حاج بیخیال!
❁فࢪقے نمےڪند چھ برایم نوشٺھ دوسٺ
گیࢪم ڪھ ناسزاسٺ ولے دسٺخط اوسٺ
❁آیینھ واࢪ خیࢪه بھ تنهایے ٺــــــــوام
آࢪی! سڪوٺ سادهٺࢪین ࢪاه گفٺ وگوسٺ
❁این دࢪس ࢪا ز عشق ٺو آموختم ڪھ گاه
ࢪاه وصال دسٺ ڪشیدن زجسٺ وجوسٺ
❁هࢪڪس بھ قدࢪ وسع خࢪیداࢪ یوسف اسٺ
سࢪمایھ شڪسٺھ دلان چیسٺ؟آࢪزوسٺ
فاضل نظࢪے⠀ོ✎
•••
هیچ کسی از ارتفاع نمیترسه،
از افتادن میترسه...
هیچ کسی نمیترسه از گفتن دوست دارم،
از جوابش میترسه...!!
#ارع_خلاصع...🚶♀
"⇨@Oshaghsz⇦"
حاج بیخیال!
چه شوری بهتر از برخورد
برق چشم ها با هم👀✨
نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید
حاشا کن...🙈
•• @oshaghsz ••
[🦋✨🐚]
عاشقراچھنیازاستبھبرھانودلیل!😌
کھتوایعشـ℘ـقھمانپࢪسشبیزیرایی (: 🙊🧡
#جنابقصࢪامینپور🍭
••• @oshaghsz •••
حاج بیخیال!
°•🌈🌧🖇 #بسمربالعشاقــ؛) #عاشقانہ_دو_مدافع🌱°• #قسمت8⃣3⃣ _آروم زدم بہ پهلوے علے و گفتم خبریہ؟؟؟ ݧ
°•🌈🌧🖇
#بسمربالعشاقــ؛)
#عاشقانہ_دو_مدافع🌱°•
#قسمت9⃣3⃣
_علے دستمو محکم گرفتہ بود.
حاج آقا اومدݧ خطبہ رو خوندݧ
ایـݧ خطبہ کجا،خطبہ اے کہ تو محضر خوندیم کجا.
حالا دستم تو دست علے،تو حرم آقا باید بلہ رو میدادم.
_ایـݧ بلہ کجا و اوݧ کجا
آقا مهمونموݧ بودݧ ینے بر عکس ما مهموݧ آقا بودیم.
بعد از خطبہ چوݧ حاج آقا آشنا بودݧ رفتیم خارج از حرم و ثبتش کردیم
حالا دیگہ هم رسما هم شرعا همسر علے شده بودم.
_مـݧ وعلے دوتایے برگشتیم حرم و بقیہ براے استراحت رفتـݧ هتل.
همہ جا شلوغ بود جاے سوزݧ انداختـݧ نبود
بخاطر همیـݧ نتونستیم بریم داخل براے زیارت
تہ حیاط روبروے گنبد نشتہ بودیم
سرمو گذاشتم رو شونہ ے علے
علے❓
جاݧ علے❓
یہ چیزے بخوݧ
چشم.
_"خادما گریہ کنوݧ صحنتو جارو میزنـݧ همہ نقاره ے یا ضامـݧ آهو میزنـ...یکے بیـݧ ازدحام میگہ کربلا میخوام یکے میبنده دخیل بچم مریضہ بخدا برام عزیزه بخدا
دلاموݧ همہ آباد رسیده شام میلاد
بازم خیلے شلوغہ پاے پنجره فولاد"
باز دلمو برد با صداش .یہ قطره اشک از چشمم رها شدو افتاد رودستش
_سرشو برگردوند سمتم و اشکامو پاک کرد.
چرا دارے گریہ میکنے❓
آخہ صدات خیلے غم داره.صدات خیلے خوبہ علے مثل خودت بهم آرامش میده
إ حالا کہ اینطوره همیشہ برات میخونم
اسماء چند وقتہ میخوام یہ چیزے بهت بگم
بنظرم الاݧ بهتریـݧ فرصتہ
سرمو از شونش برداشتم وصاف روبروش نشستم
_با تسبیحش بازے میکرد و سرشو انداختہ بود
پاییـݧ
چطورے بگم..إم..إم
علے چطورے نداره بگو دیگہ دارے نگرانم میکنے ها
چند وقت پیش اردلاݧ راجب یہ موضوعے باهام صحبت کرد و ازم خواست بہ تو بگم کہ با پدر مادرت صحبت کنے.
چہ موضوعے❓
لاݧ در حال حاضر تو سپاه براے اعزام بہ سوریہ داره دوره میبینہ و چند ماه دیگہ یعنے بعد از عروسے میخواد بره
باتعجب پرسیدم چے❓سوریہ❓زهرا میدونہ❓
آرہ
قبول کرده❓
سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد
علے یعنے چے اول زندگیشوݧ کجا میخواد بره اگہ خدایے نکرده یہ اتفاقے...ادامہ ےحرفمو خوردم
_خوب حالا از مـݧ میخواد بہ مامانینا بگم❓
هم بگے هم راضیشوݧ کنے چوݧ بدوݧ رضایت اونا نمیره
آهےکشیدم و گفتم باشہ
خوشبحالش
خوشبحال کے علے❓
اردلاݧ
چیزے نگفتم،میدونستم اگہ ادامہ بدم بہ رفتـݧ خودش میرسیم
_بارها دیده بودم با شنیدݧ مداحے درمورد مدافعان حرم اشک توچشماش جمع میشہ
همیشہ تو مراسم تشییع شهداے مدافع شرکت میکرد و...
_براے شام برگشتیم هتل
تو رستوراݧ هتل نشستیم چند دیقہ بعد زهرا و اردلاݧ هم اومدݧ
بہ بہ عروس دوماد روتونو ببینیم بابا کجایید شما❓
چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم:علیک السلام آقا اردلاݧ
إ وا ببخشید سلام
علے با ایما اشاره بہ اردلاݧ گفت کہ بہ مـݧ گفتہ
_اومد کنارم نشست و گفت:خوب خواهر جاݧ ببینم چیکار میکنے دیگہ
زدم بہ بازوش وگفتم و چرا همہ ے کارهاے تورو مـݧ باید انجام بدم❓
خندید و گفت:چوݧ بلدے
برگشتم سمت زهرا و گفتم:زهرا تو راضے اردلاݧ بره
سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد
دستم گرفتم جلوے دهنمو گفتم:جلل الخالق
باشہ مـݧ با مامانینا میگم ولے عمرا قبول نمیـکنـݧ
مامانینا وارد سالـݧ شدݧ
اردلاݧ تکونم داد و گفت:هیس مامانینا اومدݧ فعلا چیزے نگیا...
خیلہ خوب..
_موقع برگشتـݧ بہ تهراݧ شده بود نمیتونستیم دل بکنیم از حرم خیلے سخت بود اما چاره اے نبود...
_بعد از یک هفتہ قضیہ ے رفتـݧ اردلاݧ و بہ مامانینا گفتم
ماماݧ از حرفم شوکہ شده بود زهرا روصدا کرد
زهرا❓تو قبول کردے اردلاݧ بره❓
زهرا سرشو انداخت پاییـݧ و گفت بلہ ماماݧ جاݧ
یعنے چے کہ بلہ واے خدایا ایـݧ جا چہ خبره❓حتما تنها کسے کہ مخالفہ منم در هر صورت مـݧ راضے نیستم بہ اردلاݧ بگو اگہ رضایت مـݧ براش مهم نیست میتونہ بره بعدشم شروع کرد بہ گریہ کردݧ
_دستشو گرفتم و گفتم:ماماݧ جاݧ چرا خودتو اذیت میکنے حالا فعلا کہ نمیخواد بده اووووو کو تا دوماه دیگہ....
#کپیفقطباذکرمنبعمجازاستــ⛔️
🌧☔️↷''✿°.
⌈ @oshaghsz ○°.⌋
•••
یک وقتایی هم هست...
هوای دلت...هوای شهرتون...هوای خونه....
خیلیی دلگیره....!!
اما میدونین..یک وقتایی تو همین حس دلگیر...
دلم نمیخواهد...خودمو بسپارم به همه ی غم هایی که دارن آروم آروم ،خودشونو بهم نزدیک میکنن...
مثلا، حجت اشرف زاده رو تصور کنم...
که میخونه.. : بگو چگونه بگذرم از آن نگاه مشرقی... :)!
تو شهرزاده قصه ی هزار و یک شب منی...!!
تو ماه دلخوشیه من برای زنده موندنی...!!
#یک_وقتایی_اینطوری_باشیم...
#قشنگه.. :)!
"⇨@Oshaghsz⇦"
حاج بیخیال!
...✌️
اگه به اون بالا سری اعتماد کنی، همه ی مشکلاتت حل میشه...
به این جمله اعتقاد داشته باش☺️✋
#خداےخوبمن
|>@Oshaghsz<|
صبح...🌱
بهانه خوبیست...!!
بهانه ای از جنس خورشید تا فراموش کنی؛ سردیه دلتنگی را...
بهانه ای از جنس محبت آسمان...
که دلش را پاک میکند از سیاهی شب...
صبح،بهانه زیبایی است ....
برای ،باری دیگر زندگی...
برای باری دیگر بندگی... :)!
#بهانه_ای_دیگر...
"⇨@Oshaghsz⇦"
⊰•🌝°🌻•⊱
[صبح است و دلم به مهر باور دارد
آبان که گذشت، دل به آذر دارد
پاییز برای من شدہ این تعبیر:
فصلی که فقط خاطرہ در سر دارد🍁]
#صبحبارونیتونبخیر☔️
⇨ @oshaghsz ⇦
حاج بیخیال!
💛🌿...!
عزیزِ مهࢪبانمꨄ!
از من بھ ٺو نصیحٺ
اگࢪٺوانسٺے ڪسے ࢪا بمیࢪانے او ࢪا بمیران
و اگࢪ ٺوانسٺے زنده اش ڪنے زنده اش بداࢪ
اما هیچ گاه ڪسے ࢪا زخمےبھ حال خودش ࢪها مڪن،
هیچگاه نخواهے ٺوانسٺ با وجودقلبےڪھ شڪسٺھ ا؎دࢪ آࢪامش زندگےڪنےς੭
هیچگاه، هیچگاه!!
↫شقایق قُلیزاده✎⠀ོ
ای کاش به جای شعر این دفعه مستقیم...
یعنی بگویم عشقِ منی از همان قدیم...
اصلا بدان که از همان اول عزیز من...
یعنی همان اول شما را دوست... بگذریم!
نه! گوش کن بگذار از اول بگویم که...
آخر شما... یعنی که بی تو حال من وخیم...
نه نه! ببین وقتی که هستی در کنار من...
هیمیوزددر شعر من، در قلب من نسیم...!
ای کاشکی خدا تورا، یعنی کمی فقط...
یعنی خدای مهربان، بخشنده و کریم...
در سرنوشت من تو را، من را به طالعت...
آخر نه که عشقی! نه که در شعر من سهیم...
هستی!ولی اصلا محال است اینکه با شما...
یعنیتُو هم،یعنی مرا خب دوست... بگذریم!
#عشق_پاک✨🌍
"⇨@Oshaghsz⇦"