خدا رحمت کنه سردار ایرانی ما رو
که فرمودن فرمانده در میدان
باید طوری باشه که به سربازهاش
بگه بیاید نه اینکه برید..
یعنی فرمانده پیشقدم باشه!
و بار دیگه یحیی سنوار این حرف رو
با شهادت باشکوهش ثابت کرد..
- و مرام دوستدارانِ
حسین 'علیهالسلام' جز این نیست :)♥️
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
🌟آغاز راه، سفر به رزن 🌟 برای کسب اجازه راهی شهرستان رزن شدم.)1-رزن شهري مذهبي و ترك نشين در 75 كيلوم
دلنوشتهای برای علی
۲۳ مرداد 1369 فرزندی چشم به جهان گشود و نامش علی نهاده شد تا رهرو و هم مسلک مولایش باشد. شاید بی علت هم نباشد که برای بالاتر بودن، باید علی باشی وگرنه سنگین خواهی شد و از آسمان فاصله میگیری و زمینی خواهی ماند تا وقت رفتنت برسد. اسم او علی شد تا زودتر از همهی ما به معشوق برسد؛ این رسیدن شیرینتر هم میشود وقتی قرار است به ملاقات مولا و همسر پاک و عزیزش (ع) درکنار حوض کوثر برسی، درحالیکه سرت برافراشته است به اینکه مدافع حرم دخترشان عقیلهی بنیهاشم (ع) بودهای.
علی جان! ببین همهی شهر جای خالی تو را فریاد میزند و درعین حال که خاطرات مالامال از عشق به اهل بیت و دفاع جانانه ات از حریم ولایت، نقل مجالس خانوادگی، دورهمی دوستان، همکاران و همراهانت شده، اما انگار چیزی سرجایش نیست. میدانی که یادگاریهای زیادی از تو به جامانده؛ آن تدفین شهید گمنام سال ۹۳، که خودت با دستهایت پیکر مطهرش را در آرامگاهش قرار دادی و همیشه کنار آن شهید، سال جدیدت را آغاز میکردی. لبخندهایت در سالها حضوری که در اردوهای جهادی داشتی، افتخارآفرینی و حضور در سوریه و مبارزه با داعش خونخوار در سالهای ۹۴ تا ۹۶ ، کمکهای انساندوستانه و مومنانه در زلزله کرمانشاه، فعالیتهای انقلابیات که باعث شد در شهر، تو را با نام علمدار امامخامنهای بشناسند و مراسم عقدت در کنار مزار شهدای گمنام در سال۹۶.
هزاران خاطره که با یادآوری هرکدام، فقط داغ است که تازه میشود. داغ ندیدن چهرهی نازنینت در جای جای شهر تا بسوزیم و بسازیم با اندوه نداشتنت. باز در ذهنم خاطراتت را مرور میکنم و هرگوشه یاد و اثری از تو میبینم؛ حضورت در دانشگاه در ایام فتنهی سال ۸۸ و فعالیتهای سیاسی وفرهنگیات، مسئولیت هیئت عاشوراییان شهرستان، نور افشانیهای شب میلاد ائمه (ع)، ساخت ماكت خانهی حضرت زهرا (س) در سال۹۱ و ایستگاه صلواتیهایی برای شهدا و ائمه (س) که زبانزد همه بود.
خاطرهی نمازهای اول وقت با آن حال و هوا، نماز شبها و چشمهای خیس تو از روضههای زیر لب. خاطرات زمان حضور در بیمارستان که پزشکان و هماتاقیهایت، همه شیفتهات شده بودند یا آن مراسمهای فاطمیهای که برپا میکردی. دیدارت با حضرت آقا در مراسم میثاق پاسداری در سال ۹۵ و گوش به فرمان ولایت بودنت در همه جا، حتی در سفر به خانهی خدا که به یاد کودکان مظلوم یمن سوغات نخریدی و پولی نصیب وهابیت نشد تا گلولهای شود بر قلب شیعیان همیشه مظلوم.
مادرت چگونه دوریات را تحمل میکند وقتی که هربار برای اثبات عشق و علاقهات، پاهایش محل بوسههای تو بود. وقتی بیشتر میاندیشم میبینم مادری که مثل تویی را تربیت کرده، حتماً صبر زینبی را هم آموخته است. پای صحبتهای پدرت که مینشینیم فقط از بزرگیات میگوید، گویی او به جای فرزند، داغ بزرگترش را دیده است. از اینکه در مسیر حق بودی دلگرم است، دلگرم به امید شفاعتت و به همین دلیل است که آرامشی در نگاهش نمایان میشود.
شنیدم وقتی در بستر بيماري افتادی، نیت کردی هر روز از دردت را به نیت یکی از اهل بیت (ع) تحمل کنی؛ روز میلاد حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) نیت مادر داشتی و درد پهلو و سینه امانت را بریده بود. گواهی میدهند لحظات واپسین عمرت، به سه سالهی ارباب بیکفنمان رقیه خاتون (س) متوسل شدی و آخرین ثانیههای زمینی بودنت، نام مطهر قهرمان کربلا حضرت زینب (سلاماللهعلیها) بر لبانت جاری بود.
بعد رفتنت یک شهر چهل شب برایت مراسم گرفتند و روضهی مادرت حضرت زهرا و امام حسن مجتبی (ع) خواندند؛ داوطلبانه و به نیابتت روزه گرفتند، با این که روزه و نماز قضا نداشتی. خوشبهحال نوکری چون تو که این خاندان تو را چون عزیز مصر، محبوب و با عزت کردند و لحظهای مزارت خلوت نمیشود. راستی جایت پیش شهید غفاری خوب است؟ دیدی آخر هم همان جا که خودت انتخاب کرده بودی آرام گرفتی. خوشا به سعادتت، تو رفیق عاقبت به خیر ما شدی و ما هم شدیم خاطرهگوی افتخارات شما؛ چه لذتی از این بیشتر که یادآوری پهلوانیهایت بشود موجب دلگرمی بچه مذهبیها و نامت تا همیشه در تاریخ شهر به نیکی و اقتدار بدرخشد. چه حُسن عاقبتی از این بهتر که برای تعریف از یک جوانِ نمونهی امام زمان (عج) پسند، بگوییم حاج علی خاوری!
#کتابخوانی
#جانباز_مدافع_حرم
#حاج_علی_خاوری
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
🌟به نام پدر🌟
(آقای عباس خاوری–پدر علی)
سال 1343درشهرستان رزن به دنیا آمدم. از کودکی درمسجد صاحب الزمان (عج) فعالیت داشتم واز همان ابتدا با افتخار، خادم هیئت بودم وکارم چای پخش کردن بود.دوران نوجوانیام مصادف شد با اوج گیری انقلاب وما هم خیلی پرشور در راه پیماییها وفعالیتهای انقلابی شرکت میکردیم.در مسجدمحل یک روحانی به نام حاج آقای امینی فعالیتهای انقلابی داشت و ما هم درمکتب انقلابی ایشان تربیت شدیم در همین ایام بود که همراه ایشان و مردم انقلابی شهر،پاسگاه شهر را خلع سلاح کرده و اسلحههای آنجا را به مسجد بردیم
با پیروزی انقلاب و تشکیل بسیج،وارد این نهاد مقدس شدم.اوایل جنگ بود که خودم روی رضایتنامهام به جای پدرم اثر انگشت زدم و با همان اثر انگشت جعلی، جهت آموزش جبهه اعزام شدم.مدت 45 روز در پادگان ابوذرو قدس زیر نظر شهیدبزرگوار علی چیتسازیان آموزشهای بسیار سخت و طاقتفرسایی راگذراندیم.در سرمای همدان لباسها را از تن درآورده و روی زمین سفت و سخت غلت میخوردیم؛ حتی گاهی روی قلوهسنگها باید سینهخیز میرفتیم.پیادهرویهای سنگین و چند روزه همراه با کوهنوردی درسرمای استخوانسوز همدان،چاشنی اصلی آموزشها بود.شهید چیتسازیان در آموزشها بسیار جدی و محکم بود و با کسی تعارف نداشت.خیلی از نیروهای بسیجی،همان اول کار به خاطر شرایط سخت از دوره انصراف دادند.اعتقاد شهید چیتسازیان این بودکه رزمنده باید ورزیده باشد تا در مقابل دشمن کم نیاورد، هرچندکه اینجا تلفات بدهیم.
بعداز اتمام آموزش،شبهنگام سوار بر مینیبوس زِهوار در رفتهای به سمت شهر سرپل ذهاب راه افتادیم.شرایط سختی بود، اولین باری بود که از خانواده دور میشدم.با اینکه سنم کم بود اما سر پُرشوری داشتم.شهر کاملاً جنگزده وخالی از سکنه شده بود.شهیدان علیرضا حاجبابائی وحبیب مظاهری به عنوان فرماندهان ما درشهر مستقربودند.بعدها حاج حسین همدانی را هم درکنار این فرماندهان میدیدم.مدتی در تنگه پلماهی نزدیک پادگان ابوذر مستقر بودیم. هر روز غروب که میشد بالای تپههای اطراف شهر مستقر میشدیم.اولین اعزام من 4 ماه طول کشید و در این مدت تجربیات زیادی کسب کردم،گرچه که دو تن از دوستان عزیزم به شهادت رسیدند.
سال 61 ازدواج کردم.همزمان با ازدواج ما، دو نفر از همشهریهایمان به شهادت رسیدند. همراه با عروس بر سر مزار شهدا رفتیم و پس از قرائت فاتحه و ادای احترام به منزل برگشتیم.عروسگردانی و چراغانی هم درکار نبود. از همانجا بود که زندگیمان به شهدا گره خورد. خواستگاری و ازدواج ما در عرض یک ماه انجام شد. قدیمها سختگیری بابت ازدواج نبود.خیلی راحت جوانها دست همسرشان را میگرفتند و سراغ زندگی میرفتند.شغل اصلی من، همچون پدرم کشاورزی بود و در کنارش دامداری هم داشتیم.اوایل ازدواج بود که باید به خدمت سربازی میرفتم.کمیتههای انقلاب جذب نیرو و سرباز داشتند،من هم با علاقهای که به نهادهای انقلابی داشتم ثبتنام کردم.این دوران مصادف شد با ترورهای کور منافقین و پنج سال طول کشید.
سال 62 برای دومین بار به جبهه اعزام شدم . مشوق اصلی اعزامم،همسرم بود. دوبار به جبهه غرب، محور شهید مظاهری اعزام شدم.در منطقهی قصر شیرین،مدتی شهید سید مجتبی هاشمی فرماندهی ما بود.مرد بسیار شجاع و با معنویتی بود؛محاسن بلندش ابهت و مردانگیاش را دو چندان میکرد. جنگیدن در کنار فرماندهای مقتدر و توانا چون سید مجتبی هاشمی،برایم بسیار لذت بخش بود
سال 66 سومین حضورم در مناطق عملیاتی بود؛ مدتی که در منطقه حلبچه مستقر بودم را در واحدمهندسی رزمی فعالیت میکردم.دشمن بعثی برای اهداف شوم خود، حتی به شهروندان خود هم رحم نکرد و شهر حلبچه را به صورت گسترده بمباران شیمیایی کرد.داخل شهر پر بود از جنازههای مردم مظلوم که به طور رقّتباری در کوچه و بازار به شهادت رسیده بودند صحنههای بسیارناراحت کنندهای بود بچههای معصومی که در حال دویدن در کنار مادران خود مظلومانه جان داده بودند. با کمک سایر رزمندگان به سراغ مجروحین زیادی که در گوشه و کنار افتاده بودند رفتیم.با اینکه خیلی سریع ماسک و آمپول مخصوص شیمیایی را زدم،اما بوی تند سیر مشامم را پرکرده بود و همین باعث شد که آلوده به مواد شمیایی شوم.نفسم به شماره افتاده بود و به سختی بالا میآمد، چشمانم سرخ سرخ شده بود،حال بسیار بدی داشتم.همراه دوستان سریع به سمت حمام رفتیم،لباسهای آلوده را عوض کردیم.منطقه را ترک کردیم و به سمت کرمانشاه رفتیم. مدتی دربیمارستان آنجا بستری وپس از بهبودی نسبی،به سمت منزل روانه شدم. بین مسیر حالم بسیار بد شد،آبریزش بینی واشک چشم،امانم را بریده بود
وقتی به خانه برگشتم،دستهای خانمم به خاطر شستن لباسهای آلوده من تاول زده بود
کل حضور من در جبهه تقریبا 24 ماه به طول انجامید و در این مسیر خداوند توفیق جانبازی برای نظام مقدس جمهوری اسلامی را نصیبم کرد
#کتابخوانی
هدایت شده از مداحی آنلاین
مداحی_آنلاین_نماهنگ_دلگیر_رمضانی.mp3
5.97M
ازم سیری
داری از دست من میری
آره حق داری آقاجون
که ازم روتو میگیری
#مجتبی_رمضانی🎙
#استودیویی🔊
#جمعه_هاى_دلتنگی💔
#شبتون_امام_زمانی🌙
#التماس_دعا🌷
♨️ @Maddahionlin 👈