🔰 کلام شهید
همیشه در حسابهای زندگیتان جایی برای پاسخگویی به خداوند در قبال پاسداری از خون شهدا باز نمایید.
سلام می کنیم به
شهید#حسین_امامی🕊🌹
و به نیابت از ایشان صلواتی هدیه می کنیم به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
#شهید
#شهدا
#غدیر
#عید_غدیر
✨*⃝💛
[🌼] @hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
#سردار_شهید_ابراهیم_محمد_حسن_نیا_طبری
.
▪️ابراهیم بود ، اما مهدی صداش میکردند.متولد ۱۳۳۸ بابل.سال ۱۳۵۸ به عضویت رسمی سپاه درآمد.
▪️مسئول بسیج شهرستان بابل
▪️فرماندهی نبرد در غائله ی گنبد و کردستان▪️جانشین گشت و شناسایی واحد اطلاعات و عمليات▪️مسئول گروه ضربت▪️مسئول اعزام نیرو منطقه ۳ چالوس...
.
💢دخترش که بدنیا اومد ؛ بهش گفتن وقتی انقدر بچه ت رو دوس داری ، چطوری میخای جبهه بری ، گفت اول خدا ؛ بعد ولایت فقیه و امر خدا ؛ بچه م رو هم این دو نگه میدارند.سرانجام این قهرمان وطن در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۳۶۲ در منطقه جفیر بشهادت رسید.شادی روحش صلوات🌷
.
#شهید
#شهدا
#غدیر
#عید_غدیر
✨*⃝💛
[🌼] @hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صفت بارز دیگر ابراهیم خطا پوشی بود.
اگر کسی اشتباهی میکرد هیچگاه
در جمع حرفی نمیزد؛
رابطه اش را هم با فرد خطا کار حفظ میکرد.
بعد متوجه میشدیم بصورت شخصی و در خلوت
با او صحبت کرده و او را متوجه نموده!
#شهیدابراهیمهادی.🌸♥️
#شهید
#شهدا
#غدیر
#عید_غدیر
✨*⃝💛
[🌼] @hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
سلام و رحمت خدا بر او که میگفت:
باید خاکریزهای جنگ را بکشانیم به شهر!
یعنی نسل جدید را با شهدا آشنا کنیم؛در نتیجه جامعه بیمه می شود و یار برای امام زمان "عجل الله تعالی في فرجه الشریف" تربیت می شود.....
#شهیدسیدمجتبی_علمدار♥️
#شهید
#شهدا
#غدیر
#عید_غدیر
✨*⃝💛
[🌼] @hafzi_1🍃
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
رمــــــ📚ـــــان
🍃💞از جهنــ🔥ــم تا
بهشـــــ🌈ـــــت💞🍃
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_یازدهم
بلاخره از ملیکا جدا شدم .
ملیکا_ زهراسادات توماشینه بیابریم گرمه خانم خانما.☺️
_ اها باشه بریم.
ملیکا راه افتاد و منم دنبالش، تا رسیدیم به یه سمند سفید.
ملیکا در جلو رو برام باز کرد و خودش هم رفت عقب نشست.
سوار شدم و سلام کردم و بعدهم با آغوش زهراسادات مواجه شدم بلاخره بعد از احوال پرسی و این چیزا راه افتاد.
ملیکا_خوب چه خبرا؟ دیگه میای قم و میری حرم؟مثلا یه زمانی خواهر بودیما.
در جوابش به لبخند اکتفا کردم.🙂
راست میگفت همیشه هرجا باهم میرفتیم میگفتیم ما خواهریم و از این حرفا ولی اون برای بچگیامون بود خب. جالبه که همه چیزو یادشونه.
هم خوشحال😄 بودم هم ناراحت.😒
ناراحت به خاطر اینکه هنوز هم نمیتونستم خیلی از برخوردای این مذهبیا رو تحمل کنم چون بااعتقاداتشون مشکل داشتم😒
و خوشحال هم برای اینکه دلم برای دوستام تنگ شده بودو حالا بعد هفت هشت سال داشتم میدیدمشون.😄😇
البته ناگفته نماند که من خیلی سرد برخورد کردم😕 وظاهرا ناراحت شدن که دیگه حرفی بینمون ردو بدل نشد منم سکوت رو ترجیح دادم .
زهراسادات_حانیه جان.الان خونه مامان بزرگ اینا خیلی شلوغه مامان اینا گفتن بهت بگم اگه دوست نداشتی بیای اونجا بریم خونه ما.
_ نمیدونم هرجور خودت میدونی .
زهراسادات_ پس بریم خونه ما.
.
.
زهراسادات در رو باز کردو کنار وایساد تا من وارد بشم.
با وارد شدنم خاطره های خیلی محوی,از کودکی برام زنده شد. چه روزای خوبی رو اینجا گذروندیم..
.
.
زهراسادات با یه سینی شربت وارد پذیرایی شد و نشست کنارم.
زهراسادات_حانیه یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی؟😅
_ اگه تانیا صدام کنی نه.😄
_ بابات چجوری حاضر شد تو همش پیش عموت باشی با این اعتقاداتش؟😟
شونه بالا انداختم.
_ نمیدونم. شاید....🙁
با اومدن ملیکا حرفمون نا تموم موند . خلاصه بعداز کلی شوخی و خنده که من هم طبق معمول مسئولیت خطیر خندوندن بقیه رو داشتم😄😀😁
صدای آیفون بیانگر اومدن مامان باباها بود......
#ادامه_دارد...
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
✍🏻نویسنده ح سادات کاظمی
💠 کپی با ذکر صلوات
🤲🏻اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#شهید
#غدیر
#عید_غدیر
❤️🔥⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟🚀@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
📖⃟﷽჻ᭂ࿐🌺
رمــــــ📚ـــــان
🍃💞از جهنــ🔥ــم تا
بهشـــــ🌈ـــــت💞🍃
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_دوازدهم
بعد از ورودمون خاله مریم من رو یه آغوش گرم مهمون کرد خون گرمیشون رو دوست داشتم 😊
اصلا انگار نه انگار که چندسال بود من رو ندیده بودن. مامان باباها نشستن تو پذیرایی و من هم به اصرار بچه ها مهمون اتاقشون شدم.
به محض ورودمون شروع کردیم به تعریف کردن و یاداوری خاطرات گذشته برعکس بقیه اقوامی که از وقتی عمو برگشته بود دیگه خیلی ندیده بودمشون( یعنی از 7.8 سالگی) تا 12.13 سالگی هنوز هم زهراسادات اینا جزو فامیلای صمیمی بودن
و بعد از اون دیگه سرگرم درس شدم و حتی از طریق تلفن و اس ام اس هم دیگه ارتباطی نداشتیم.
بعد از یک ساعت که نفهمیدم چجوری گذشت با صدای مامان هرسه رفتیم پایین.
مامان_دخترا بیاید میخوایم بریم حرم.
ملیکا_ چشم خاله اومدیم..
.
.
تو ماشین🚘 دوباره طبق معمول با غرغر هدمو سرم کردم😬 و شالم رو هم کشیدم جلو و بعد از این که چادرمو از تو کیفم در اوردیم رسیدیم.
پیاده شدم و چادرم رو سرم کردم. برگشتم به سمت ماشین عمواینا ( پدر زهراسادات) که با لبخند ملیکا که پشت سرم بود مواجه شدم.
ملیکا_چقدر چادر بهت میاد.😍
_عهههه. ولم کن بابا بیا بریم.😬😕
راه افتادیم سمت حرم جایگاه آرامش من سلامی زیر لب گفتم و وارد شدم. .
.
.
ساعت 8 شب بود.🌃
تو حرم از مامان و بابا جداشده بودیم و قرار بود ساعت 8دم در باشیم.
رو به دخترا گفتم بدویید و به دنبال این حرفم به سمت خروجی راه افتادم.
رسیدیم به بیرون حرم ولی مامان اینا نبودن ای وای نکنه رفته باشن. یه دفعه یه نفر دستشو گذاشت رو شونه من و مصادف شد با جیغ کشیدن من.😧😵
امیرعلی_عههه اصلانمیشه با تو شوخی کرد دختر؟😃
_عههه.سکته کردم.
بعد با چشمای درشت شده از تعجب ادامه دادم
_ وای داداشی کی اومدی؟😟
و با این حرف و حالت من بچه ها 😁😀و امیر ترکیدن خودمم خندم 😃😄گرفته بود.
امیرعلی_ ببخشید نمیدونستم باید اجازه بگیرم ابجی خانم. صبح رسیدم مامان گفت قمین منم اومدم اینجا.....😉😃
#ادامه_دارد...
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
✍🏻نویسنده ح سادات کاظمی
💠 کپی با ذکر صلوات
🤲🏻اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
#عید_غدیر
#شهید
#غدیر
#عید_غدیر
❤️🔥⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟🚀@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
12.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌شهید"علیرضا مشجری"
#شهید_علیرضا_مشجری
#سالروز_شهادت
#مدافع_حرم
#عید_غدیر
#شهید
#غدیر
#عید_غدیر
❤️🔥⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟🚀@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
📌 شاید بعد از شهادتم خیلیها بگویند به خاطر پول رفت
🔹 خواب دیده بود. خواب دیده بود در سرزمینی غریب، رهبر مردمی غریب شده است. وقتی محمد او را بیدار کرد، حال غریبی داشت. بعد از نماز صبح روی ارتفاعات کردستان، در سجده خواب دیده بود؛
◇ همان سالهای شصت. محمد گفته بود تعبیرش شهادت در کشوری غریب است. حالا که سه بار برای رفتن رسول استخاره کرده بود و هر سه بار تعبیرش این بود:
◇ که دنیایش نه؛ اما آخرتش خوب است، یاد این خواب افتاده بود، خوابی که رسول ده سال پیش دیده بود و او تعبیرش کرده بود.
◇ موقع خداحافظی دست انداخت گردن عباس (برادر کوچکتر رسول) و بوسیدش و زیرگوشش گفت:
◇ «عباس، من برم شاید شهید شوم. مواظب مامانم باش.» و این را سه بار گفته بود.
◇ گفته بود: «شاید بعد از شهادتم خیلی حرفها بشنوید. شاید خیلیها بگویند به خاطر پول رفت. حواست باشد که این حرفها مامان را ناراحت میکند. مواظبش باش.»
◇ شب آخر بچهها را یکی یکی بوسید و بهشان گفت که فردا میرود سفر. گفت میخواهد برود بوسنی.
◇ همان شب خداحافظی کرد. صبح وقتی علیرضا و زینب بیدار شدند که آماده شوند و به مدرسه بروند، رسول در یکی از اتاقها پنهان شد. معصومه با تعجب پرسید:
◇ «نمیخواهی بچهها را ببینی و خداحافظی کنی؟» گفت: «نه معصومه جان، میترسم محبتشان نگذارد بروم.»
📚 برگرفته از کتاب «ر» نوشته مریم برادران
(«ر» روایت داستان زندگی شهید رسول حیدری)
#شهید_جبهه_مقاومت
#عید_غدیر
#شهید
#غدیر
#عید_غدیر
❤️🔥⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟🚀@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫
" أَعِرِاللَّهَ جُمْجُمَتَكَ "
همانا قهرمانان ما در میدان جنگ
به توصیههای حضرت امیر علیهالسلام
عمل میکردند آنجا که فرمود:
«اگر كوهها از جاى كنده شوند
تو ثابت و استوار باش،
دندانها را برهم به فشار،
جمجمهات را به خدا عاريت ده
پاى بر زمين ميخكوب كن
به صفوف پايانى لشكر دشمن بنگر،
از فراوانى دشمن چشم بپوش، و بدانكه
پيروزى از سوى خداى سبحان است..»
"خطبه ۱۱ نهجالبلاغه"
#شهید_آیت_بنویدی
شادی روح مطهرشون صلوات🌷
#عید_غدیر
#شهید
#غدیر
#عید_غدیر
❤️🔥⃟⃟⃟⃟⃟⃟ ⃟⃟⃟⃟⃟⃟🚀@hafzi_1
شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫