eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.8هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
❗️ ⚠️چرا می ترسی چادری بشی؟ چرا خجالت می کشی جلو دیگران از چیزهایی که فکر می کنی درسته حرف بزنی؟ ⚠️چرا روت نمیشه جلوی دیگران اونی که خودت دوست داری باشی ، باشی؟ ⚠️چرا همه چیز برعکسه؟ مگه تو داری اشتباه میکنی که شرمنده ای؟ بذارید من یه چیزی به شما بگم.. شک ندارم ماها خیلی زیادیم.. شک ندارم های خیلی بیشتر از چادری ها هستن.. خیلی ها هستن دلشون واقعا پاکه و ته قلبشون فقط دل به خدا و ائمه و شهدا و ... بستن💖💖 ‼️اما چرا بترسیم؟ چرا اعتماد بنفس نداشته باشیم؟ ⁉️چرا دچار بشیم؟ چرا احساس کنیم اگر بیایم تو تیم خدا، هم ظاهر هم باطن طرد میشیم؟ یوسف زندانی رو چه کسی عزیز مصر کرد؟ غیر از خدا؟ ♥️ رو چه کسی عزیز دل همه کرد؟ غیر از خدا؟ تو دست پست ترین افراد باشی خدا عزیز دلت میکنه! اگه پای خدا وایسی و کم نذاری براش اعتماد کن به خدا ♥️ و رو فریاد بزن.. حسبنا الله، خدا برای ما کافیه.... ☺️ @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد ❣
... از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین! نامم را صدا زد گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟ جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم... دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی! پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها؛ بر سر این کوچه، حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... به سومین کوچه رسیدم؛ شهید محمد حسین علم الهدی! به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند گفت: و ، در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... به چهارمین کوچه؛ شهید عبدالحمید دیالمه! بر خلاف ظاهر جدی اش در عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت گفت: چقدر برای روشن کردن مردم؛ کردی؟ برای خودت چه کردی؟ برای دفاع از چطور؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... به پنجمین کوچه؛ و شهید مصطفی چمران! صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با خداوند؛ از حال معنوی ام! باز گذشتم... ششمین کوچه؛ و شهید عباس بابایی! هیبت خاصی داشت؛ مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ؛ کم آوردم گذشتم... هفتمین کوچه انگار بود... بله؛ شهید ابراهیم هادی! انگار مرکز کنترل دل ها بود؛ هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود؛ که در خطر لغزش و ، تهدیدشان میکرد! را دیدم؛ از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند! انگار پازوکی هم کنارش بود؛ پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند. شهید محمودوند پرونده ها را، به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم ؛ وساطت میکردند برایشان! اسم من هم بود؛ وساطت فایده نداشت! از تا ! فاصله زیاد بود... دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... تازه فهمیدم... از کوچه پس کوچه های دنیا؛ بی شهدا،نمی توان گذشت! ،گاهی،نگاهی... 😔😔😔😔😔😔 @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت+دهه‌هفتاد❣
کوچه هایمان را به نامشان کردیم.... از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی😔 @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
✍✍✍ بادِ تکنولوژی چادری ها را با چادرهایشان برد... دلت که بال نداشته باشد.. پرواز را که دوست نداشته باشی اهل زمین می مانی.. بی آرمان ها ، بی هدف ها ، دنیاپرست می شوند.. به خودشان می آیند می بینند 30 سال 40 سال گذشته و هیچ! و اگرنه ! چادر اگر لباس جهاد است چرا باید چادری ها اسیر خودنمایی و دلبری بشوند.. و اگر نه! چادر اگر یعنی به عفیفه بودن تمرین کردن.. چرا باید چادری ها را باد تکنولوژی خمیده کند... چادری ها اگر درد دین نداشته باشند درد دنیا به جانشان می افتد چادری ها اگر برای خدا مسابقه ندهند! در مسابقه ی دنیا شبانه روز سبقت میگیرند... بیایید بگویید ما با این میل «خودنمایی» سرکش چه کار کنیم؟ بیایید بگویید ما با دل های سرسپرده به احسنت و به به های مجازی چه کار کنیم؟ و اگرنه! چادری ها را باد تکنولوژی نمی برد ، تکنولوژی هایی که اساسش این است که زن را به نمایش مردها در بیاورد... و اگرنه! لایوگرفتن و پخش تصویر آرایش کرده و قهقهه و شوخی با پسرها مناسب یک خانم باحیا نیست. والسلام @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
💌 🔰 آن زمان هم رسم و رسوم ازدواج زیاد بود💍 ریخت و پاش بیداد می‌کرد؛ ولی از همان اول ســاده شروع کردیم😌 خریدمان؛ یک بلوز و دامن 👗 برای من بود و یک کت و شلوار👔 برای مرتضے. چیز دیگری را لازم نمی‌دانستیم، به و و و هم کاری نداشتیم.🙂 خودمان برای زندگی‌مان تصمیم می‌گرفتیم، همین‌ها بود که زیباترش می‌کرد. ☺️ به روایت شهید💚 🌹 اسیر و و چشم و هم چشمی‌ها نشوید خودتان را در دام مادی در امر زندگے نیاندازید. هیچ‌کس در این مسابقه 🏃 و نمے‌شود. این ظواهر زرق و برق‌دار زندگی شخصی این‌ها هیچ‌کدام انسان را نه خوشبخت می‌کند نه دل‌شاد و راضی می‌کند.😞 @Shahadat_dahe_haftad
#عمار_نوشت #شهید نخواهےشد اگر  فقط از شهدا #حرف بزنی و هنگامهء عمل، عڪس #شهدا عمل نمایی اگر عاشق شهادتی بدان! شرط شهید شدن، #شهیدانه زیستن است پ.ن 1: خداکند ما هم سرنوشتی ماننده #شهدا داشته باشیم. @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
🌷 📚برشی از کتاب 📖با غرولند شاکی بودم که به خاطر کار کنگره باید بعداز ظهر ها هم توی بمانم. گفت: باید به این فکر کنی که داری کار می‌کنی! همیشه توی جنگ💥 بودن،کاری نکن که سرهنگ و سرگرد ببینه👀، برای رضای خدا کار کن تا جوابت رو بده👌. 📖موقع خداحافظی👋،دستی زدم روی شانه اش؛ زود این رو زیاد کن⭐️ که سرهنگ بشی. گفت: ممد ناصحی! آدم باید ستاره هاش زیاد باشه، ستاره سرشونه میاد و میره. 📖هر روز در می دیدمش. می خواستم از کارش سر در بیاورم، آدمی که مدت ها باهم👥 شیطنت می کردیم، از این رو به آن رو شده بود. های خوبی میزد. حال خوشی داشت😌 📖تا به هم می رسیدیم، ازش می خواستم کند، حتی با چند جمله یا یک نکته👌 سفارش میکرد؛ قرآن بخون✔️ حتی شده یه صفحه📖 یا یه آیه. خیلی تو اثر می ذاره؛ اما وقتی می خونی تو فکرت💭 هم اثر می ذاره. 📖 را دوست ‌داشت و زیاد از آن حرف می زد؛ مخصوصا شش آیه ی . می گفت: وقتی خدا می گه اثر انگشتت☝️ رو درست کرده، حس می کنی همیشه دنبالت هست👤 باید خدا رو با باور کرد😍 @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣شهادت + دهه هفتاد❣
#خاطرات_شـ‌هدا 💠كفن شهادت 🌷موقعي كه براي #زيارت بيت‌الله، عازم مكه بوديم، قبل از آن براي شركت در كلاس توجيهي مناسك حج، به #سنندج رفتيم. چون كه قرار بود، بعد از كلاسهاي توجيهي عازم بشويم، مولود هم براي بدرقة ما،😇 به سنندج آمده بود. يك شب در #مسجد هاجره خاتون مانديم و نسبت به اعمال حج توجيه شديم.👌 پس از اتمام كلاسها، وسايل #اضافي‌ام را به مولود دادم كه با خودش برگرداند ♻️كامياران. 🌷 موقع سوار شدن اتوبوس،🚌 پسرم صدايم كرد و گفت: پدر! #خواهشي از شما دارم. گفتم: چه خواهشي⁉️ بگو! گفت: برايم از مكه #كفني تهيه كن و آن را به آب زمزم تبريك بده. باور كنيد همين كه درخواستش را شنيدم، اشك😭 از چشمم سرازير شد. گفتم: پسر! من #توان اين كه براي پسرم كفني از مكه بياورم ندارم. اين يكي را از من نخواه.😢 خلاصه هرچه گفتم او فقط #حرف خودش را مي‌زد. 🌷 از بس اصرار و #التماس كرد تا اين‌كه راضي شدم و قول كفني را به او دادم. چاره‌اي نداشتم،❌ مراسم حج كه تمام شد، طبق قولي كه داده بودم، #كفن مولودم را در مكه خريدم و با دستهاي خودم، با آب زمزم متبركش كردم❣ به خانه هم كه برگشتم، #چشمش به دستهاي من بود كه سوغاتي‌اش را به او بدهم. انگار مي‌دانست كه #شهيد خواهد شد.😔 بعد از شهادتش، پيكر مولود را با همان كفن #متبرك پوشانديم و به خاك سپرديم.   ✍ به روایت پدر بزرگوار شهید #شهید_مولود_منبری🌷 #سالروز_شهادت @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
در طول دلم♥️ مى‌خواست كه كسى را پيدا كنم و دلم را با او بگويم تا اينكه خدارا پيدا كردم و او مرا طلبيد 😍و دستم را گرفت و مرا به سر مقصود هدايت كرد. در اين مواقع هدف بايد الهى باشد. از طرف اينجانب حقير 😊به برادران گرامى بگوييد كه سعى كنند معنويت را از دست ندهند ❌و معنويت شما در حال از دست رفتن است. بخوانيد. خداوند مى‌گويد كافران👹 از قرآن همان كتاب الهى ترس دارند و هميشه به قرآن باشيد. وصيت مى‌كنم كه اگر پيكرم ⚰به شيراز آمد به هنگام به خاك سپردنم را باز بگذاريد تا منافقين و كفار بفهمند كه شـ🌷ـهيدان به اين راه نرفته‌اند و مقلد امام بوده‌اند ☝️و امام را مى‌شناسند. برادران من سعى كنيد را از ياد نبريد...🚫 🌷 @Shahadat_dahe_haftad کانال ❣ شهادت + دهه هفتاد❣
قشنگ🌱🌼 بیچارھ ها از ملتے میڪُشند ڪھ دعاي بعد از نمازشان ؛ | شهـادٺ | است...! @SHAHADAT_DAHE_HAFTAD کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣