میدونی
شاید یه دلیلی بوده که اون آدمه چهرهی اصلیشو قایم کرده .
شاید یه دلیلی بوده که نمیخنده .
شاید یه دلیلی بوده که همیشه خنثی خودشو نشون میده .
شاید یه دلیلی بوده که نمیخواد حرف بزنه .
واقعا معلوم نیست ؟
صدای دادمو نمیشنوی ؟
معلوم نیست دارم میگم حالم بده ؟
چرا تو نمیتونی مغز منو بخونی ؟
چرا نمیتونی این دادو فریادای توی مغزمو بشنوی ؟
ببین خوب به چشام نگاه کن ، واقعا ضایه نیس که الکی دارم میگم حالم خوبه ؟؟
حق دارید ازم متنفر باشید و نخوایید باهام حرف بزنید و از این که چقدر ازم نفرت دارید باهم صحبت کنید، اما انصاف نیست بدونم ازم متنفرید اما باز هم دوستون داشته باشم .
دلتنگی چیزیه که من نمیتونم بیانش کنم
میتونم بگم دلتنگتم
اما نمیتونم بگم چقدر
نمیتونم براش حد و اندازه انتخاب کنم
نمیتونم توصیفش کنم
فقط میتونم بگم خیلی دلتنگتم
من حتی وقتی دارم بهت نگاه میکنم دلتنگتم
وقتی تو بغلتم دلتنگتم
وقتیم ازت دورم یه آدم مُردهی دلتنگم .
وقتی تو اونی بودی که باعث پرت شدن و سقوطم شدی ، بعدش دیگه به تو ربطی نداره که کی نجاتم داده. حالاهم دستاتو با درخواست کمک به سمتم نیار ؛ چون شباهتش مثل نشونه گیری اسلحه به طرف قلبمه.
هیچ وقت برای از دست دادنش آمادگی لازم رو ندارم، نمیخوامم که داشته باشم،با وجود اینکه تا به الان آدمای زیادی رو حذف کردم ولی میدونم که نمیشه به نبودش عادت کرد.
یسری حرفا رو هم نمیشه فهموند، نمیشه گفت، با حرکات بدن مشخص نمیشه، اصلا شنیده نمیشه، واقعیت اینه که بیان نشدنون بهتره، اما بازهم درهرصورت ما میخوایم فردی باشه که اغوشش شنونده همه نا گفتنی های ما باشه
مهم نیست این راه چقدر سخته
مهم نیست قراره چه اتفاقی برامون بیوفته
اینم مهم نیست قراره چقدر درد بکشیم
فقط کافیه کنار هم باشیم
همین!
بهت قول میدم از پسش بر بیایم.
دلم میخواد هیچی تغیر نکنه، یا لااقل ازاین بدتر نشه. بالاخره یجایی کم میاریم از تظاهر به اینکه انسان میتونه از پس هرچیزی به تنهایی بر بیاد. چون حتی قوی ترین آدمم دلش میخواد بهونه ای پیدا کنه تا توی بغل همدمش بی دفاع ترین باشه.
انگار صبح اردو داشتیم و من از شوق و ذوق تمام شب بیدار بودم، دم صبح که شد گفتم یکم چشامو رو هم بزارم اما تا خود الان خواب موندم و حالا رو تختم ، عکس و ویدیو تفریح دوستامو میبینم.
دقیقا همینقدر عصبی .همینقدر جا مونده از اتفاقای خوب.
میخواهم بروم دور، خیلی دور
یک جایی که خودم را فراموش کنم. فراموش بشوم، گم بشوم، نابود بشوم، میخواهم از خود بگریزم بروم خیلی دور...
- صادق هدایت.
کاش میشد یه جایی تو اتاقم قایم شم وهیچکس پیدام نکنه.
و کسی هم صدامو نشنوه و تا دلم میخواست گریه کنم.
فکر کنم نیاز دارم با صدای بلند تو اتاق خودم گریه کنم.
آهنگی نیست که دلم بخواد گوش بدم
جایی نیست که دلم بخواد برم
کسی نیست که دلم بخواد بغلش کنم
حرفی نیست که دلم بخواد بزنم
اینجا فقط سکوته و تاریکی.