﷽
دل
براے تنگ شدن
روز و شبــــ
نمےشناسـد
فقـط
ڪافیستــ
#طُ نباشے ...
" تو " به دادم برس
ای #عشق ،
که با این همه شوق
چاره
جز آن که به #آغوش "تو"
بگریزم نیست
#خوشبهحالهرکسی ،
#دلتنگوبیتابشتویی .
#بیتويکلحظهرمق
#دردلودرجانمنيست..
#حاج_عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
﴾﷽}
برشی از کتاب #دلتنگ_نباش:
با هم رفتند روبهروی گنبد و روی فرشهایی که پهن بود، نشستند. روحالله کتاب دعا را دست زینب داد« چرا انقدر گریه کردی؟»
زینب سرش را بلند کرد و به گنبد نگاه کرد: « یاد اون سالی افتادم که تنها اومدم مشهد. از امام رضا خواستم یه همسر خوب سر راهم بذاره...
روحالله سرش را تکان داد« اتفاقا منم دوماه قبل از اینکه خاله تو رو بهم پیشنهاد بده، اومدم مشهد. منم خیلی دعا کردم. عنایت امام رضا بود که خدا تو رو سر راهم قرار داد...
قلبشان مملو از عشق بود. عشق به امام رئوفی که حاجتش را داده بود.
روحالله روی دو زانو نشسته بود و قرآن میخواند. قرآن خواندنش که تمام شد، دستانش را رو به آسمان بلند کرد. آهسته دعا میکرد. زینب خیلی متوجه دعاهایش نشد. از بین آنها فقط یکی را شنید: « اللهم ارزقنا شهادة فی سبیل الله»
.
.
.
برشی از کتاب #قصه_دلبری :
اولین زیارت مشترکمان را از باب الجواد(ع) شروع کردیم... اذن دخول خواندیم. ورودی صحن کفشش را کند و سجدهی شکر به جا آورد، نگاهی به من انداخت و بعد هم سمت حرم: « ای مهربون، این همونیه که به خاطرش یه ماه اومدم پابوستون. ممنون که خیرش کردید! بقیهشم دست خودتون، تا آخرِ آخرش!»
عادتش بود. سرمایه گذاری میکرد: چه مکه، چه کربلا، چه مشهد. زندگی را واگذار میکرد که « دست خودتون!»
.
.
#حاج_عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#حاج_علی
#شهید_روح_الله_قربانی
@shahidmohammadkhani
@shahid_roohollah_ghorbani
هدایت شده از حاج عمار
بہ دِلَمْ لَکْ زَدِهْ
با خَندِهْ تْو جْان بِدَهَمْ
طَرحِ لَبخَنـْدِ توْ
پایانِ پَریشانیهاست ...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#حاج_عمار
#به_امید_وصال
@shahidmohammadkhani
هدایت شده از حاج عمار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 راه شکستن نفس به روایت #شهید_محمدحسین_محمدخانی
#راهی_که_شهدا_رفتند
#اردوی_جهادی
#جهاد_اکبر
@shahidmohammadkhani
مسابقه بزرگ کتاب خوانی با محوریت کتاب #قصه_دلبری
" از عید انقلاب تا عید فطر"
#شهید_محمدحسین_محمدخانی به روایت همسر
#انتشارات_روایت_فتح
@shahidmohammadkhani
✨بسم رب الشهدا و الصدیقین✨
راهیان نور در کنار شهدای طلائیه و شهدای غواص به یاد رفیق #شهید_محمدحسین_محمدخانی
@shahidmohammadkhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▶️ قطعه صوتی مراسم شب ليلة الرغائب
💠 با صداي آسمانی مدافع حرم
#شهید_محمدحسين_محمدخانی
#آرزوي_من_تويي_آقا
@shahidmohammadkhani
﴾﷽﴿
در منطقه که بودیم، ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﮔﺸﺖ ﻭ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ. ﺑﺎﺭﺍﻥ شدیدی ﻣﯽﺁﻣﺪ.
#ﻋﻤﺎﺭ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﺴﺘﻪ ام، ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻤﺮﺍه ﺭﻭﺡ_ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﻣﯿﺜﻢ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﺮوند. ﺑﺎﯾﺪ ۱۲ ﮐﯿﻠﻮﻣﺘﺮ ﻣﯽﺭﻓﺘﻨﺪ ﺗﻮﯼ ﺩﻝ ﺩﺷﻤﻦ!
ﺗﺎ ﯾﮏ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﺪ ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮ؛ ﺣﺪﻭﺩ ﺳﺎﻋﺖ ﻧُﻪ ﺷﺐ ﺑﻮﺩ. ﺑﺎ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﺷﺎﻥ ﻭ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻮﯼ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺮﺩ.
ﺩﻡ ﺩﻣﺎﯼ ﺍﺫﺍﻥ ﺻﺒﺢ، ﺩﯾﺪﻡ ﺑﯽ ﺳﯿﻢ ﻣﻦ ﺭﺍ ﭘﯿﺞ ﮐﺮﺩ: «ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﺎش ﺳﻪ ﻧﻔﺮ ﻣﺴﻠﺢ ﺑﺎ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺳﮓ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﺗﻮﯼ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﭘﺮﺳﻪ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ.» ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻡ. ﺗﻮﯼ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﻋﻤﺎﺭ ﻭ ﻣﯿﺜﻢ ﻭ ﺭﻭﺡﺍﻟﻠﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻣﯽﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺳﮓ ﻫﻢ ﺩﻧﺒﺎﻝﺷﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﯾﺪ. ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎیشاﻥ ﻫﻢ ﺧﯿﺲ ﺁﺏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ.
ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﻪ ﺷﺪﻧﺪ، پرسیدم ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺳﮓﻫﺎ چیه؟
عمار گفت: اینا رو خدا فرستاد کمکمون. سگهای ولگرد تو منطقه زیاد بودن. کافی بود یکی شون با دیدن ما پارس کنه تا لو بریم. اما این دو تا سگ که اومدن سمتمون روحالله از تو جیبش کمی بهشون نون داد. اونا هم دنبال مون راه افتادن. همین باعث شد سگ های دیگه با دیدن اینا پارس نکنن.
خیلی خسته بودند.
وقتی ﺑﺮﮔﺸﺘﯿﻢ ﻣﻘﺮ از خستگی خوابشان برد. ﯾﺎﺩﻡ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﻃﻮﻝ ﮐﺸﯿﺪ ﺗﺎ ﭘﻮﺗﯿﻦﻫﺎﯼﺷﺎﻥ ﺧﺸﮏ ﺷﻮﺩ.
#نقل_خاطـره_از_جانبــاز_مدافع_حــرم_امیرحسیـن_حاجی_نصیــــری
#حاج_عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
@shahidmohammadkhani
﷽ .
.
براي محمدحسين پاسدار و جايگاه پاسداري وراء يك لباس و شغل نظامي بوود، بارها ديده بودم كه آرم سپاه رو روي لباس پاسدارها ميبوسيد، احترام و ارزشي براي اين شغل قائل بود كه منزله ي مادي و دنيايي اش اصلا به چشم نمي آمد ، پوشيدن لباس سبز سپاه و خدمت در اين جايگاه رو جزء عبادت ميدونست.
يادش گرامي و راهش پر رهرو باد
.
#ولادت_سرداران_کربلا
#پاسدار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#حاج_عمار
#به_امید_وصال
@shahidmohammadkhani
پاسدار یعنی کسی که کار کند، بجنگد، خسته نشود، نخوابد تا خود به خود خوابش ببرد.
روز #پاسدار مبارک ...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#حاج_عمار
@shahidmohammadkhani
هدایت شده از حاج عمار
مسابقه بزرگ کتاب خوانی با محوریت کتاب #قصه_دلبری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی به روایت همسر
@shahidmohammadkhani
﴾﷽﴿
برای برنامه های تابستون نوجوانهای محل دنبال مربی آموزش نظامی بودیم . بیشتر از اینکه یک نظامی گر بخواهیم که نظام جمع ، بشین و برپا یاد بچه ها بده ، دنبال کسی بودیم که بتونه فرهنگ ایثار و مقاومت رو برای بچه ها بازگو کنه . از میان جماعتی که مراوده داشتم و می تونستند برای یک همچنین کلاسی وقت بگذارند یا باید از پیشکسوتهای جهاد و شهادت و رزمنده های سابق گزینه ای می جستم یا دنبال کسی می گشتم که مثل خود ما جنگ ندیده بود ولی به عشق شهادت زندگی می کرد و به قول خودمون دهه شصتی مونده بود .
مسلما هم به لحاظ قرابت سنی و هم به لحاظ کار با نوجوانها گزینه دوم مطلوب تر بود ولی چه کسی . . .
برای ما که هم مسجد سالیان محمد حسین بودیم و اون رو از بچگی می شناختیم کار سختی نبود . اولین کسی که به ذهنم رسید محمد حسین بود . اون زمونها هنوز پاش به یزد باز نشده بود و اغلب شبها برای نماز به مسجد می آمد . باهاش صحبت کردم که بیاد و مربی آموزش نظامی بچه های راهنمایی باشه .
با خودم گفتم محمدحسین که باشه خیالم از همه بابت راحته . . .
اول اینکه خودش عضو بسیج دانش آموزی پایگاه بوده و با فضای کار با نوجوانها و محدودیتهای تربیتی اون آشناست . بعدش هم اینکه منظم و اخلاق محوره ، یک بسیجی تمام عیار . . . از طرفی هم یک نظامی کامل و مقتدره ، خیلی با فضای جبهه و جنگ حال می کنه ، از رمز عملیاتها تا فرمانده ها و سرداران شهید همه رو می شناسه .
موعد مقرر با شلوار 6 جیب همیشگی اش اومد مسجد ، سر کلاس ، معرفی اش کردم و از بچه ها خواستم خوب حرفهای محمد حسین رو گوش کنند . با خیال راحت کلاس رو تحویل دادم و گوشه ای نشستم . بسم اللهی گفت و با صلواتی نثار شادی روح شهدا شروع کرد .
خیلی شلوغ بودم و رفتم به چندتا کار دیگه برسم . . . ساعتی گذشت و برگشتم تو شبستان مسجد . آخه کلاس ها توی شبستان برگزار می شد . کلاس تموم شده بود ، دیدم بچه ها ، بچه های قبلی نیستند . چشمهاشون رو از من قایم می کردند ، بچه های شر و شور مهرآبادی ، سرشون رو می انداختند پایین و با وقار خاصی خداحافظی و التماس دعا . . .
خیلی کنجکاو شدم که توی کلاس چی گذشته بود . . .
درست یادم نیست چند جلسه مربی کلاسمون بود . توی کلاس برای نوجوانهای دهه هفتادی تو دهه هشتاد از شهدای دهه شصت می گفت . . . از شبهای عملیات . . . از خودگذشتگی و ایثار رزمنده ها . . . نفسش اونقدر گرم بود که گریه ی همه بچه ها رو در می آورد . بعد از یک جلسه من خودم مشتری پر و پا قرص کلاسش بودم ، گوشه ای از مسجد می نشستم و دل می دادم به دلش .
می گفت برای بچه ها آموزش راپل بگذاریم . خودم هماهنگی اش را انجام می دهم ، فقط شما بچه ها رو به خط کنید و بیارید برای دوره . همیشه دغدغه جمع بچه ها رو داشت ...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#حاج_عمار
@shahidmohammadkhani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسابقه بزرگ کتاب خوانی با محوریت کتاب #قصه_دلبری
" از عید انقلاب تا عید فطر"
#شهید_محمدحسین_محمدخانی به روایت همسر
#پیشنهاد_دانلود
#انتشارات_روایت_فتح
#یک_کتاب
#کتاب_زندگی
#حاج_عمار
@shahidmohammadkhani
گفتم:
بذار هر وقت به سن حبیب رسیدی، الان برای شهادت زوده، بمون و خدمت کن.
جواب داد:
اما لذتی که علی اکبر برد هیچوقت حبیب بن مظاهر نبرد.... .
ولادت حضرت علیِّ اکبر (ع) و روز جوان مبارک باد .
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@shahidmohammadkhani
2237365.mp3
7.59M
کویر تشنمو و بارون میخوام
رفیقم باش... علی اکبر!
منم جوونم و سامون میخوام...
#مولودی
#بنیفاطمه
@shahidmohammadkhani