eitaa logo
حاج عمار
724 دنبال‌کننده
844 عکس
137 ویدیو
30 فایل
کانال شهید مدافع حرم محمدحسین محمدخانی فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا (ع) تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴ محل شهادت : حلب سوریه مزار : بهشت زهرا(س) قطعه۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شمسه
🌺 قصه دلبری را با هم بخوانید! 🔰به کانال "شمسه" بپیوندید: 🌐 https://eitaa.com/shamseh8
مسابقه بزرگ کتاب خوانی با محوریت کتاب " از عید انقلاب تا عید فطر" به روایت همسر @shahidmohammadkhani
کتاب های و را از غرفه واقع در راهروی 11/1 شبستان اصلی نمایشگاه کتاب تهران تهیه فرمایید . @shahidmohammadkhani
هدایت شده از حاج عمار
مسابقه بزرگ کتاب خوانی با محوریت کتاب " از عید انقلاب تا عید فطر" به روایت همسر @shahidmohammadkhani
ــــــــــــــــــــ به اسم حبيب همان اذن که محمدحسین هم نوشتنش را با آن شروع می کرد. قدیم ترها که روزگار برچسب و استیکر نبود، بچه های درس خوان و سر به راه، از معلم های مدرسه، برگ برنده می گرفتند. زیاد که میشد، جایزه درست و درمانی در انتظارشان بود؛ آن هم جلوی بقیه، سر صبحگاه. به برگ برنده هایی که توی ذهنم به محمدحسین داده بودم، فکر می کردم: -وقتی بعد از عقدمان توی اتاق اشک حرم امام رضا ، اولین کسی بود که زنگ زد از لبنان و تبریک گفت و ذوق کرد از این اتفاق؛ -وقتی توی قلعه گنج کرمان، یک جوان تهرانی شش دانگ، بچه های فقیر وماه ها حمام نرفته کپرنشین را بغل می کرد، نوازش می کرد، می بوسید و ساعت‌ها زير ظل آفتاب، وسط خاک وخل، با بازی جمع شان را گرم می کرد تا از ته دل بخندند؛ -وقتی بعد از خستگی های مدام توی اردوی جهادی، از میان آن همه جسم و جان کوفته و آشفته، جان می گرفت برای نماز شب و مناجات؛ -وقتی هرسال، وسط روضه های ظهر عاشورا، توی خانه دانشجویی اش، خود را برای اربابش کبود می کرد... . راه افتادم بین آدمهای دوروبرش و پرسان پرسان برگ برنده هایش را جمع کردم. دیدم حق داشت بتواند روزی برگ برنده هایش را رو کند. حق داشت به ازای همه آنها، از دستان اربابش، افتخار شهادت بگیرد. حق داشت، نوش جانش! ــــــــــــــــــــــــــــــ خرید نسخه چاپی کتاب از سایت انتشارات روایت فتح: http://revayatfath.ir/کتاب/عمار-حلب-مدافعان-حرم-7 خرید نسخه pdf کتاب از سایت و اپلیکیشن طاقچه: https://taaghche.com/book/74929 ــــــــــــــــــــــــــــــ مارا در فضای مجازی دنبال کنید: اینستاگرام: https://www.instagram.com/haj_ammar64/?hl=en تلگرام: https://t.me/Haj_Ammar64 ایتا: https://eitaa.com/haj_ammar64 ــــــــــــــــــــــــــــــ
حسابی کلافه شده بودم. نمی فهمیدم که جذب چه چیز این آدم شده اند. از طرف خانم ها چندتا خواستگار داشت. مستقیم به او گفته بودند، آن هم وسط دانشگاه. وقتی شنیدم گفتم: چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم، اونم با چه کسی! اصلا باورم نمیشد. عجیب تر اینکه بعضی از آنها مذهبی هم نبودند. به نظرم که هیچ جذابیتی در وجودش پیدا نمی شد. برایش حرف و حدیث درست کرده بودند. مسئول بسیج خواهران تأکید کرد: «وقتی زنگ زد، کسی حق نداره جواب تلفن رو بده !» برایم اتفاق افتاده بود که زنگ بزند و جواب بدهم. باورم نمی شد این صدا صدای او باشد. برخلاف ظاهر خشک و خشنش، با آرامش و طمأنینه حرف میزد. تن صدایش زنگ و موج خاصی داشت. از تیپش خوشم نمی آمد. دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شش جیب پلنگی گشاد می پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شلوار. در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود. یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می انداخت روی شانه اش، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ. وقتی راه می رفت، کفشهایش را روی زمین می کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد. ــــــــــــــــــــــــــــــ خرید نسخه چاپی کتاب از سایت انتشارات روایت فتح: http://revayatfath.ir/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8/%D9%82%D8%B5%D9%87-%D8%AF%D9%84%D8%A8%D8%B1%DB%8C خرید نسخه pdf کتاب از سایت و اپلیکیشن طاقچه: https://taaghche.com/book/52186/%D9%82%D8%B5%D9%87%E2%80%8C%DB%8C%20%D8%AF%D9%84%D8%A8%D8%B1%DB%8C%20(%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1%DB%8C) ـــــــــــــــــــــــــــــ مارا در فضای مجازی دنبال کنید: https://zil.ink/Haj_Amar_Abdi ــــــــــــــــــــــــــــــ