eitaa logo
🚩🏴حاج قاسم🚩🏴
1هزار دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
11.5هزار ویدیو
28 فایل
ایدی مدیر مالک: @MuhammadF313 کشکول جامعی از مطالب متنوع سیاسی ؛ اجتماعی؛ فرهنگی؛ طنز؛ خانواده؛ .... به ما بپیوندید🙏🪴🌺💖 @haj_ghasem1_20
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️دیدار با امام زمان علیه السلام 🔹مرحوم سیّد عبدالکریم کفّاش هفته‌ای یک مرتبه محضر امام زمان عجّل‌الله‌فرجه مشرّف می‌شد. حضرت از او می‌پرسد: 🍃 اگر ما را نبینی چه خواهی کرد؟ می‌گوید: می‌میرم. 🍃 حضرت می‌فرمایند: «اگر چنین نبودی، ما را نمی‌دیدی» ✨ وقتی از او علّت باز شدن راه ملاقات را پرسیدند، گفته بود: «یک شب جدّم رسول خدا را در عالم رؤیا دیدم، از ایشان تقاضای ملاقات با حضرت را نمودم.» 🌾 حضرت فرمود: «در شبانه‌روز دو مرتبه برای فرزندم حسین عليه‌السّلام گریه کن.» از خواب بیدار شدم و این برنامه را به مدّت یک سال اجرا نمودم، لذا به تشرّف خدمت آن حضرت نائل آمدم. 🟢 این دستور موافق با عمل حضرت ولی‌عصر ارواحنافداه در زیارت ناحیه مقدسه است که می‌فرماید: 👈🏻 پس اگر روزگار مرا به تاخیر انداخت و تقدیر الهی را از یاری تو بازداشت و نبودم تا با آنان که با تو جنگیدند بجنگم و با آنان که به دشمنی تو برخاستند، به دشمنی برخیزم، [در عوض]هر صبح و شام بر تو ندبه و زاری می‌کنم و بر تو به جای اشک، خون گریه می‌کنم... 🔳دستور العمل مجرب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌺🌸داستان شب🌸🌺🍃 سلام علیکم...؛ عرض تسلیت ایام ضربه خوردن و شهادت جانگداز امام علی علیه السلام و التماس دعا در لیالی بزرگ قدر...؛ شبتون بخیر و شادی...؛ الهی هر حاجت و مرادی دارید امشب تقریر و در شبهای آتی تصویب و امضاء و ابلاغ گردد...؛ الهی آمین ........................................ داستان امشب را تقدیم میکنم ۱۴۰۲/۰۱/۲۷ " پند بزرگان‌ گوش گیر " راویان تاریخ آورده اند: بعد از اینكه لقمان از بردگى نجات يافت ، روى به تجارت آورد و مال بسيار اندوخت...! هر كس احتياجى داشت بدون ضمانت به وى قرض مى داد. در همان حال لقمان ، طلبى از رئيس قبيله اى داشت ؛ پس پسر خود را براى اخذ آن طلب ، به مسافرت فرستاد...! اما قبل از رفتن پسر ؛ او را فراخواند و پند داد و گفت : در بين راه به درختى برخورد مى كنى كه در كنار چشمه اى قرار دارد؛ درخت بسيار پربرگ و سرسبز و خرمى است . در پاى آن درخت فرود نيا...! بعد از آن به شهرى خواهى رسيد و بزرگ و مهتر آن شهر تقاضاى ازدواج با دخترش را به تو مى كند، حذر كن و قبول منما...! چون به نزديك شخص مديون رسيدى ، صاحبخانه شب از تو مى خواهد كه بر تختى بخوابى كه كنار درياست...! مبادا كه بر آن بخوابى. اما فرزندم؛ اگر پيرى روشن ضمير با تو همراه شد هر چه گفت : سخنش را بپذير...! اين بگفت و با پسر وداع كرد. پسر در راه به پيرمردى برخورد كرد كه شخصى حكيم به نظر مى رسيد و با هم همسفر شدند. چون به چشمه آب رسيدند، پير گفت : پياده شو استراحتى كنيم . پسر گفت : پدرم از من خواسته است در اين مكان پياده نشوم...! پير گفت : مشكلى نيست ، پياده شو. پسر به ياد حرف پدر افتاد كه اگر پيرى به تو دستور داد، اطاعت كن ، بنابراين پياده شد...! بعد از استراحت در زير درخت به خواب رفت . مارى از درخت پايين آمد و قصد پسر كرد. پير عصايش را بر گردن مار گذاشت ؛ او را كشت و سرش را جدا كرد و در كيسه خود گذاشت چون پسر از خواب بيدار شد، پير گفت : هدف پدرت از منع اقامت در اين مكان ، اين مار بوده است...!!! در ادامه راه به شهرى رسيدند. بر بزرگ شهر وارد شدند و چندى آنجا ماندند. دختر رئيس قوم به پسر لقمان علاقه پيدا كرد و پدرش به پسر تقاضاى ازدواج داد. پسر قبول نكرد. پير گفت : اين دختر صاحب زيبايى و مال و جاه است . خوب است كه ازدواج با او را قبول كنى...! پسر طبق دستور لقمان ، سخن پير را پذيرفت و دختر را به نكاح خود درآورد. شب زفاف ؛ پير فرزانه سر مار را به جوان داد و گفت : در زير دامن عروس ، سر مار را دود كن و منتظر بمان ! شب ، جوان دستور پير را به كار بست . با رسيدن دود سر مار به زرى دامن عروس ، ناله اى كرد و بيهوش شد و بعد كرم بزرگى از او جدا شد و در دم مرد...! پس از چند لحظه ، عروس به هوش آمد. چند روزى را با عروس به خوبى گذرانيدند و سپس راهى شهر ديگر شدند...! چون به خانه شخص طرف معامله با پدرش رسيدند، ضيافت پر شكوهى به افتخار پسر لقمان برپا نمودند....! هنگامى كه شب فرا رسيد، آن مرد قدرتمند و صاحب مال از پسر لقمان خواست كه بر تختى كه در كنار دريا است بخوابد. پسر لقمان قبول نكرد، اما پير از او خواست كه بخوابد. پسر لقمان بر آن تخت خوابيد و پسر صاحبخانه هم صد متر آن طرف تر بر تخت ديگرى خوابيده بود. شب هنگام؛ پير از پسر لقمان خواست برخيزد و تخت ها را جابه جا كند. بدين ترتيب تخت پسر لقمان را با تخت پسر صاحبخانه عوض كردند. از خصوصيات اين نابكار اين بود كه هر كس به دنبال طلب خود مى آمد، اول به او احترام مى گذاشت ؛ اما شب او را در دريا غرق مى كرد، آن شب هم آن شخص آمد و به خيال خود پسر لقمان را در دريا انداخت . چون صبح شد، مشاهده كرد كه پسر خودش بوده نه پسر لقمان . عزا در آن خانه به پا شد. پسر لقمان طلب خويش بگرفت و حركت نمود. به شهر اول رسيد همسرش را با اموال بسيار برداشت و به سوى ديار خويش رهسپار شد ....................................... بله عزیزانم؛ داستانهای لقمان درس و تجربه و فتانت است تا ما آن را مد نظر داشته باشیم و هر مبحثی ؛ در خود درس و نکته فراوان دارد. مهمترین درس استفاده و پند از تجربه بزرگان میباشد. مبحث دیگر اینکه برای هر کاری براساس عقل و تدبیر و دوراندیشی کارکنم نه احساسی و عجله ای. مبحث بعد استفاده از فرصت ها و تدبیر در کارهاست بعبارتی دست بسته نباشیم. مراقب خودتون باشید شبتون آرام و برقرار 🍃🌸🌺🌼🌻🌻🌼🌺🌸🍃 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا