eitaa logo
❲• دختران سلیمانی 🧕🏻🕊️❳• 
1.8هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
640 ویدیو
0 فایل
--------♥️🔗📜----^^ #حاج‌قاسم‌سلیمآنی⟀: همان‌دخترکم‌حجاب هم👱🏻‍♀ࡆ• دختر‌من‌است🖐🏼ࡆ• دخترماوشماست ♡☁️ #قدرپدررامیدانیم:)🌱🙆🏻‍♀️ ارٺـباٰطـ📲 بـآ مـآ؛ @A22111375 🍃°| ادمین تبادل
مشاهده در ایتا
دانلود
تذکر می داد بعضی از رزمنده های سوری خیلی اهل تقیدات شرعی نبودند مدتی که در مقر آنها اسکان داشتیم هر روز صدای موسیقی یا صدای ماهواره ای به گوش ما می رسید ما خیلی اهمیت نمی دادم بی تفاوت بودیم ولی احمد هر روز می رفت تذکر می داد آنها هم گوش میکردند ولی روز بعد دوباره روز از نو روزی ازنو. راوی: دوست و همرزم شهید احمد مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
تغییر این دو سفر آخری که رفتیم سوریه خیلی قرآن می خواند توی همان دو سفر احساس کردم که این احمد احمد قبل نیست خیلی تغییر کرده بود احساس کردم که دیگر ماندنی نیست تغییرش فقط به قرآن خواندن نبود حرف زدنش هم تغییر کرده بود مثل قبل شوخی نمی کرد قبلا با بچه ها شوخی می کردیم خیلی سخت نمی گرفت ولی این دو سفر آخر وقتی حرف نامناسبی می زدیم ناراحت می شد. راوی: دوست و همرزم شهید احمد مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
قرائت قرآن چون حافظ قرآن بود قرائت قرآنش را می دیدیم ولی این یکی دو دفعه اخر بیشتر مشهود بود خیلی قرآن میخواند شده بود برنامه هر روزش یک ساعت الی یک ساعت و نیم گوشه ای تنها می نشست و مشغول قرآن خواندن می شد راوی: دوست و همرزم شهید احمد مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
ازدواج بزرگان فامیل وقتی از منصرف کردن احمد و جلوگیری از رفتنش به سوریه ناامید شدند پیشنهاد دادند که برای احمد زن بگیریم بلکه از رفتن به جبهه منصرف شود ما هم مسله را به محض بازگشت احمد با او در میان گذاشتیم آن موقع احمد تصمیمی برای ازدواج نداشت دلایل خودش هم داشت از اینکه هنوز درسم تمام نشده سربازی نرفته ام شغل ثابتی ندارم و از همه تر اینکه هیچ دختری حاضر نیست با کسی که به جنگ می رود ازدواج کند حرفش این بود که حتی اگر بخواهم ازدواج کنم باید کسی را انتخاب کنم که با سوریه رفتنم مشکلی نداشته باشد و مانع رفتنم نشود. راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
عقدو عروسی اهل فامیل دختر عمویش را پیشنهاد کردند ولی خانواده عمویش قبول نکردند بعد بزرگان فامیل واسطه شدند و صحبت کردند تا بالاخره این وصلت سر گرفت و در زمانی کمتر از یک ماه عقد و عروسی شان انجام شد صیغه عقدشان را در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها خواندیم و مراسم عروسی شان هم مصادف شد با عید غدیر دایی اش هر سال مراسم جشنی به مناسبت عید غدیر برقرار می کند پیشنهاد کردند که مراسم عروسی احمد و پسر خودشان را هم با مراسم جشن یکی کنیم یعنی در مجموع تنها چیزی که ما تهیه کردیم لباس عروس بود با تزیین ماشین بقیه چیزها مربوط به جشن امیر المومنین بود راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
مرگ دست خداست وقتی آمد خواستگاری احتمال شهادتش را میدادم ولی چیزی که باعث شد با مجاهد بودنش کنار بیاییم این بود که باور داشتم که مرگ دست خداست می دیدم خیلی از رزمنده ها در دوران هشت ساله ی دفاع مقدس حضور داشتند ولی شهید نشدند از طرف دیگر خیلی ها در جنگ نبودند و همینجا با مرگ طبیعی یا تصادف و بیماری از دنیا رفتند با خودم میگفتم مرگ دست خداست چه اینجا باشد چه آنجا ضمن اینکه وقتی به مدافع بودنش نگاه میکردم می دیدم احساس مسئولیتی در وجودش هست که این راه را انتخاب کرده و باور داشتم که این احساس مسولیت را برای خانواده اش هم میتواند داشته باشد میدیدم غیرتی که نسبت به دین و ناموس اهل بیت علیهم السلام دارد حتما نسبت به خانواده هم همین غیرت را خواهد داشت ایمان غیرت مسولیت و شناختی که نسبت به احمد پیدا کرده بودم باعث شد نظرم برای ازدواج مثبت باشد راوی: همسر شهید احمد مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
صلوات بفرست با هم قرار گذاشته بودیم که هر کداممان عصبانی شدیم یا ساکت شویم یا صلوات بفرستیم اینطوری ناراحتی پیش نمی آمد یادم هست بعد از این قرار هر وقت موقع رانندگی کسی بی احتیاطی می کرد یا می پیچید جلوی ماشین احمد با عصبانیت می گفت اللهم صل علی محمد و آل محمد. راوی: همسر شهید احمد مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
رضایت مادر خیلی نسبت به مادرش احترام می گذاشت پای مادرش را می بوسید بعضی وقت ها که اختلاف نظرهایی بین ما و احمد پیش می امد می گفت عمه اگه من این کار رو انجام بدم مادرم ناراحت میشه شما راضی به این کار هستی؟ می گفتم اگر به ناراحتی مادرت باشه نه. راوی: مادر همسر شهید احمد مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
حسرت می خوریم دفعه اولی که از سوریه بر می گشت خیلی پریشان بود گفتم چی شده بابا گفت بابا خیلی سخت بود با ۲۶۰ نفر نیرو رفتیم ۶۰ نفر برگشتیم گفتم دیدی ۲۰۰نفر جلوی تو پرپر شدند بازم می خوای بری گفت اره گفتم برای دفعه اول بگو توی جنگ چه دیدی؟ گفت: اینهایی که رفتند خود ساخته بودند و ما حسرت می خوریم که چرا مثل اینها نبودیم تا شهید بشیم راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
برایم دعا کنید دفعه دومی که از سوریه برگشت سرسفره نشسته بودیم گفت بابا چرا برام دعا نمیکنی؟ مادرش گفت احمد بابات نه فقط دعا میکنه حتی برات نذر کرده که سالم برگردی گفت نه من چیز دیگه ای میخوام که بابام خودش میدونه بعد که خانمم اصرار کرد گفتم احمد می خواهد شهید بشه میگه چرا برای شهادتم دعا نمی کنید. راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
باید خدا بخواهد یک بار تعریف می کرد که من به اطمینان رسیده ام که تا وقتی خدا نخواهد ما شهید نمی شویم به همین خاطر می گویم برایم دعا کنید گفتم از کجا مطمن شدی تعریف کن برامون گفت دو جا این را به چشم دیدم یک بار منطقه ای را گرفتیم و کارمان تا آخرهای شب طول کشید طبق مقررات حق نداشتیم داخل خانه هایی که گرفته بودیم بخوابیم حتما باید بر گشتیم پادگان ولی ما از شدت خستگی داخل یکی از همان خانه ها خوابیدیم صبح که از خواب بلند شدیم دیدین دور تا دور ما تله های انفجاری بود طوری که اگر بیش از حد تکان می خوردیم همه منفجر می شد و از ما چیزی باقی نمی ماند واقعا نمیدانیم چطور در خواب خدا ما را محافظت کرده که زیاد جابه جا نشویم جای دوم ماجرای یک تک تیرانداز بود به قدری از ما تلفات گرفته بود که مجبور شدیم از ایران کمک بگیریم و چند نفر برای شناسایی بیایند کمک دو نفر کارشناس آمدند و بعد از تحقیق گفتند محل استقرار تک تیرانداز جای دیگری است و این گرد و خاکی که بعد از هر تیر شما می بینید ساختگی است خلاصه به هر طریقی بود محل استقرارش را شناسایی کردیم و رفتیم تا زنده دستگیرش کنیم وقتی سراغش رفتیم دیدیم یک زن است با وضع حجاب نامناسب من و دوستم برگشتیم تا نگاهمان به او نخورد همین که برگشتیم دیدیم خانه منفجر شد و رفت روی هوا یعنی اگر چند لحظه آنجا مانده بودیم شهید شده بودیم حالا به یقین رسیده ایم که تا خدا نخواهد شهید نمی شویم حتی اگر تا شهادت یک قدم فاصله داشته باشیم راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
دعا کن اربعین بود و همه خانواده رفته بودند کربلا غیر از من و احمد تصمیم گرفتیم به یاد مراسم پیاده روی اربعین از حرم حضرت معصومه سلام الله علیها تا جمکران را پیاده برویم حال و هوای خاصی داشت وقتی رسیدیم جمکران به من گفت داداش برام دعا کن. دعا کن شهید بشم راوی: برادر شهید علی مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
عاشق شهادت طبق معمول پنج شنبه ها رفته بودیم بهشت معصومه قم محل دفن تعداد زیادی از شهدای مدافع حرم افغانی پاکستانی و ایرانی رفتیم کنار مزار شهید سید مجتبی حسینی کنار مزارش نشستیم و شروع کردیم به درد و دل کردن یه چیزی من گفتم یه چیزی احمد اشک هم از چشم هامون سرازیر شد احمد انجا جمله ای گفت که من تعجب کردم گفت ما در برابر غم و مصیبتی که حضرت زینب سلام الله علیها کشیدند هیچ نیستیم نفهمیدم از این حرف به کجا خواهد برسد دوباره حرف هایمان شروع شد تا اینکه سرش را رو به آسمان کرد و گفت خدایا یعنی میشه منم کنار این شهدا پیکرم دفن بشه میدونم لیاقت ندارم ولی خودت لیاقت بهم بده که یه جایی کنار همین بچه ها آروم بگیرم راوی: دوست و همرزم شهید احمد مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
گمنام از همان بچگی اکر کاری انجام می داد سعی می کرد طوری باشد که خیلی به چشم نیاید دوست نداشت اگر کار خوبی انجام میدهد همه ببینند و تعریف تمجید کنند وقتی رفت سوریه باز همین طور رفتار می کرد هر وقت بر می گشت طوری رفتار می کرد که به ذهن هیچ کس خطور نمی کرد که این بنده خدا رزمنده است یعنی اگر ما اهل فامیل به دیگران نگفته که احمد رفته سوریه تا خود شهادتش هم کسی از این ماجرا خبردار نمی شد چون احمد هیچ حرفی از سوریه نمیزد راوی: برادر شهید محمدحسین مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
اعزام های آخر دوره آخری که همراه احمد در منطقه بودم دیگر خبری از آن احمد سابق نبود انگار داشت خودش را اماده پرواز میکرد کمتر شوخی میکرد اوقات فراغتش را مشغول قرائت قران بود اگر کوچکترین غیبتی می شنید تذکر می داد یا از مجلس بیرون میرفت یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شد ناراحت بود آنقدر اصرار کردم تا دلیل ناراحتی اش را گفت خواب سید ابراهیم شهید مصطفی را صدر زاده را دیده بود بعد از شهادت سید ابراهیم اولین باری بور که خوابش را می دید می گفت سید با خنده ولی طوری که انگار بخواد طعنه بزنه بهم گفت با معرفت ها به شما هم میگن رفیق چرا به خانواده ام سر نمی زنید؟ دوباره چند روز بعد ناراحت و بی قرار بود ولی چیزی نمی گفت با کلی التماس و اصرار حرف از زیر زبانش کشیدم گفت دوباره خواب سید ابراهیم رو دیدم توی عالم خواب شروع کردم به گریه کردن که سید جان پس کی نوبتم می شه؟ خسته ام خودت برام کار بکن می گفت سید در جواب لبخند ملیحی زد و گفت غصه نخور همه رفقایی که جا مانده اند شهادت روزی شون میشه حالا که احمد رفته تنها دل خوشی ام همین جمله سید ابراهیم است و به امید روزی هستم که خودم را دوباره در جمعشان ببینم راوی: دوست و همرزم شهید احمد مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
یک ساعت قبل از شهادت توی خط بودیم درگیری خیلی شدید بود بچه های پاکستانی رفته بودند توی خط ساختمان مقر ما همان جا کنار خط بود از پشت خاکریز آمدم دیدم احمد تنها زیر سایه نشسته نگاهش کردم خیلی نورانی شده بود با هم روبوسی و احوال پرسی کردیم چهره اش نشان میداد که ماندنی نیست من از احمد جدا شدم و رفتم داخل مقر بعد از مدتی برای کمک به یکی از دوستان که مجروح شده بود رفتم سمت بهداری درگیری شدید بود و پشت سر هم مجروح می آوردند داخل بهداری همین که رسیدم دیدم احمد را روی برانکارد آوردند شاهرگش قطع شده بود و خونریزی داشت ولی هنوز زنده بود من احمد را نشناختم رفتم خط و برگشتم که خبر شهادتش را به من دادند. راوی: همرزم شهید احمد مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
خبر شهادت مادرش زنگ زد و گفت سه روزه از احمد خبر نداریم دیشب اومد به خوابم خیلی لباس هاش خاکی بود گفتم چیزی هم گفت گفت بهش گفتم مادر جان چرا ایندفعه زود برگشتی هنوز که ماموریتت تموم نشده گفت مادر دلم براتون تنگ شده اومدم ببینمتون این را که گفت من متوجه شدم که احمد شهید شده است از همان وقت از دوستانش پیگیر شدم تا بالاخره بعد از یک روز خبر شهادتش را به من دادند. راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
برویم کربلا اوایل ماه رمضان بود من تازه آمده بودم تبلیغ احمد هم تازه رفته بود ماموریت مانده بودم چطور به خانواده ام خبر بدهم آن شب کلی نماز خواندم و به اهل بیت علیه السلام متوسل شدم تا بتوانم به خودم صبر بدهم به ذهنم رسید که به اسم کربلا رفتن خانواده را بیاورم ابادان همین کار را هم کردم تا با قطار رسیدیم آبادان اهل فامیل آماده مراسم شده بودند و کوچه را سیاه پوش کرده بودند من تا سر کوچه چیزی به مادر و خانم احمد نگفتم نزدیکی های خانه به خانمم گفتم اگر حضرت زینب سلام الله علیها بیاد و احمد رو از شما بخواهد حاضری بدهی؟ با این سوال کمی مقدمه چینی کردم تا اینکه رسیدیم داخل کوچه خانمم عکس های احمد را به دیوار دید و از حال رفت. راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
تسلیت من و مادر شوهرم از شهادت احمد خبر نداشتیم تا وقتی رسیدیم ابادان و ماشین وارد کوچه ای شد که انجا را برای مراسم احمد آماده کرده بودند از ماشین پیاده شدیم حال غریبی بود همه می آمدند و تسلیت می گفتند ولی نمی گفتند که این تسلیت برای چه کسی است تا اینکه عمه ام آمد و تسلیت گفت گفتم عمه اونی که تو ذهنمه نگو اسمشو نگو نگو این که خبر احمده... راوی: همسر شهید احمد مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
گمنام از همان بچگی اکر کاری انجام می داد سعی می کرد طوری باشد که خیلی به چشم نیاید دوست نداشت اگر کار خوبی انجام میدهد همه ببینند و تعریف تمجید کنند وقتی رفت سوریه باز همین طور رفتار می کرد هر وقت بر می گشت طوری رفتار می کرد که به ذهن هیچ کس خطور نمی کرد که این بنده خدا رزمنده است یعنی اگر ما اهل فامیل به دیگران نگفته که احمد رفته سوریه تا خود شهادتش هم کسی از این ماجرا خبردار نمی شد چون احمد هیچ حرفی از سوریه نمیزد راوی: برادر شهید محمدحسین مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
باور نمی کنم پیکر احمد را سه روز بعد از رسیدن ما آوردند آبادان این سه روز خیلی سخت گذشت باور نمی کردم احمد شهید شده است فکر میکردم اشتباه شده است تا وقتی پیکرش را ندیدم باورم نشد هنوز حس میکنم که هست راوی: همسر شهید احمد مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
خوشبحتی زندگی با احمد برای من افتخار بود وقتی پیکر احمد را اوردند با اینکه ناراحت بودم ولی احساس بدی نداشتم همانجا کنار تابوتش سجده شکر به جا اوردم و شروع به درد دل کردم گفتم خوش به حالت که به این مقام رسیدی برای منم دعا کن که به همچنین مقامی برسم ازت ممنونم که پیش اهل بیت رو سفیدم کردی در زندگی مشترک هر دو تلاش میکنند که به خوشبختی برسند من از اینکه احمد به خوشبختی رسیده بود و من مانعی برای رسیدن به آرزویش نشدم خوشحال بودم به این چیزها که فکر میکردم ارام میشدم. راوی: همسر شهید احمد مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
کنار امام زمان بعد از شهادتش مادرش تعریف میکرد یک روز که خیلی برایش گریه کردم به خوابم امد اما این بار با اجدادش آمد گفت ببین این اجدادم هستند ایشان هم امام زمان علیه السلام هستند شما نمیدانی اینجا جای ما خوب است. ما در کنار امام زمان هستیم. راوی: پدر شهید حجت الاسلام و المسلمین مجید مکیان @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
وصیت نامه بسم رب شهدا و صدیقین دل نوشته ای به رسم وصیت نامه ... خدایا ما با تو پیمان بسته بودیم که تا پایان راه برویم و بر پیمان خویش استوار مانده ایم خدایا های و هوی بهشت را می بینم چه غوغایی! حسین علیه السلام به پیشواز یارانش امده است چه صحنه ای فرشتگان ندا میدهند که هم رزمان ابراهیم، همراهان موسی،هم دستان عیسی هم کیشان محمد هم سنگران علی همفکران حسین و همگامان خمینی و خامنه ای از سنگر کربلا امده اند چه شکوهی چرا ما باید همیشه شاهد شهادت و عروج برادری باشیم و حسرت بخوریم که چرا ما از این قافله عقب مانده ایم چرا فقط ما باید زیر تابوت انها را بگیریم و دیگران زیر تابوت ما را نگیرند آخر صبر و تحمل تا کی؟ ما هم دوست داریم شهید بشویم و مشمول ایه کریمه و لا تحسبن الذین قتلوا باشیم ما هم دوست داریم سرمان در دامان سرورمان حسین بن علی علیه السلام قرار بگیرد و دوست داریم از دست حضرتش آب بنوشیم پس حال که این سعادت در خانه ما را که کوبیده است سراسیمه به طرفش می شتابیم و خود را از جام شهادت سیراب می کنیم و جهان و این دنیا را با تمام مظاهر فریبنده اش ترک می کنیم و به حقیقت و ذات دنیا که همان آخرت است می رسیم ای کاش پر داشتم و میتوانستم بار دیگر خانواده ام را مخصوصا مادر و همسرم را ببینم ولی نه خدایا چون این هجرت و جدایی در راه توست با جان و دل آن را خریدارم در حالی می نویسم که امیدی به شهادت ندارم مگر به فضل و کرم خداوند متعال زیرا ما بنده نافرمان بردار درگاه خداوند بوده ایم که اگر بخواهیم خود را از شهدا و شاهدان حقانیت خداوند تبارک و تعالی بدانیم دچار جرم دیگری شده ایم دوست دارم اگر جنازه ام به دست شما رسید پیکر بی جان مرا غریبانه تحویل بگیرید غریبانه تشییع کنید و غریبانه در بهشت معصومه قم قطعه ۳۱به خاک بسپارید و روی سنگ قبرم چیزی ننویسید و اگر خواستید چیزی بنویسید فقط بنویسید تنها پر کاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی حتما چنین کاری بکنید چون من از روی پرنور و با جمال شهدای گمنام خجالت می کشم که قبر من مشخص و جناره ام با احترام تشییع و دفن شود ولی آن نوگلان پرپر روی دشت ها و کوه ها بی غسل و کفن بمانند یا زیر تانک ها له گردند ای ای امت دلاور حزب الله ای کسانی که اگر پایش بیفتد حاضرید تمام هستی تان را تقدیم اسلام کنید من که چیزی نداشتم هستی من یک جان بود که به پای رهبرم عزیزم و امت حزب الله فدا کردم ولی افسوس که یک جان بود کاش چندین جان داشتم و آنها را به پای رهبرم و کوی عشق حسین می ریختم و به اندازه یک لبخند او را شاد می کردم به نماز اول وقت پایبند باشید و بر خواندن قرآن مخصوصا معنایش تداوم و پشتیبان ولایت فقیه باشید از همه تقاضا دارم طوری عزاداری نکنید که باعث خوشحالی دشمنان شود جشن بگیرید تا کور دلان بدانند که ما سعادت را در شهادت می دانیم اگر کسی از اهل فامیل و دوست و آشنا خدایی نکرده گفت فلانی رفت و ای کاش زنده بود و... به ایشان بگویید که احمد جایش خوب است و شما فکری به حال خود بکنید که هنوز مانده اید... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣
جملات یادگاری این چند جمله سخنانی است که از احمد به یادگار مانده است جملاتی که از فیلم های جا مانده از احمد گلچین کرده ایم: متاسفانه بعضی از ما با این بچه های پاکستانی و افغانستانی بد رفتاری می کنیم خودمونو خیلی از اونها بالاتر می بینیم از اون طرف اینها ما را دوست دارند رهبرمون رو دوست دارند خانواده هاشون پرچم ایران میزارن بالای سر بچه هاشون بعضی از اینها بدون وضو به عکس آقا دست نمی زنند . بهشت معصومه کنار مزار شهدای زینبیون و فاطمیون @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣