیدی_که_در_قبر_لبخند_زد
🌷دوستانش میگفتند:وقتی #نماز_جماعت تمام شد و همه رفتند محمدرضا سر گذاشت به #سجده ومدتی همان طور ماند. خشكش زده بود هرچه صبر كردند او سر ازسجده بر نداشت یكی از بچه ها گفت خیال كردیم مرده!وقتی بلند شد صورتش غرق اشك بود از اشك او فرش مسجد خیس شده بود .
پیرمردی جلو آمد و پرسید:چرا اینجور گریه می كنی؟ گفت : #پدرجان! روی نیاز ما به #خداست اگر من در سجده مرادم رانگیرم پس كی بگیرم؟
در دفتر خاطرات این شهید بزرگوار یه شعر هست که :
#وانگهم_تا_به_لحد_خرم_و_دلشاد_ببر… و زمانی که در حال خاکسپاری این شهید بزرگوار بودند همگان دیدند که لبهای این شهید کم کم باز شد و تبدیل شد به #زیباترین_لبخند_دنیا….اگر دقت کنید به عکس میبینید که حتی چشم ها حالت خنده داره..🌷
#فدای_لبخندت_بشم_ای_شهید…
اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید