eitaa logo
شهیدجاوید الاثرابوالفضل.حافظی تبار
119 دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
11.2هزار ویدیو
279 فایل
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ ♥️خوش آمدید کانال شهید جاوید الاثر ابوالفضل حافظی تبار @hafzi_1
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا | 📜 روایت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی از اصرار شهید حسین بادپا برای حضور در سوریه ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا | 📜 روایت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی از اصرار شهید حسین بادپا برای حضور در سوریه ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا | 📜 روایت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی از اصرار شهید حسین بادپا برای حضور در سوریه ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار 🔹فصل : اول 🔸صفحه: ۲۴-۲۳ 🔻 اول راهنمایی بود. تازه جنگ شروع شده بود. باباش، یک کت و شلوار شیک و یک جفت کفش براش خریده و آورده بود خانه. حسین نبود. لباس ها را به من داد و گفت (هر وقت حسین اومد، بده بپوشه، ببین خوشش می آد.) لباس ها را آویزان کردم به چوب رخت بغل اتاق. ساعتی بعد، حسین از مدرسه آمد. سلام کرد و کیفش را گذاشت گوشه ی اتاق. گفتم (حسین، دست و صورتت رو بشور، بیا ناهارت آماده هست. بخور.) گفت: ( باشه. بذار اول نمازم رو بخونم، بعد میام.) رفت وضو گرفت، نمازش را خواند. یکهو چشمش خورده بود به کت و شلوار. تو آشپزخونه بودم. داشتم غذاش را می آوردم. بلند بلند صدام زد «ننه، ننه…». دویدم سمت حال. گفتم «چیه؟! چی شده؟!». پرسید «این کت و شلوار برای کیه؟». گفتم «ننه، خدا خیرت بده! فکر کردم چه اتفاقی افتاده! این ها برای پسر گلم، حسین آقاست. بابات برات خریده. بپوش ببین اندازه ات هست…». هیچ وقت حسین را به آن عصبانیت ندیده بودم. گفت «ننه، آخه الآن چه موقع لباس خریدنه؟! شما یه سر بیا مدرسه ی ما؛ می بینی که خیلی از بچّه های مدرسه، کفش و لباس درست و حسابی ندارن. بعضی هاشون، با یه کفشِ پاره و پوره میان مدرسه. اصلا لباس چیه؟! ادامه دارد....... ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
وقتی حاج حسین در میدان جنگ نماز را اقامه می کرد بچه ها می گفتند حاجی خطر داره ولی حاج حسین می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ... حاج حسین بادپا غرق در وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّه ... و تمام کارهایش را به خدا سپرده بود. وقتی از او می پرسیدیم حاجی دوست داری شهید شوی؟ می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ، می گفتیم دوست نداری شهید شوی؟ می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ. سید ابراهیم گفت: حاج حسین بادپا خود را کامل به خدا سپرده بود. ❤️@hafzi_1❤️ کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
✍دلنوشته دختر شهید حسین بادپا... 🔹شاعری جايی نوشته بود عقل پرسيد كه دشوار تر از مردن چيست عشق فرمود كه فراق از همه دشوارتر است. 🔸بگذشت در فراق تو شب های بی شمار هرشب به اين اميد كه فردا ببينمت. 🔹بابای من مرد بالابلند ديروز و هزار تكه امروزم هرگز تصور نمی كردم روزی بيايد كه ثانيه ها برايم سالی بگذرد از غم فراقت روزی بيايد كه لبخندت را گم كنم بين خطوط مبهم روزگار روزگاری كه هيچ وقت بی تو بودن را در آن نمی ديدم. 🔸بابا هميشه دعايت اين بود كه پيوند بخوری به دوستان رفته ات و بشوی يكی از همان سنگ های مشكی گلزار شهدا دست به كار شدی و مريدگونه مرادت سردار سليمانی را راضی كردی تا بتوانی از تعريف هايی به اسم مرز بگذری و در كنار حريم بزرگ بانوی قصه عاشورا به پاسبانی بپردازی. 🔹بابای خوبم تو مشق عشق را از سنگرهای تفت ديده اهواز شروع كرده بودی و در آب های خروشان اروند به اوج رسانده بودی رفقايت كه آسمانی می شدند شوقت برای رهايی بيشتر می شد غافل از اينكه اذن رفتن شما در دست های با كفايت عمه سادات بود و خونت می بايست بشود سنگفرش حرم بانوی ستم كشيده ای كه مادر من و همه زنان مؤمنه سرزمينم حاضرند سرهای شريک زندگيشان را هديه كنند تا خللی به آستانه شان وارد نشود. 🔸بابای خوبم ما حاضريم شب های تنهايی مان را زير سقف پرغبارشهر تا صبح ستاره بشماريم و نبود تو را به هر زجری كه باشد تحمل كنيم ولی مقابل نگاه های عمه سادات و دختر سه ساله ارباب بی كفنمان شرمگين نباشيم. @hafzi_1 شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫