#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله
سردار سر بريده ے دنيا، #سلام_عشق
عاليجناب حضرٺ دريا ، سلام عشق
شمس و قمر بہ گنبدتان بوسہ ميزنند
خورشيد #ڪربلاے معلے ، سلام عشق
#حضـرٺ_عشـــق
@hajammar313
تاریخ بی حضورِ تــــــــو
یعنی دروغِ محض
سالِ
هزار و چند
که فرقی نمی کند...
#حاج_قاسم_سلیمانی❤️
@hajammar313
مداحی آنلاین - نمیذاریم که به این حرم جفا شه - نریمانی.mp3
11.19M
『 ♡ #بہ_وقت_مداحے 🎧 ♡ 』
نمیذاریم که به این حرم جفا شه
قصهی سوریه مثل کربلا بشه
#سیدرضا_نریمانی
………..... 🍃.❤️.🍃 …………
@hajammar313
#سلام_اربابم
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و رفت
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله
#حسین_جانم ❤
@hajammar313
🔹روزامون اینجوری شده
جمعه
یکجمعه
دوجمعه
سه جمعه
چهارجمعه
پنج جمعه
جمعه قدیمی😁
#خنده_حلال
#لبخند_بزن_مومن
هروقتتونستی
کفشکسانیروکه
باهاشونمشکلداریروجفت کنی
اونوقتآدم شدی...
|میرزاحسینقلیهمدانی|
@Hajammar313
[😍🌱]
بچهها به خدا از شهدا جلو میزنید،
اگه کوفـتِتون بشه لذَّتِ گناه کردن!
حاج حسین یکتا
@hajammar313
جا دارد حرمت؛
قصه ی جاماندن چیست؟!
داستانی شده
گلچین و سوا کردن ما ...💔
#مدافعــان_حــرم
#پروفایل
@hajammar313
خداوند گُفتہ(:
اگر شبها [..با دلشکستہات] بگی؛
اِعطَنیالفَضل
به آسمانها سوگند هࢪ غیر ممکنِ زندگیت رو
ممڪن میسازم 🌱..•.
#مُحتاجِمعجزهیِتواَم .!
@Hajammar313
#زنان_عنکبوتی
#قسمت_بیست_و_پنجم
عصر شهاب و خانمش در حالی وارد مزون شدند که از اتاق پشتی صدای گفتگوی یکی دو مرد می آمد و خنده ی بلند زن ها!
شهاب سراغ نزدیک ترین لباس به اتاق رفته بود و سفت و سخت داشت همان را به خانمش پیش نهاد می داد تا دقیق ببیند. از صدای گفتگوها چیزی دستگیرش نمی شد، اما برای آن که مردها را ببیند آن قدری معطل کردند و سه چهار لباس عروس را امتحان کردند تا مردها بیرون آمدند!
عکس هایی که شهاب گرفت به درد آرش می خورد تا نظر نهایی بررسی را بدهد! و نکته ی مهم این که مردها عنوان کردند دارند به مزون دیگر می روند. دقیقا همان مزونی که شهاب می خواست با همسرش به آن سری بزند. نتیجه این شد که تا کنار مزون رفتند و حدود یک ساعت منتظر ماندند تا مردها بیرون بیایند! مزون سومی که مردها رفتند تا حدود یازده شب زمان برد.
عکس زن ها و مردها را آرش گرفت تا بررسی کند. همان شب نتیجه را روی صفحه برای جمع گفت:
این کار جریانی داره اداره می شه. کار یکی ده نفر نیست… بستن و دارن هم پیش می برن. این شش تا زنی که شهاب آمار داده که چهارتاشون تهرانین! دوتاشون هم تهرانی نیستند و دانشجو هستند تهران. البته ظاهراً! که اطلاعات دقیق خونوادگی و محل کار و زندگی و… توی پرونده آوردم. یه نکته ی جالب این که مردایی که با اینا کار می کنن و شهاب توی مزون دیده همه بالای چهل سال هستن و از بر و بچه های سیاسی! اینا یکی دو ساله یا ایران نبودن یا در سکوت خبری بودن!
آرش همان طور که صفحه عوض می کرد ادامه داد:
-دیگه این که عکسای جدیدی ازشون پیدا کردیم با یه گروه هنرمندا که هم توی فضای مجازی، صفحه با اعضاء بالا دارند، هم شهرت دارند. مخصوصا یکی از این دخترا!
آرش عکس های متعدد دختر را روی صفحه انداخت:
هم با هنرمندا زیاد عکس داره، هم با دخترای دانشگاهی، هم با سلبریتی ها!
بچه ها در سکوت بودند که آرش رفت. شهاب با احتیاط گفت:
-آقا امیر با توجه به حجم و مدل کار که داره پیچیده می شه، کاش آرش کامل به ما ملحق می شد.
امیر در سکوت کمی از چایش را نوشید و گفت:
آرش! خودش درگیر پروژه ی گروه های زیرزمینی موسیقیه و کنار بچه های خبرنگاری هم هست! کمک ما هم می کنه!
شهاب می دانست که آرش دارد اضافه کار سر این پروژه کمک می دهد اما بودن دائم او نتایج را زودتر نشان می داد. حتی می دانست که خود امیر هم به این امر تمایل دارد فقط حجم بالای کار و راضی کردن مسئول، کمی سخت بود. نگاهی زیر چشمی بین سید و سینا رد و بدل شد. بچه ها قصد بیرون رفتن از اتاق را نداشتند. سید در ظرف بیسکویت را کنار گذاشت. بیسکویتی را که برداشته بود تکه کرد و گفت:
هرطور شما صلاح می دونید. شما سر هر دوتا پروژه هستید. چون آرش به پرونده ی سال ۸۹ مسلطه و این هم خیلی شبیه شده… البته من از حساسیت پرونده ی در دستور کار آرش خبر ندارم.
این عقب نشینی یک گام جلو آمدن بود. کوتاه پیشنهاد دادن و زود کناره ی میدان جاگیر شدن. امیر به صورت منتظر بچه ها خیره شد و گفت:
تا شب درگیرم. حدود نهار به آرش بگو بیاد ریز کار رو براش بگو. منم رایزنی می کنم برای آمدنش.
🕸🕸🕸🕸🕸ادامه دارد🕸🕸🕸🕸🕸
#نرجس_شکوریان_فرد
(به درخواست نویسنده کپی آزاده)
@hajammar313