eitaa logo
حاج عمار
665 دنبال‌کننده
811 عکس
126 ویدیو
29 فایل
کانال شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا (ع) تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴ محل شهادت : حلب سوریه مزار : بهشت زهرا(س) قطعه۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الشهدا والصدیقین؛ اکثرا صحبت هایش را اینطور شروع می کرد و یا شادی روح  صلوات علاقه ی عجیبی به حاج ابراهیم داشت؛ سالگرد تدفین شهدای گمنام دانشگاه هم که میشد اول از همه چادر ستاد عالی شهید همت (ره) را علم می کرد و باقی ماجرا. عجیب بود ماجرای عشق محمد حسین به حاج همت (ره) یک حاج همتیه تمام عیار ؛ یک عاشق ششدانگ. و این عشق بود که او را به این وادی کشاند و من این عشق را وقتی فهمیدم که در رسانه ها تیتر زدند چه کسی 'حاج قاسم' را یاد 'حاج همت' می انداخت.تازه آن موقع بود که باورم شد هرچیز که در جستن آنی،آنی یکبار که رفته بودیم یادواده شهدا.همرزم حاج احمد متوسلیان از جزبه ، جربزه و جذبه حاج احمد حکایت ها گفت ؛ محمدحسین تا بعدها از اتفاقات قائله کردستان و حکایت دلاوری های گردان شیرمردان کرد حاج احمد میگفت.اینکه چه طور با رفتار و پوشیدن لباس کردی آنهمه پیشمرگ برای سپاه اسلام و انقلاب جذب کرده و چگونه در شهرهایی که مردمانش همزبانش نبودند روحیه همدلی ایجاد کرده و فرمانده هی اش را چگونه بر قلب ها جاری کرده بود.محمد حسین آن روزها خیلی حاج احمدی شده بود و من این را وقتی فهمیدم که در سوریه فرمانده و مستشار محبوب نیروهای غیر ایرانی تیپ  شده بود. تازه آن موقع باورم شد که 'هر چیز که در جستن آنی،آنی مرام های خاص زیاد داشت اما بعضی چیز ها برایش قانون بود و خط قرمز داشت و یکی از آن خط قرمز ها این بود :یکی از دیوارهای خوش اندازه ی خانه که چشم خورش از بقیه جاها بیشتر بود را به عکس شهدا تعلق میداد . قرارداد خانه که تمام میشد و خانه را که میخواستیم عوض کنیم بعضأ عکس ها هم نو میشد ؛ آن روزها پوسترهای کم عرض مد شده بود محمدحسین کلی ذوق زد که عکس های بیشتری را میتواند در خانه جا بدهد. با این حال ولی همیشه یک پوستر تکراری بود ؛ قدیمی بود؛ و نه نو میشد و نه قرار بود سایزش عوض شود و آنهم تمثال شهید محمد عبدی بود؛ خیلی دوست داشت مثل محمد عبدی باشد.همیشه از خنده های لحظه های اخرش و حین شهاد محمد عبدی میگفت ؛ وقتی فهمیدم اسم جهادی محمدحسین خودمان است اصلن جا نخوردم ولی زمانی که عکس صورتش را در معراج شهدای تهران دیدم ؛ با آن لبخند ملیح آن موقع باورم شد هرچیز که در جستن آنی آنی . . @shahidmohammadkhani
زیارت امام رئوف به نیابت از #شهید_محمدحسین_محمدخانی #حاج_عمار #عمار_عبدی #ارسالی_کاربران @shahidmohammadkhani
🍃بسم رب الزهرا . 🍃 و این است رسم جهان:  روز به شب می‌رسد و شب به روز.  آه از سرخی شفقی که روز را به شب می‌رساند! اما مارا به تو نه ! نه این که راهی نباشد نه انتخاب ما غافلان هزار تو بود آن هم  تاختن در هزارتوی   و نتیجه یکه تازی هایمان شد چاله . چاله هایی از جنس نفس در وجودمان . . 🍃حاج عمار!  این روز ها یکی مانند تو را نیاز داریم در زندگی فانی مان .حاج عماری که چاله های وجودمان را پر کند و انتهای راه را ختم کند به همان راهی که نزدیک ترین راه به است و نزدیک ترین راه به امام حسین بود و ما تمام امیدمان به محرم. اما آن هم دیگر امیدی بهش نیست و یادآوری اش خاری است به قلبمان چرا که ،  همین ها بود! . 🍃اما ملالی نیست چرا که " بانی روضه همین جاست شک نکن"و تلاش می کند برای شناختن امام حسین  به عالم،  همانطور که در زمان بودنش در این جهان همه ی دنیا را  می نشاند پای سفره . . 🍃هنوز هم که هنوز است  ما آدمیان منتظر یک معجزه ایم برای زنده شدن محافلی بهر مان   جان خودتان پای درمیانی کنید شاید شد! پ.ن : گذری بر کتاب  ( شهید اوینی) پ.ن : گذری بر کتاب "شعر های "  . . ✍نویسنده: . 💔به مناسبت هایمان برای . 📅تاریخ تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴ . 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴. حلب سوریه . 📅تاریخ انتشار: ۲۱ مرداد ۱۳۹۹ . 🥀مزار : بهشت زهرا.قطعه ۵۳ .
حسابی کلافه شده بودم. نمی فهمیدم که جذب چه چیز این آدم شده اند. از طرف خانم ها چندتا خواستگار داشت. مستقیم به او گفته بودند، آن هم وسط دانشگاه. وقتی شنیدم گفتم: چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم، اونم با چه کسی! اصلا باورم نمیشد. عجیب تر اینکه بعضی از آنها مذهبی هم نبودند. به نظرم که هیچ جذابیتی در وجودش پیدا نمی شد. برایش حرف و حدیث درست کرده بودند. مسئول بسیج خواهران تأکید کرد: «وقتی زنگ زد، کسی حق نداره جواب تلفن رو بده !» برایم اتفاق افتاده بود که زنگ بزند و جواب بدهم. باورم نمی شد این صدا صدای او باشد. برخلاف ظاهر خشک و خشنش، با آرامش و طمأنینه حرف میزد. تن صدایش زنگ و موج خاصی داشت. از تیپش خوشم نمی آمد. دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شش جیب پلنگی گشاد می پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شلوار. در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود. یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می انداخت روی شانه اش، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ. وقتی راه می رفت، کفشهایش را روی زمین می کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد. ــــــــــــــــــــــــــــــ خرید نسخه چاپی کتاب از سایت انتشارات روایت فتح: http://revayatfath.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8/%D9%82%D8%B5%D9%87-%D8%AF%D9%84%D8%A8%D8%B1%DB%8C خرید نسخه pdf کتاب از سایت و اپلیکیشن طاقچه: https://taaghche.com/book/52186/%D9%82%D8%B5%D9%87%E2%80%8C%DB%8C%20%D8%AF%D9%84%D8%A8%D8%B1%DB%8C%20(%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1%DB%8C) ـــــــــــــــــــــــــــــ مارا در فضای مجازی دنبال کنید: https://zil.ink/Haj_Amar_Abdi ــــــــــــــــــــــــــــــ