eitaa logo
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
297 دنبال‌کننده
442 عکس
193 ویدیو
5 فایل
هرشهیدی را که دوستش داری❤️کوچه دلت را به نامش کن مطمئن باش در کوچه پس کوچه های پر پیچ و خم دنیا تنهات نمی‌ذاره😍 بذار در این وانفسای دنیا «فرمانده ی دلت» دوست شهیدت باشه🕊 کانال مثل ابراهیم جانباز مدافع حرم شهیدحاج علی خاوری🕊 ارتباط با ادمین @anbare
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷 واقعاً عنوانی بالاتر از «راهیان نور» برای این سفر زیارتی و عرفانی وجود ندارد! 🔹فرزند شهید جلیل ملک‌پور که بعد از شهادت پدر به دنیا آمد، می‌گفت: سال‌ها بعد و در اواخر دهه هفتاد آرزو داشتم به شلمچه بروم و محل شهادت پدر را ببینم. یک شب پدر به خوابم آمد و گفت: بیا شلمچه! 🔹گفتم: من هیچ پولی ندارم، حداقل شصت هزار تومان هزینه دارد. گفت: برو از بانک که حساب باز کردی بگیر و بیا. از خواب بیدار شدم، تعجب کردم، من در بانک ده هزار تومان بیشتر نداشتم! رفتم بانک، شناسنامه و دفترچه را دادم و گفتم این حساب را می‌خواهم ببندم. 🔹متصدی بانک چند لحظه بعد شصت هزار تومان به من داد. وقتى تعجب من را دید گفت: شما در قرعه کشی پنجاه هزار تومان برنده شدید. آن سال با آن مبلغ، کل هزینه سفر من تأمین شد. این سفر، یکی از عجیب‌ترین سفرهای زندگی من بود. هرجا رفتم عنایت پدر را دیدم. 🔸منبع: کتاب «میعاد درشلمچه https://eitaa.com/haj_ali_khavari
کتاب خوب را باید خوب خواند.‌. ۳۵ ویژگی شخصیتی حاج علی خاوری برگرفته از کتاب 📚 مثل ابراهیم.. ارسالی مخاطبین عزیز کانال ..👏👌 احسنت به ذوق این کتاب دوست عزیز👏👏 https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*تازه علی آقا با ما وصلت کرده بودند ... یه روزدیدم خواهرم خیلی ناراحت اومد خونه .. رفت گوشه ای کز کرد.. گفتم: آبجی چیه چت شده؟! چرا پکری؟! گفت: داداش نمی دونم علی چرا با من این برخورد رو کرد گفتم: کدوم علی .. گفت بابا علی خودمون دیگه ، ناسلامتی شوهرم رو می گم.. گفتم: بابا چه خبرتونه ، شما مثلا تازه با هم عقد کردید بذار یه مقدار بگذره بعد قهر و آشتی ها تون شروع بشه ، اول زندگی و این حرفها؟!! گفت: داداش والله من که کاری نکردم نمی دونم چرا امروز تو کوچه که می اومدم علی آقا رو دیدم به سرعت نزدیک شدم و سلام دادم اما علی خیلی زود از کنارم رد شد و رفت بدون اینکه ذره ای به من اعتنا کنه..! آبجی نگران نباش الان می رم سراغش ... علی جان بفرما یاالله .. داداش همراه علی آقا اومدند خونه لبخند روی لبهاشون بود.. سلام دادند و وارد شدند. علی آقا تا وارد شد گفت : خانم معذرت می خوام من به خدا فکر کردم زن غریبه ست نگام پایین بود اصلا متوجه شما نشدم... تا این حرف رو زد خوشحال شدم از اینکه خداوند یکی از بهترین بندگاش رو نصب من کرده... * اعتقاد بسیار زیادی به لباس سپاه داشتند همیشه به من می گفت لباس هات رو مرتب اتو کن و بپوش لباس فرم سپاهش رو همیشه تو پلاستیک از لباس های دیگه اش جدا می گذاشت ، غالبا اتو کرده و خیلی مرتب می پوشید من یه روز ازش پرسیدم علی آقا چرا به این لباس این قدر احترام می گذارید و از بقیه لباسهات جداش می ذاری؟! گفت: اسماعیل جان این لباس سربازان آقا امام زمان (عج) است ، تقدس داره باید احترام گذاشت. وقتی هم که می خواست بخوابه لباس سپاه رو از تنش در می آورد می بوسید بعد کنارش می گذاشت. می گفت وقتی این لباس تو تنم هستش مثل اینه که لباس دامادی پوشیدم می گفت ضد انقلاب با دیدن این لباس و پاسدارها دق بکنه.. وقتی وارد حسینیه سپاه می شد با وجود اینکه طلبه ها هم بودند اما همگی به اتفاق نظر علی آقا رو پیش نماز قرار می دادیم. *سوالات زیادی از چیستی نظام خلقت گرفته تا... در ذهنم نقش بسته بود دوران جوانی بود و دنبال حقیقت بودم ، به هر کس مراجعه می کردم نمی توانستم جواب قانع کننده ای برای سوالات به حق خود به دست بیاورم ، دچار شک اعتقادی شده بودم. کتابهای زیادی رو خوندم کتب فلاسفه ی غرب از ژآن پورسات ، ژاک دریدا، هگل گرفته تا .. رو جواب سوالاتم رو تو هیچ کدوم از اونها به دست نیاوردم ، کم کم تمام پایه های اعتقادی ام که سالها با اون بزرگ شده بودم فرو ریخته بود فقط نمازم رو باالاجبار می خوندم ، کاملا به پوچی رسیده بودم. روزی گوشه منزل مشغول افکار خودم بودم ، صدای زنگ تلفن رشته ی افکارم رو پاره کرد . گوشی رو برداشتم ... الو بفرمائید.. صدای لزرانی رو از پشت گوشی شنیدم ، ببخشید منزل ... گفتم بله درسته. شما؟! گفت من از دوستان علی صباغ زاده هستم خواستم خبرتون کنم که از مراسم جا نمونید! گفتم مراسم چی؟! گفت مگه خبر ندارید!؟ مراسم تشییع علی صباغ زاده؟! چند روز پیش تو فکه شهید شده تازه جنازش رسیده همدان برای تشییع فردا ساعت 9 صبح میدان امام باشید یادتون نره خداحافظ گوشی از دستم افتاد خدایا یعنی درست شنیدم علی صباغ زاده خاطرات گذشته ام با علی آقابه سرعت در ذهنم مرور شد از روزهای که دعای جوشن کبیر رو حفظ می کرد و برامون می خوند ؛چند وقت پیش هم اومد برای خاحافظی قسمت راست گردنش رو نشونم داد و گفت: من از اینجام ترکش می خوره و شهید می شم!!می گفت برای من تشییع جنازه نگیرید دوست دارم کارهام فقط برای رضای خدا باشه چنان با یقین حرف می زد که من هیچ پاسخی برای صحبت هاش نداشتم فقط به رسم یاد بود ساعتم رو بهش هدیه دادم اما خیلی زود دوباره اون افکار غلط شیطانی اومد به سراغم و من رو از رفتن به تشییع جنازه منصرف کرد با وجود اینکه علی آقا از بهترین دوستانم بود اما دیگر اعتقادی به شهید و مرگ نداشتمفردای اون روز دوباره دوستان تماس گرفتند و من رو به مراسمات شهید دعوت کردند اما من همچنان مصمم بر عدم حضور در این گونه مراسمات بودم. غوغایی درونم بود از طرفی بهترین دوستم از دست رفته بود اما از طرف دیگر هنوز جواب سوالاتم رو پیدا نکرده بودم.فلسفه مرگ و زندگی هنوز برایم نامفهوم بود. با نگاه کریمانه ی شهید صباغ زاده زندگی من متحول شد به خودم نهیبی زدم و با گریه و زاری از علی آقا خواستم که جواب همه سوالاتی که در همه جا جستجو کرده بودم ونتیجه نداده بود پاسخ دهد و خیلی زود همه ی آن سوالات رو با کنکاش در زندگی عارفانه ی علی آقا پیدا کردم.. بعدها متوجه شدم که خدا رو نباید تو کتابها جستجو کرد خوا رو باید تو قلبها جستوبعد ازشهادت علی آقا بود که من حیات دوباره ای پیدا کردم ، الان هم در محیط علمی حضور دارم و صدها جویای حقیقت رو به سمت کمال و حقیقتی که شهدای ما بدان ها دست یافتند راهنمائی می کنم و همه اینها رو از شخصیت معنوی علی صباغ زاده دارم https://eitaa.com/haj_ali_khavari
*زمستان بود و سوز سرما تا مغز استخوان نفوذ می کرد ، رفتم خونه شون بهش سر بزنم ، وارد خونه که شدم دیدم علی و دخترش لباس گرم پوشیده اند , یه پتو هم انداختند رو سرشون!! - گفتم علی چه خبرته؟! گفت بابا خیلی سرده مونه ، گفتم مومن بخاری رو گذاشتند برای این روزا دیگه کم خساست به خرج بده خودت هیچی دلت به حال این بچه زبون بسته بسوزه... گفت: سید جان از شما چه پنهون نفت مون تموم شده! نفت شما هم تموم شده؟! شما که خودت مسئول پخش کپن هستی نفت نداری؟! خوب این که کاری نداره ، نمی گم از سهمیه مردم استفاده کن نه.! حداقل الان یه دونه از اون کپن ها استفاده کن بعدا جاش می ذاری دیگه ، این قدر به خودت سختی نده !! صورتش سرخ شد گفت سید جان نخواه از من چیزی رو که چراق قرمزه خداست ، اون کپن ها امانته دست من ، من حق استفاده بیش از سهمیه ی خودم رو ندارم ، امان از حق الناس من یکی اهلش نیستم... سریع برگشتم خونه مون یه مقدار نفت ریختم تو بطری نوشابه بردم دادم به علی آقا... *روبروی اداره مون یه مغازه ای بود به نام مش عباس خیلی وقتها می دیدم که علی می رفت از مغازه چیزی رو می خرید و می اومد تو اداره ، یه روز کنج کاو شدم که علی از مش عباس چی داره خرید می کنه ؟! دیدم رفت کاغذ خرید ، تا برگشت ، گفتم علی جان این کاغذ ها چیه؟! مگه تو اداره کاغذ نیست؟! گفت چرا نیست خیلی هم زیاده اما اینها مال بیت الماله من اجازه ی استفاده از اونها رو ندارم ، این کاغذهایی که از مش عباس می خرم برای استفاده ی شخصی خودمه... تو کمیته امداد رزن کلاس داشت ماشین کمیته می اومد دنبالش سوار نمی شد با اینکه پاش حسابی درد می کرد و راه رفتنش سخت بود اما با ماشین کمیته نمی رفت می گفتم علی جان برو دیگه ماشین که داره تا اونجا می ره تو هم که پات درد می کنه برو خودت رو این قدر اذیت نکن! می گفت نه پیاده برم راحت تر هستم ، یه روز یکی از کارمندها با موتور اداره داشت رد می شد بوق زد که علی رو هم سوار کنه با خودش ببره! هر چقدر اصرار کرد علی نرفت گازش رو گرفت و رفت , علی آقا خیلی ناراحت شد گفت خدا به ما رحم کنه که از بیت المال استفاده شخصی نداشته باشیم. خودکارش هم دو تا بود یکی شخصی یکی هم اداری.. اداره یه ماشین ژیان و وانت داشت با همون می رفتیم جلسه این طرف و اون طرف و .. خیلی از خرج های ماشین رو هم از جیب خودمون می دادیم تا کمکی به انقلاب و نظام بشه... https://eitaa.com/haj_ali_khavari
شعبان، آفتابِ پس از باران است که وقتی می‌تابد قلب‌ها را به حلول رنگین کمانی از عشق، مهمان می‌کند؛ این تازه سرفصلِ اولِ ضیافتی باشکوه است..🌸
💠دومین سالگرد شهید گمنام و یادبود شهدا شهرستان و جانباز مدافع حرم حاج علی خاوری 🔻قاری:ابوالفضل بهرامی 🔻سخنران:حاج داوود هاشم پور 🔺بانوای:حاج مهدی سلحشور حاج محمدجواد صباغی 📌کــانــال رســمی https://eitaa.com/haj_ali_khavari @khademin_shohada_razan
مداحی آنلاین - زیباترین آوا - سلحشور.mp3
3.13M
زیباترین آوای من حسینه حسینه اَهلِ جهان! آقای من حسینه حسینه با یه نگاه دلِ ما رو می‌بَره اونی‌که نازشو خدا میخره 🔊 🔄 🌙 🎙 (ع)🌺 https://eitaa.com/haj_ali_khavari