#شهیدانه
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
از شهدا آموختم:✌
#شهید_سجاد_طاهرنیا
نمازشب را
#ابراهیم_هادی
پهلوانی را...💪
#حاج_همت
اخلاص را...😌
#باکری_ها
گمنامی را...🌺
#علی_خلیلی
امر به معروف را...😊
#مجید_بقایی
فداکاری را...😍
#حاجی_برونسی
توسل را...🙏
#مهدی_زین_الدین
سادگی را..🌷
#سعید_طوقانی
جوانمردی و خوشرویی را...☺
#حسين_همدانى
خسته نشدن و تواضع را...😇
#عباس_بابایی
دوری از گناه را...👌
#صیاد_شیرازی
نماز اول وقت را...👏
از شهدا عشق و ایمان را آموختم...
بااین همه نمیدانم چرا، موقع عمل که میرسد، وامانده ام !!!
بجای شرمندگی و تنبلی باید بلند شوم و کاری کنم...🌷🌷
در اردوگاه سربازان مهدی (عج) بی حوصلگی و نا امیدی راه ندارد...
خدایا همانند شهدا مارا #مومن #مجاهد #انقلابی بخواه...🌺🌺
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
#خاطره
در لشــگـــر 27 محمـــد رســـول اللــه ' ص '
بـــرادری بـــود کـــه عـــادت داشـــت پیشـــانی شهـــدا را ببـــوســد !☺️😊
وقـتــی خــودش شهیــد شــد بچـــه هــا تصمیــم گرفتنـــد بـــه تلافــیِ
آن همــه محبـت❤️🌷 پیشـــانی او را غـــرقِ بــوســه کننـــد . ☺️🍃
پارچـــه را کـــه کنـــار زدنـــد ، جنـــازه ی بـــی ســـر او😔😭😭 دل همـــه شان
را آتـــش زد . .😭
#حاج_همت
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#حاج_همت دفترچه کوچکی داشت📝 که در آن چیزهای مختلفی نوشته بود🍃 یک قسمت این دفتر، مخصوص نام دوستان شهید او بود💔 اسم شخص را نوشته بود و در مقابلش هم، منطقه عملیاتی که در آن شهید💔 شده بود یکی، دو ماه قبل از شهادتش، در اسلامآباد این دفترچه را دیدم🙂 نام سیزده نفر در آن ثبت شده بود و جای نفر چهاردهم، یک خط تیره کشیده شده بود🙁 پرسیدم «این چهاردهمی کیه؟😕 چرا ننوشتهای؟» گفت «این را دیگر تو باید دعا کنی »☺️😞
راوے:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت❤️
•|♡|•
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳•
حسین بهشتی؛ جانشین واحد مخابرات لشکر۲۷ ؛ که طی عملیات، بیسیمچی📞 همراه فرماندهی لشکر هم بوده است، در بیان روحیات #محمدابراهیمهمت در نبرد خیبر ، به خصوص در جزیرۀ جنوبی مجنون می گوید🍃 « یکی از وقایع منحصر به فردی که واقعاً تا آن موقع از جنگ اتفاق نیافتاده بود، جنگیدن داخل جزایر مجنون بود طی عملیات خیبر ، رزمنده هایی که وارد جزیره مجنون می شدند🍃، چون هیچ عقبه و پشتیبانی نداشتند، تنها اتکایشان به خداوند☝️ متعال بود این حالت جداافتادگی از پشتیبانی ها، حمایت ها، رفاقت ها و محرومیت از هر گونه امکانات مادی، بچه های داخل جزیره را به خدا نزدیک تر می کرد👌 احساس می کردیم وارد دنیای دیگری شده ایم که با دنیای بیرون از جزیره، زمین تا آسمان تفاوت دارد البته این حالت در #حاج_همت بیشتر نمایان بود🙂 خُب؛ من به عنوان بی سیم چی فرماندهی لشکر، همه جا در کنار #حاجی بودم با کمال شگفتی، می دیدم که #همت از آن همه تنهایی و غُربت، واقعاً لذت می بَرَد😕 در ذهن امثال من، این توهمات خطور می کرد که هر آن نیروهای دشمن وارد جزیره می شوند و همه ما را یا می کشند و یا به اسارت می برند🙁؛ اما #حاج_همت ، اصلاً چنین فکری در ذهنش نبود این را ما از حرکات و تصمیم های او می فهمیدیم🙂 تصمیم هایی که واقعاً بوی خون می دادند و از همان تفکر عاشورایی این مرد سرچشمه می گرفتند با توجه به آن که نیرویی دور و برش نمانده بود، اما به همان چند نفر از مسئولین لشکر که در اطرافش مانده بودند، خیلی وابستگی پیدا کرده بود☺️ به عباس کریمی ، رضا دستواره ، اکبر زجاجی ، سعید سلیمانی و از همۀ این ها بیشتر به سعید مهتدی یادم هست یک روز، چند ساعتی بود که صدای مهتدی از پشت بیسیم📞 ما شنیده نمی شد😞 #همت که دستپاچه شده بود، به من گفت «سریع سعید را به گوش کن، ببین او کجاست؟ چرا با من حرف نمی زند😒؟ وقتی سعید پشت بی سیم آمد، #همت با لحنی پر از دلواپسی به او گفت «کجایی برادر سعید😒 ؟ چرا اذیتمان می کنی؟🙁»
📄 🌸 منبع کپشن کتاب خواندنی و باشکوه شراره های خورشید ، نوشته آقایان «گلعلی بابایی و حسین بهزاد» صفحات ۷۱۸ و ۷۱۹ 🔶 🍃
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#شهیدانه
🌹چہ آرزوهاے قشنگے مےڪردند و چقد زیبا اجابت مےشد ...
🌸 #حاج_احمد آرزو ڪرده بود :
بدست شقےترین انسانهاے روے زمین یعنے #اسرائیل_ها ڪشتہ بشم
و حالا دست اونهاست ...
🌸 #حاج_همت از خدا خواستہ بود :
مثل مولایم بدون سر وارد بهشت بشم 🌱
ترڪش خمپاره سرش رو برد ...
🌸 #شهید_برونسی همیشہ مےگفت :
دوست دارم مثل حضرت زهرا گمنام باشم
سالها پیڪرش مفقود بود ...
🌸 #آقا_مهدی_باڪری مےگفت از خدا خواستم :
بدنم حتے یڪ وجب از خاڪ زمین رو اشغال نڪنہ
آب دجلہ او رو براے همیشہ با خودش برد ...
🌸 #حاج_آقا_ابوترابی در مسیر پیاده روے مشهد مےگفت آرزو دارم :
در جاده عشق (مشهد) از دنیا برم
تو همون مسیر خدا بردش و روز شهادت امام رضا در جوار #امام_رضا دفن شد ...
👇👇👇👇👇👇👇
🔰 حاج حسین یڪتا :
میخواستن ؛
میشد ...
میخوایم !
نمیشہ ...
چہ ڪار ڪردیم با این دل ها ...
🌺 از خداوند بخوایم !
#دلامون را براے امام زمان عج ، شش دانگ سند بزنہ ...
و براے این ڪار یاریمون ڪنہ...
ڪہ دست و پا و گوش و چشم و زبان جز براے رضاے حضرت حجت عج بہ حرڪت در نیاد !✨
🌺 ڪہ اگہ خداوند #راضے باشہ ...
#عاشق ما میشہ ...
و ان شاءاللہ عاقبتمون #شهادت ❤️
@Shahadat_dahe_haftad
کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
⭕️روایت #سردار_سلیمانی از آخرین دیدار با #شهید_همت
💢جزیره مجنون تحویل لشكر ۲۷ محمد رسولا...(ص) بوده و حالا بعد از دو هفته هر چه زده بود به در بسته خورده و چند گردانش هم منهدم شده بودند.😞
💢همین هم باعث شد بنشیند پشت موتور🏍 و برود مقر لشكر ۴۱ ثارالله(ع) و صحبت با فرماندهشان #قاسم_سلیمانی. روایت حاج قاسم از این جلسه جالب است:👇
💢«بعدازظهر ۱۷ اسفند بود كه دیدم #حاج_همت با سر و وضعی كاملا خاكآلود و ژولیده به سنگر آمد🙁. از من درخواست تعدادی نیرو كرد تا بتواند خط خودش را نگه دارد! گویا بیشتر نیروهایش #شهید و مجروح شده بودند💔. یك گردان در انتهای جنوبی جزیره مجنون داشتیم. به مسؤول اطلاعات عملیات لشكر گفتم با #همت برود و یك گروهان را در اختیار #همت قرار دهد.» و این آخرین دیدار #همت بوده.🕊
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
#امر_بهمعروفنهیاز_منکر_بهسبکحاجهمت😍👇
همیشه به نیروها طوری تذکر می داد که کسی ناراحت نشود.سعی می کرد با شوخی و لبخند مطلب را به طرف بفهماند.😇
یک بار، تدارکات لشکر مقدار زیادی کمپوت گیلاس به خط آورد و پشت خاکریز ریخت.ما هم که تا به حال این همه کمپوت را یکجا ندیده بودیم،یکی یکی آنها را سوراخ می کردیم،آبش را می خوردیم و بقیه اش را دور می ریختیم.😐در همین حین، #حاج_همت با شهید_رضا_چراغی داشتند عبور می کردند.پیراهن پلنگی به تن داشت و دوربینی📷 هم به گردنش انداخته بود.وقتی به ما رسید و چشمش به کمپوتها افتاد، جلو آمد و گفت:" برادر، می شود یک #عکس با هم بیندازیم!📸
گفتم:" اختیار دارید حاج آقا، ما افتخار می کنیم".کنار هم نشستیم و با هم عکس گرفتیم. بعد بلند شد، تشکر کرد و گفت:" خسته نباشید، فقط یک سئوال داشتم
گفتم:" بفرمایید حاج آقا".
گفت:"چرا کمپوتها را اینطور باز می کنید؟"😕گفتم:" آخر حاج آقا، نمی شود که همه اش را بخوریم."در حالی که راه افتاد برود، خنده ای کرد و با دست به شانه ام زد و گفت:" برادر من، مجبور نیستی که همه اش را بخوری".😃
بدون اینکه صبر کند، راه افتاد و رفت تا مبادا در مقابل او دچار شرمندگی شوم.
بعد از رفتن او، فهمیدم که او از اول می خواست این نکته را به من گوشزد کند😊☝️ ولی برای اینکه ناراحت نشوم، موضوع عکس گرفتن را پیش کشیده بود....🌹
#فرمانده_دلهــا
#شهيدحاجمحمدابراهیمهمت
@Shahadat_dahe_haftad
کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣