هدایت شده از مداحی آنلاین
مداحی_آنلاین_نماهنگ_دلگیر_رمضانی.mp3
5.97M
ازم سیری
داری از دست من میری
آره حق داری آقاجون
که ازم روتو میگیری
#مجتبی_رمضانی🎙
#استودیویی🔊
#جمعه_هاى_دلتنگی💔
#شبتون_امام_زمانی🌙
#التماس_دعا🌷
♨️ @Maddahionlin 👈
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
مادرانه
دو فرزند دختر داشتم و علاقهمند بودم فرزند بعدیام پسر باشد. ماه محرم بود و وقتی در دستههای عزاداری نوجوانها را میدیدم که چطور با عشق پرچم در دست داشتند یا زنجیر میزدند، دلم شکست؛ با چشمان اشکبار از آقا خواستم که پسری به ما عنایت کند تا در مسیر اهل بیت (ع) نوکری کند. یک سال بعد، روز بیست و سوم محرم سال 69 بود که علی هنگام اذان صبح به دنیا آمد (عروج علی هم درست هنگام اذان صبح بود). وقتی در بیمارستان بچه را در آغوشم گذاشتند و متوجه شدم که فرزندم پسر است، از خوشحالی اشک شوق بر چشمانم نشست. آن شب برق بیمارستان قطع بود، از ترس اینکه پسرم با بقیه نوزادانی که در بخش بودند اشتباه نشود، تا صبح این امانت و هدیه الهی را در آغوشم نگه داشتم. سالهاست هفتم ماه محرم به برکت این نعمت که خدا به ما داد برای حضرت اباالفضل (ع) حلیم و نذورات پخش میکنیم. علی نظرکردهی آقا قمر بنیهاشم (ع) بود؛ تا 7 سالگیاش لباس سفید سقائی میپوشید. جالب این بود که علی همیشه به من می گفت: "نمیدونم چرا این همه حضرت ابوالفضل (ع) رو دوست دارم، دوست دارم بغلش کنم". لالایی که برای علی میخواندم، یک شعر ترکی برای حضرت علیاصغر و اهل بیت (ع) بود؛ با خواندن این شعر، علی آرامش عجیبی پیدا میکرد.
من غم مهر حسین با شیر از مادر گرفتم روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم
از همان دوران کودکی اهل خیر و کمک به دیگران بود؛ خیلی وقتها پول تو جیبیهایش را به فقرای محل کمک میکرد. پیش من میآمد و میگفت: "مامان پول تو جیبیام رو تو کوچه دادم به یک فقیر". خیلی دل نازکی داشت، هروقت کسی از او کمکی میخواست، خیلی تلاش میکرد کمکش کند. خیلی وقتها میآمد سراغ من و ازم پول میگرفت تا هیچ دستی را خالی رد نکند. شاید خیلی از آن پولها هیچوقت به علی برنگشت. خیلی کم برای خودش خوراکی میخرید، میگفت: "دلم نمیاد خوراکی بخرم، بعضی بچهها تو کوچه میبینن و من نمیتونم بهشون خوراکیمو ندم". یک بار با اصرار گفتم: "علی جان برو سه تا بستنی بگیر"، بالاخره با اصرار زیاد من رفت؛ وقتی برگشت دیدم دو تا بستنی خریده! گفتم: "علی جان پس برای خودت چی؟!" گفت: "سهم خودم رو دادم به امیر محمد! آخه تو کوچه نشسته بود، دلم نیومد بهش بستنی ندم". اون موقع هنوز نه ساله هم نشده بود که خودش بستنی نخورد.
***
برخی سالها در ماه مبارک رمضان با همکاری دوستان هیئتی و مسجدی با پول خودشان غذاهای گرم، مخصوصاً چلوکباب سفارش میدادند و برای فقرای روستاهای مختلف میبردند. یک شب وقتی از روستا برگشت خیلی حالش منقلب بود. میگفت: "مامان کاش میاومدی وضعیت اونها رو میدیدی! بچههای روستا تا حالا بطری آب معدنی رو هم ندیده بودند؛ با اشاره به بطریهای آب معدنی میگفتند عمو اینها چیه برای ما آوردید؟!". همینطور که صحبت میکرد یک دفعه بغضش ترکید و با گریه از مظلومیت و فقر آنها برایمان گفت. مدتها بعد از آن قضیه، اصلاً غذای گوشتی نمیخورد، هر چقدر اصرار میکردیم میگفت: "من از اون بچه ها خجالت میکشم، کاری هم که از دستم بر نمیآد انجام بدم اما حداقل باید خودم هم مثل اونها باشم. اون بچههایی که حتی آب معدنی تا الآن ندیدن چهطوری میخوان غذاهای گوشتی بخورن؟ بالاخره یک شب علی را قسم دادم که غذا را بخورد، علی هم در مقابل اصرار و قسمهای پیدرپی من کوتاه آمد. علی عزیز کردهی فامیل بود، از همان بچگی همیشه خوشمزهترین غذاها و میوهها برای او بود اما اینجا برای تربیت نفسش، این کار را کرد.
مشکل معده داشتم و مجبور شدیم برای ادامهی مداوا به پزشکان همدان مراجعه کنیم. علی وقت دکتر گرفته بود. قبل از اینکه حرکت کنیم علی آمد و گفت: "مامان اجازه هست یکی از بچه ها تا همدان با ما بیاد؟" گفتم: "بالام جان (پسرم) اشکالی نداره، تو ماشین که جا داریم". رفتیم دنبالش، دیدم که بندهخدا پایش شکسته است. علی کمک کرد که سوار ماشین شود؛ آنها تا همدان کلی با هم بگو و بخند داشتند. علی اول ایشان را برد کنار مطب دکترش پیاده کرد و در کمال تعجب مبلغی را به زور در جیب دوستش گذاشت و به او گفت: "نیازت میشه!". علی لحظهی آخر این کار را کرد که دوستش پیش من خجالت نکشد، بعد هم سریع خداحافظی کرد و رفتیم. از کار علی تعجب كردم وگفتم: "علی جان! بالام (پسرم) تا اینجا آوردیش خیلیخوب، حالا چرا پول بهش دادی؟!". گفت: "مامان اشکال نداره، شاید دستش خالی باشه نتونه خوب دوا درمان بشه و در آینده برای پاهاش مشکلی پیش بیاد و تو شغلش به مشکل بخوره". روح بلندِ علی، حرف دیگری برای من نگذاشت.
#کتابخوانی
#جانباز_مدافع_حرم
#حاج_علی_خاوری
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
تکاور گریه نمیکنه (خاطرات پدر)
چهار سال بیشتر نداشت. همیشه در سلام دادن پیش قدم بود. بارها شنیده بودم که مردم از این ادب و متانت خیلی خوششان آمده بود و میگفتند ماشاءالله به این همه ادب و متانت علی. از همان دوران کودکیاش کوه میرفتیم، وقتی زمین میخورد و پایش زخمی میشد وگریه میکرد به او میگفتم: "علی جان! محکم باش، تکاور که گریه نمیکنه!"
از چوب برایش اسلحه درست کرده بودم؛ لولهی اسلحه آهنی بود. خیلی بزرگ و قشنگ شد، دقیق مثل یک اسلحهی واقعی. از همان دوران در ذهنم به عنوان یک سرباز ولایت تربیتش میکردم. اسم اهل بیت (ع) رو کمکم یادش میدادم. برای علی گلابپاش گرفته بودم و او در دستههای عزاداری گلاب میپاشید. علی سومین و آخرین فرزند خانوادهی پنج نفرهی ما بود؛ همهی ما دوستش داشتیم و به اصطلاح او «تهتغاری» خانواده بود.
سال 1370 بود و دو سالی از رحلت حضرت امام (ره) میگذشت؛ علی یک ساله بود که طبق رسوم، میخواستیم موهایش را برای اولین بار در مکان مقدسی کوتاه کنیم. به همین خاطر برای اولین اصلاح موهای علی، به مرقد حضرت امام رضا (ع) رفتیم و موهای علی را کوتاه کردیم. همانجا در دل گفتم: "یا ضامن آهو (ع)! این بچه رو فدای راه شما کردم؛ انشاءالله تا آخر عمرش نوکر و سرباز ولایت باشه". بعدها به چشم خود دیدیم که علی واقعا برای ولایت جان میداد.
علی از همان کودکی ویژگیهای شخصیتی خاصی داشت مثلا خیلی شجاع بود. ما مثل دو دوست به هم وابسته بودیم و خیلی با هم شوخی و بگو بخند داشتیم، طوریکه کسی باور نمیکرد ما پدر و پسر هستیم. علی به نماز خيلی اهمیت میداد و از یازده سالگی نماز خواندن را شروع کرد. روزی یکی از بستگان که فرمانده پایگاه بسیج بود به خانه ما آمد. با پیشنهاد او علی عضو بسیج شد و زندگی جدیدش از همین زمان رقم خورد؛ علی از وقتی وارد بسیج شد دیگر شلوار جین نپوشید و ژل به موهایش نزد.
سالها گذشت. من كارمند اداره برق شده بودم. مدتی از طرف ادارهی برق، در روستاهای محروم مشغول خدمت بودم. وقتی نام فامیلی من را متوجه میشدند، خیلی از آنها برایشان سوال میشد که با علی چه نسبتی دارم. برای من سوال بود که اینها علی من را از کجا میشناسد!؟ وقتی توضیح میدادند که علی آنجا برای اردوی جهادی میرفته، به او افتخار میکردم. خیلی از علیِ من تعریف میکردند و میگفتند: رحمت بر رزق حلالی که دادید، اثرش همین فرزند شما شده است.
بارها میگفتم: "علی جان پسرم، تو خیلی خیلی از من جلوتر هستی! خجالت میکشید و میگفت: "بابا! این چه حرفیه؟ من هرچی دارم از صدقه سری شماست؛ نوکرتم بابا جانم، دیگه از این حرفها نزن". همیشه به من میگفت: "من به شما افتخار میکنم که با هم همعقیده هستیم و شما از من جلوتر در خط ولایت هستید". رفته بودم دانشگاه، علي رشته علوم سياسي در دانشگاه درس خواند. یکی از اساتید علی که کرد زبان بود تا فهمید من پدر علی هستم خیلی استقبال کرد و خیلی از علی برای من گفت. احتمال دادم که ایشان از اهل سنت باشند، اما علی اینقدر با او برخورد خوبی داشته که ایشان مجذوب علی شده بود. این استاد چون در یک شهر ترکنشین غریب بود، علی خیلی خوب با او ارتباط برقرار کرده بود.
خیلی از مراسمات فامیلی که میرفتیم، همه به احترام علی بلند میشدند و خودشان اذعان داشتند که جذبهی علی ناخودآگاه باعث میشد همه اینطور به او احترام بگذارند. جمله معروفی هست که میگوید وقتی درونت پاک باشد خدا چهرهات را گیرا میکند؛ این گیرایی، از زیبایی و جوانیات نیست، این گیرایی از نور ایمانی است که در ظاهرت نمایان میشود.
#کتابخوانی
#جانباز_مدافع_حرم
#حاج_علی_خاوری
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
تکاور گریه نمیکنه (خاطرات پدر) چهار سال بیشتر نداشت. همیشه در سلام دادن پیش قدم بود. بارها شنیده بو
نزدیک عید که میشد، بعضی از بچههای محل برای کمک به خرج خانواده ماهی قرمز میفروختند. علی مدام میرفت و از آنها ماهی میگرفت. حتی بارها شده بود پول زیادی می داد تا آنها را خوشحال کند. در فیش حقوقی اش هم مبلغی را برای کمک به جبهه مقاومت اختصاص داده بود.
یک روز با ناراحتی به خانه آمد. گفتم: "علی جان! چی شده چرا پَکری؟" گفت: "صبح که داشتم میرفتم محل کار، دیدم یک پیرزن کنار داروخانه با حالت ناراحتی نشسته، جلوتر رفتم و گفتم: سلام مادر جان! کمکی از دستم بر میاد براتون انجام بدم؟! گفت: خیر ببنی جَوون، راستش پولم تموم شده داروهام رو نمیتونم بگیرم، مقداری هم گشنمه!" با بغضی که در گلو داشت گفت: "داروهاش رو خریدم و بُردمش رستوران و براش سفارش غذا دادم، مقداری هم پول بیشتر به صاحب رستوران دادم تا بعد از غذا براش ماشین بگیره و تا منزل شون ببره". حرفهای علی که تمام شد، خیلی تحسینش کردم. علی اعتقاد داشت اگر هرکس به اندازهی خودش در جامعه احساس مسؤلیت داشته باشد و نسبت به اطرافیانش بیتفاوت نباشد و مشکلات اطرافیانش را در حد توان برطرف کند، هیچوقت جامعه با این مشکلات روبرو نخواهد شد.
در مبانی دینی ما هم بر این اصل تاکید شده که هرکس باید در خصوص کمک به فقرا، اول فقرای فامیل و محل را در اولویت رفع نیاز قرار دهد.
#کتابخوانی
#جانباز_مدافع_حرم
#حاج_علی_خاوری
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
شهید سیدمرتضی آوینی - @khadem_shohda.mp3
4.68M
🔷 در این روزهای سخت، چیزی بهتر از صدای سید مرتضی آوینی را مرهم دردهای شما سربازان جبهه حق ندیدم.
🔸ترکیبی فوق العاده زیبا از همه صوتهای شهید آوینی
#روایتگری
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاداش کسی که برای شهدا کار میکند
از زبان اباعبدالله...!!
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از مجموعه فرهنگی، تربیتی ثارالله همدان
#لبیک_امام
🔰مقاومت طلایی
🔺اهدای طلا به جبهه مقاومت
⏰جمع آوری: چهارشنبه ۲ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۵:۳۰
📌آستان مقدس امامزاده عبدالله، حسینیه ثارالله
🆔 @sarallah_hmd