#شعر
فرشته بوسه زند بر عبای پیر غلام
بگیر درس وفا از وفای پیرغلام
دعای او زنگاه فرشته پنهان نیست
بگیر حاجت خود از دعای پیرغلام
در امتداد صدایش ز روضه اشک بگیر
که آشناست حسین با صدای پیرغلام
ادب کن و بنشین پای منبر ادبش
قبول محضرحق، روضه های پیرغلام
دل از صفای وجودش بشوی ودانا باش
که می دهد به دلت جان صفای پیر غلام
بدون بال نگاهش به اوج روضه نرو
که روضه گرم شود با نوای پیرغلام
شکست قیمت باغ و بهار با نفسش
به جز بهشت نباشد بهای پیر غلام
شاعر:#رضاحمامی
✍ سعید بوجار
برای مردی از جنس آب و آینه « ۱ »
#حاج_بابا
دستم در دست مادرم گره خورده بود و او تند تند قدم بر میداشت ، سن و سالی نداشتم و او چون گامهای بلند تری بر میداشت من هم مجبور بودم با او هم قدم باشم .
سینه کش خیابان نا هموار و پر رفت و آمد حد فاصل محله مسلم آباد ، دروازه علی جی ، خیابان آراندشت که امروز به شهید مفتح خوانده میشود .
مادرم میگفت :
خیلی راه نمانده است ، کمی سرعت بگیری رسیدیم مغازه #حاجی _ لطفی
تا ذهنم یاری میکند نرسیده یا حوالی چاه وموتورخانه مزرعه آراندشت دو دهانه مغازه بزرگ با کلی اجناس معروف به فروشگاه حاج بابا بود .
آن وقت های حاجی لطف الله را به حاجی لطفی میشناختند .
مردی قدی کشیده ، راست قامت ، خوش چهره ، چشمانی نافذ و در عین حال صورتی گل انداخته و خنده بر لب ولی جدی ...
و چقدر دوست داشتنی ؛؛
همه فصل سال او را در تیپ شخصیتی منحصر به فردش باید به تماشا مینشستی ، کلاه به سر _ پیراهن ساده سفید رنگ که روی شلوارش کشیده بودو تقریبا بلندتر از حد پیراهن معمولی به نظر میرسید . با پوشش کتی که نیم پالتو مانند او را جلوه ای خاص میبخشید .
تا یاد دارم او عصا به دست بود .
نوع پوشش او از همان اوان کودکی مرا وادار کرده بود که با لحن پرسش گرانه ام بپرسم بابا شما هم ملا هستید !؟
و او با خنده ای که زیبایی صورتش را دوچندان میکرد ، ابتدا با تعارف یک کام ، شکلات و یا تنقلاتی که در جیب بلندش بود قربون صدقه میرفت و جواب میداد :
پیر شی ، پسرم بزرگتر که شدی خودت میفهمی به چه کسی میگویند # ملا ...
و ...
@hajy_baba
✍ سعید بوجار
برای مردی از جنس آب و آینه « ۲ »
#حاج_بابا
مزه اون آب نبات چوبی بابا حلاوتی را برایم به یادگار گذاشته است که هنوز طعم و لذت آن را خوب به یادگار دارم .
مادرم مشغول دید و انتخاب اجناس خود میشد که فقط از گوشم می رفت بابا با لحنی مهربانانه به مادر سفارش میکرد و میگفت :
دختر شیخ حبیب ،، شما اختیار دارید که هر چه را دوست دارید انتخاب کنید و کار به قیمتش نداشته باشید .
از مرام کاسبکاری و مردم دوستی این نجیب زاده آبادی باید روایت ها نوشت وحیف حق مطلب را حقیر نمی توانم ادا کنم پس از آن میگذرم تا واگویه های خود را از این شیدایی عاشق پیشه به رشته تحریر در آورم .
در مغازه بابا چند چیز توجه من را به خود معطوف میکرد که نمی توانم از آنها به سادگی بگذرم :
دل بدهید تا ذهنم یاری کندبرایتان خواهم نوشت .
۱) مغازه حاجی بابا از یک بی نظمی خاصی بر خوردار بود که در عین این نابسامانی به یک ترتیب و آراستگی میرسید که گویا فقط خودش مدیریت این همه چیدمان را در بین آن همه وسائل خوب میتوانست انجام دهد .
مثلا کافی بود یک مشتری از او درخواست کند ،، بابا فلان دبه لعابی چند لیتری را میخواهم هنوز درخواست مطالبه کننده تمام نشده او سه مدل جنس را روی میز به اصطلاح پیش خوان مغازه قرار میداد و با کلامی به گرمی خورشید اشاره میکرد ، بفرمایید .
۲) تا یادم نرفته لهجه ترکیبی و ادای کلمات ونیز جملات وزین بابا منحصر به خود آن عزیز سفر کرده بود . پر محتوا ، مودبانه و دوست داشتنی ...
۳) برای ذهن پرسشگر و کنجکاو نوجوان بازیگوشی چون من که میخواست از همه چیز بداند به زمان ...
https://eitaa.com/hajy_baba
✍مهندس سعید بوجار
برای مردی از جنس آب و آینه « ۳ »
# حاج_بابا
در باب مغازه بابا چند چیز توجه من را به خود معطوف میکرد و ..
گوشه ای از مغازه بابا چرخ نخ و پشم ریسی بزرگی به چشم میخورد که من تا به آن روز چرخ به این گندگی را جایی ندیده بودم .
کلی پشم ، دوک ، نخ و اسباب و اثاثیه ای که مربوط میشد به یک کارگاه منحصر به نخ ریسی ...
تل انباری از پشم های رنگی و در کنار آن دوک هایی که بار گرفته بودند ، یعنی پشم ها به نخ و تابیده شده ؛ و آماده بودند برای مرحله بعد .
بابت این قسمت از روایت باید به تفسیر نوشت که از آن میگذرم و به این چند سطر بسنده میکنم .
در کنار مادرم چند خانم دیگر مشغول دید و بازدید از اجناس داخل مغازه بودند که در این فرصت نشستن بابا پشت چرخ ریسندگی خود داستانی بود و تماشایی ، ادامه اش را خودتان بخوانید .
در کنار طاقچه ای که با پارچه بته جقه زری بافت که معلوم بود از ارزش خوبی بر خوردار باشد با گلدان گلی آذین شده بود ، روی آن یک جلد قرآن بزگ و چند کتابچه ای که بعدها متوجه شدم دعا ، شعر و اذکار هست قرار داشت . عینک شیشه ته استکانی که با کش بلندی به دو دسته هایش بسته شده بود افکارم را بیشتر درگیر میکرد .
میتوانید برای این قسمت حدس بزنید چه چیزی را باید رقمی کنم!؟ جالب ست ...
همراه و همیشگی حاج بابا فرزند ذکور او بود که از نظرظاهر دارای معلولیت جسمی بود .
آرام و سر به زیر ، کناری نشسته بود و خود را مشغول پاک کردن اشیا میکرد .
چقدر دلم میخواهد این قسمت از
داستان را چنان بنویسم که دل خودم را آرام کنم ولی باشد بوقت دیگر .
https://eitaa.com/hajy_baba
✍ مهندس سعید بوجار
برای مردی از جنس آب و آینه « ۴ »
# حاج_بابا
حسن آقا فرزند حاجی لطف الله انیس و مونس همیشگی اش بود . او همواره آرام و بی آنکه کاری به کار بابا و مشتریانش داشته باشد مشغول کار خود بود . خوب به یاد دارم در همان سن و سال نوجوانی و ایامی که به سالهای دور بر میگردد معمای دستگیری از این فرزند حاجی که از او به نحوی مطلوب تکریم میکرد برایم سوالات متفاوتی را در ذهنم جای داده بود .
بابا که کارش تمام میشد باید با همراه همیشگی اش از محله آراندشت سمت محله توی ده بیدگل با پای پیاده راهی میشدند . در یک دست حاجی عصا ودر دست دیگر او حتما سفارشی که از قبل بنده خدایی به وی سپرده بود دیده میشد و باید به دست صاحبش رسانده شود. شده بود از بابا بپرسم : آخه حاجی با این مسیر با پای پیاده و تازه بودن آقازاده کنار دستت زحمت این جابجایی جنس چرا !؟
پاسخ بابا قابل تٱمل بود و اینکه من شرمنده این همه سخاوت ، مردم داری و نجابت پیشگی ...
صحنه راه رفتن بابا و پر کت تن او در دست حسن نمایشگر حس و حال پدر و فرزندی را در قاب مهربانی به روشنایی آفتاب ارزانی میداشت .
بیش از این بغض اجازه ام نمیدهد از این صحنه مهر افزونی بنویسم که حیف ؛
ولی بشنوید از ادامه ماجرا :
شاید حد فاصل مغازه حاجی به شعبه نفت فروشی شریف طی نشده بود که موتور سواران متعدد ، یا وسائل نقلیه دیگر جلوی پای حاجی بابا ترمز کرده و با خواهش ازش میخواستند او و فرزندش را به مقصد برساند .
حاجی همه عمر بدون حتی داشتن یک دوچرخه سواره ای بود که با پای جان بر دلها سوار میشد .
https://eitaa.com/hajy_baba
✍مهندس سعید بوجار
برای مردی از جنس آب و آینه « ۵ »
# حاج_بابا
هرچند از صفات و اخلاق آن شیدایی پیشه بنویسم حق مطلب را ادا نکرده ام و نخواهم توانست به آنچه که حق باباست بپردازم پس از این بحث میگذرم و به نکات دیگری اشاره میکنم که امید مخاطبان عزیز با سیر در احوالات این مرد بی ادعای عاشق اهل بیت (ع) بیشتر آشنا شوید .
روایت است که او نوجوانی بیش نبود لباس از تن خود به در میکند به چوب دستی خود میبندد و با چرخاندن آن و با بانگ نوای « یا حسین ، حسین» زنگار از دل شسته و این آغازین دلباختگی کوی دوست میشود که تا آخرین لحظات از زندگی خود همین نام را به نحواحسن وجانسوز تر از پیش به زبان جاری ساخت.
او که عاشقانه هایش را در بزم دوشنبه شب ها با جمع مادحین وذاکرین اهل بیت «ع» برای خود به یادگار گذاشت و همواره باید از او بعنوان محور انجمن مرکزی کانون مداحان آبادی مان یاد کرد . حاج بابا وقتی در محفل ذاکرین قرار میگرفت شمعی بود که در تاریکی مجلس روشنی بخش حاضرین بود و حالا باید همراهی وهم آوایی او را با مداحی که ذکر میگفت به جان دل بشنوی
حسین ، جانم حسین و فریاد آی جاااانم؛ چنان شوری به بزم میبخشید که قلمم توصیف آن را نمی تواند رقمی کند .
حاج بابا در دنیای پیرامون خود این دورهمی عاشقانه را با هیچ چیز عوض نکرد و تا آخرین روز های زندگی خود همواره بی تاب در برپایی بزم حسینی بود . خوب به یادگار دارم در نوبتی که توفیق حاصل میشد در جمع دوستان بابا حاضر باشم شوریدگی او منحصر به فرد بود اشک های مروارید گونه ای که از صورت او جاری میشد بسان گلاب مهر افزایی بود که....
https://eitaa.com/hajy_baba
✍مهندس سعید بوجار
برای مردی از جنس آب و آینه « ۶ »
#حاج_بابا
اشک ریختن بابا لطفی تماشایی بود. در بزمی که خود تدارک دیده و با مداحی و شعر خوانی ذاکرین شور و حال میگرفت
اصلا این حس وحال را نمیتوانم شرح دهم چرا که حال بابا چنان منقلب بود که در وصف نمیگنجد ، و آنجا که مصرع یا بیتی جان و روح بابا را آتش میزد. .
این آتش زدن، اصطلاح پر تکرار ورد خاص زبان حاجی بود و چنان در بزم ولوله ای بر پا میکرد که دل سنگ آب میشد ،و سوزناک تر آنکه او به اطرافیان اشاره کرده خود دستهایش را بالا میبرد و هم نوا با ذاکر صدایشان بلند و بلند تر میشد «حسین جان،حسین جان»و باز آنچه در این میان جلوه گر بود مشت گره کرده بر سینه کوباندن بابا بود که نمی دانم چگونه باید
خوشا به سعادتش « همین »
از دیگر یادگارهای آن مرد آسمانی تشکیل قرٱت قرآن هفتگی در پنجشنبه شب های عاشقی ست. عاشقانه هایی که او تا پای جان برای تدوام واستمرار این نوع جلسات از خود مایه میگذاشت.
مهم آنکه؛ او زمانی به تشکیل این نوع جلسات ومحافل اقدام کرده بود که در خفقان ستم شاهی و منع از برپایی این گونه مراسم بوده است . او که سینه سپر کرده،روایت است برای زنده نگاه
داشتن این چراغ محفل آرای اهل بیت کتک هم خورده است .
چه بسا شاگردان خوب،ارزشمند و قرآنی از این جلسات تربیت شده و در دوران خود استادی کار بلد ادامه دهنده راه پر فیض حاج بابا شده بودند.
باز از نوستالژیک های بزم آن پیر مرد روشن ضمیر و دل جوانش بنویسم که از خاطرات شیرین ماندگار به ذهن راقم سطور است
رحل بزرگ و قرآنی بزرگتر که روی آن عینک ذره بینی حاجی به چشم ..
https://eitaa.com/hajy_baba
بر دوش خود بردند دیشب نوکری را
تا آسمان ها قدسیان پیغمبری را
آسوده شد دلخسته ای از رنج ایام
از دست داد اسلام یار دیگری را
او بود مردی پاکباز و انقلابی
اهل عمل در روزگار ناامیدی
پیوسته در راه خدا از خود گذشته
آماده هر جا حرفی از حق می شنیدی
پا در رکاب از روزگار ظلم شاهی
چون کوه دل آشفته در ظاهر چه آرام
بابای چندین نسل مداح و سخنور
عارف به حق اما میان خلق گمنام
تاریک شد بی او حسینیه ی توده
از محفل عشاق رونق رفت دیگر
در حلقه ذکر و دعا جایش چه خالی است
دستش گرفته بی گمان امروز مادر
یک دم با چشم دل در هیئت ما
گویا نشسته آن طرف تر حاج بابا
چشمی پر اشک و چشم دیگر خون و دلتنگ
داغ پسر هم دید آخر حاج بابا
او بود لطف خاص حق در بیدگل آه
کز دوری اش آفاق شد یکباره تاریک
در عشق مولا و غم ارباب شد پیر
بر این حیات پاک باید گفت تبریک
رسم تو بود ای مردِ حق شکر و قناعت
چون پادشاهان تکیه بر تخت توکل
آموختیم از تو ره دلدادگی را
اخلاص و ایمان و وفا، صبر و تحمل
در روزگار سختی و دنیای صد رنگ
کردی چه ساده ترک ما را حاج بابا
جایت اگر خالی است باشد نزد ارباب
والا مقامت روز عقبی حاج بابا
۱۴۰۱/۱۲/۲۳
«عباس ایمانیان بیدگلی»
https://eitaa.com/hajy_baba
هدایت شده از حمید رضا شاهمیرزایی
در احوالات واصف بیدگلی
در ابتدای دیوان واصف بیدگلی از زبان حاج لطف الله مصنوعی مشهور به بابا لطفی می خوانیم :
...3- واصف در حال احتضار بود و نمی توانست حرکتی بکند . من بودم و آقای محمد کریمشاهی ، پدرحاجی عباس کریمشاهی. یک دفعه دیدیم تکانی به خودش داد و شروع کرد به بلند شدن . آقا محمد او را نگه داشت ، واصف به تندی به او گفت مگر نمی بینی آقا آمده! بلند شد ایستاد و شروع کرد به سلام کردن ، پس از آن میرزا فرج الله خوابید و اندکی بعد به رحمت خدا رفت .
محکم تر شدن اعتقادات و بیشتر شدن یقینم حاصل کراماتی بود که از او دیدم.
4- چاشت روز شنبه از دنیا رفت و بعداز ظهر همان روز هم تشییع شد با اینکه زمستان بود و روز شنبه ، نمی دانم چطور شد که شهر تکانی خورد و مردم شهر کارشان را تعطیل کردند و از همه ی طبقات به صورت یکپارچه در مراسم تشییع شرکت کردند.
دو تا تشییع جنازه در شهرستان به خاطر دارم که سابقه نداشت ، یکی تشییع جنازه ی مرحوم واصف بود و دیگری تشییع پیکر روحانی شهید دلا لزاده ، هنگام تشییع جنازه همراه با ذکر لا الله الا الله حاج آقا احمد احمدی این ذکر را گرفته بودند که :
( ای اهل تقوا و ولا*** امروز شد روز عزا *** یا واصفا ، وااسفا )
5 – در مراسم ختم واصف آمیر سد علی ( یثربی بزرگ ) همراه با جناب فخر شرکت کردند ، فخر یکی از سادات و وعاظ مشهور آن روز بود.
مراسم را در مسجد جمعه گرفتیم و مرحوم فخر رفتند منبر ، روز پنجشنبه قرار بود در امامزاده هادی (ع) مراسم هفت واصف برگزار شود ، قوری و سماور ، فرش و امکانات دیگر را از منزل بردیم . فرش ها را با مال بردیم ، در همین حین دیدیم که یک اتو بوس از قم آمد و مسافرینش را پیاده کرد .
یکی از آنها پرسید : ( واصف کیست ؟)
گفتیم واصف فوت کرده .
پرسید ند ( کی هست ؟)
گفتیم جلسه ی هفتش را گرفته ایم ، وقتی از احوالاتشون پرسیدیم یکی از آنها گفت که : ( ما اهل یزدهستیم مقیم قم ، شب شنبه خواب رفتم ، خواب دیدم حرم حضرت معصومه (ع) مملو از جمعیته ، مخصوصا اکثراین مردم از زمره ی ساداتند از یکی از سادات سوال کردم که چه واقعه ای اتفاق افتاده ؟ جواب داد که ما آمده ایم تشییع جنازه ، واصف بیدگلی فوت شده ، ما از طرف جدمان رسول الله (ص) آمده ایم برای تشییع جنازه واصف !) حالا هم هر کس واقعا مشکلی داشته باشه و برود سر مزارش بی نتیجه نیست.
حسین بیدگلی👇👇
@bidgoly
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 چند ثانیه از یک قرن تجربه 💠
🔰 روایت مردی از جنس مردم! 🔰
🔷 روایت مرحوم حاج بابا لطف الله مصنوعی از اوضاع اقتصادی مردم قبل از انقلاب
«چی بودیم ؛ چی شدیم!»
https://eitaa.com/hajy_baba
ارسالی از کربلایی حاج حمید شاهمیرزائی
امشب شب دوشنبه است
شبی که حاج بابای ما آسمانی شد
دلنوشته ای را در اولین شب دوشنبه ی بعد از رحلتش برای مادحین اهل بیت قلمی کردم 👇👇👇
دقیقا یک هفته ی پر حزن و پر اندوه گذشت
هفته قبل همین ساعتها بود از جلسه ی شب دوشنبه برگشتم منزل
امیرعباس دادایی زنگم زد . گفت حال حاج بابا بد شده ۱۱۵ اومده شوک داده و بابا را به سیدالشهدا بردن
زنگ زدم به حسین آقای مصنوعی دیدم بغض کرده و ناامیده 😭😭😭 گفتم هر چی خدا بخواد ما وظیفه مونه دعاکنیم
دقایقی بعد علی دادخواه(ذاکر اهل بیت) پیامک دادو گفت من و قاسم نصراللهی(ذاکر اهل بیت) بیمارستان هستیم . گفت پرستارها میگن با دستگاه مونده وگرنه کار تمومه😳😭
ساعت ۱۱/۰۵پیام داد
انا لله و انا الیه راجعون😭😭😭
چه سخت بود شنیدن این آیه
چه سخت بود باور کردن رحلت و فراق و جدایی حاج بابا
بزرگ مردی که از دهه ی شصت تا کنون در محضرش تلمذ کرده ام
چه سخت بود رفتن به جلسه ی مناجات اباصالح در حالی که حاج بابا حضور نداشته باشد
چه سخت است رفتن به جلسه شبهای دوشنبه و جای خالی او را دیدن....
با اصغر آقای دادایی تماس گرفتم .چون باورم نمیشد، گفتم گویا یتیم شدیم. بیا به سیدالشهدا برویم
به آقای خداترس زنگ زدم طاقت نیاورد گفت نمیتوانم پیکر بی جانش را ببینم
همراه با دادا رسیدیم سیدالشهدا
خانم مهدی مولایی را که پرستار اونجا هست دیدم . گفت میگن حاج بابا فوت کرده! نمیخواستم باور کنم
وارد راهرو بخش icu شدیم
عده ای از دوستان مداح زودتر از ما رسیده بودند. همه ماتم زده و بهت زده 😳😭
فرزندانش غریبانه و بی صدا گریه میکردند
خانم مولایی احترام کردند و پرده را کنار زدند دیدم حاج بابا نفس میکشه
نمیخواستم باور کنم که بابا را از دست داده ایم. گفتم الحمدالله زنده است
گفتن دستگاه تنفس است که کار میکنه 😭😭
در را باز کرد من و جابر رفتیم داخل.
چشماش باز بود . خودم چشمهاش را بستم😭😭😭
ناباورانه گفتم باباجان سلام ما را به ارباب برسون. چنتا سلام به ارباب دادم و از اطاق اومدم بیرون
کاور مشکی آماده بود .منتظر مسوولش بودن که بیاد و دستگاه را قطع کنه
اومدن و دستگاه را قطع کردن و بابا را در کاور قرار دادند و بیرون اومدن تا پیکر را در سردخانه قرار بدهند
قبل ازرسیدن به سردخانه کاور را باز کردند تا آخرین دیدار را داشته باشیم
دختر و پسرش گریه میکردند و ماها همه بغض در گلو ، در بهت و ناباوری فرو رفته بودیم.....
آخرین حرفها را با بابا زدیم
به بچه هاش گفتم بی تابی نکنید بابا مهمان اربابش شد
آقای هارونی گفت گریه نکنید بابا جاش خوبه ما باید برای خودمون گریه کنیم
به ناچار بابا را در تنهایی خود در سردخانه سیدالشهدا رها کردیم و برگشتیم
دوستان رفتند
بچه هاش رفتند تا گریه کنان منزل را آماده کنند.
نتونستم به خانه برگردم . با بچه های حاجی ،به منزلش رفتم
جای خالی اش را که دیدم بغضم ترکید.....
به یاد آوردم که چند شب قبل، توی همین اطاق و روی همین تخت در حالی که گاهی ناله سوزناکی میکشید ، با خود زمزمه میکرد :
مستی بهانه کردم و چندان گریستم
تا کس نداند که گرفتار کیستم.
.
.
و چه عجیب بود
شب دوشنبه ، شب جلسه ، با لب تشنه ، در بیمارستان سیدالشهدا 😭 به دیدار ارباب رفتن....
بنویسید شدم پیر اباعبدالله
نوکری پیر، به تعبیر اباعبدالله
بنویسید که از کودکی ام تا حالا
بوده ام پای به زنجیر اباعبدالله
شیر مهر پسر فاطمه را در کامم
در ازل ریخت علمگیر اباعبدالله
روز و شب در پی برپایی بزمش هستم
فکرو ذکرم شده درگیر اباعبدالله
سرنوشتم چوحبیب بن مظاهر انگار
گره خورده است به تقدیر اباعبدالله
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین
کوچکترین شاگردش حمیدرضا شاهمیرزایی
1401/12/29
https://eitaa.com/hajy_baba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مستند کوتاه #حور_بابایی
🔰 انتشار به مناسبت میلاد حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و مراسم نیمه ای در ماه مبارک رمضان در شهرستان آران و بیدگل
✅ با حضور مرحوم حاج بابا لطف الله مصنوعی
https://eitaa.com/hajy_baba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجمع الذاکرین نوش آباد
شنبه عصر ۲۸ / ۲ / ۹۸ مصادف با دوازدهم ماه مبارک رمضان
منزل آقای حاج غضنفر فتح قریب
با نوای ذاکر اهلبیت آقای حاج ماشاءالله نزادی
خدا رحمت کنه شادروان حاج بابا را
ایشون هم در این کلیپ هست که جاش خالیه
ببینید چطور تلاش میکنه جلسه ی اهلبیت را گرم کنه
نثار شادی روح جمیع شهداء . اموات . بویژه حاج بابا هدیه کنید دسته گلی از فاتحه و صلوات بر محمد و آل محمد
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
https://eitaa.com/hajy_baba
چهلمین روز درگذشت پیر غلام اهل بیت مرحوم مغفور شادوران حاج بابا لطف الله مصنوعی
همراه با اولین عید فطر مرحومین علی محمد و نصرت الله مصنوعی
زمان: روز عید سعید فطر
ساعت 16:30 الی 18
مکان: بلوار واصف، حسینیه فاطمیه توی ده
https://eitaa.com/hajy_baba
رونمایی از سنگ قبر پیرغلام اهل بیت مرحوم حاج بابا لطف الله مصنوعی
https://eitaa.com/hajy_baba
برای مردی از جنس آب و آینه « ۷ »
یاد بود چهلمین روز در گذشت
#حاج_بابا
✍ روایت دلدادگی شور و شیدایی حاجی بابا در این چند پست به قلم حقیر رقمی شد و با ایمان به اینکه حق مطلب را نمی توان ادا کرد. امید که مقبول افتاده باشد؛
همیشه ملاک برای بالاترین رده و دلچسب تر بودن امر این است که عدد
صد را میزان قرار میدهیم .
چنین عیاری یکصد سالگی عمر پر خیر پیر غلام آقا ابا عبدالله الحسین ( ع ) بود که در پایان روزهای عمر پر برکتش در آستانه صد سالگی روحش آسمانی شد .
مردی که همواره عشقش خدمت به کوی دوست بود . عاشقی در بر پایی جلسه های دعای ندبه صبح جمعه و روشن نگاه داشتن بزم عزا و حزن خاندان اهل بیت (ع ) بود.
خوشا به سعادت آن مرادی که با ادب و پیروی از سالار تشنه لب دشت نینوا در آخرین لحظات جان دادنش در بستر از خوردن جرعه ای، آب امتناع ورزیده و اشاره میدارد : اجازه دهید با نشانه
« لب تشنگی » به وصال عشقم
# امام_حسین «ع»
نائل و شرفیاب شوم ... انشاالله .
حاج بابا لطفی « مصنوعی » از یادگاران دوران پس از یک عمر نوکری در آستان دوست به تاریخ ۱۴۰۱/۱۲/۲۱ برای همیشه روحش آسمانی شد و به دیار حق شتافت .
او که در فراق غم همسر خود سینه سوخته بود ، با داغ فرزندش مدال دل داغدار بودن را هم با خود همراه داشت و امید که با عزیزانش جیره خوار سفر حضرت آقا سید الشهداء « ع » باشند.
دوستار مکتب عاشقی اش
مهندس سعید بوجار آرانی
۳۰ رمضان ۱۴۴۴ ه ، ق - اردیبهشت ۱۴۰
https://eitaa.com/hajy_baba
حضور آقای سید محسن بنی فاطمی بر سر قبر مرحوم حاج بابا لطف الله مصنوعی
هدایت شده از حاج حمید
به یاد قدمهای جابر
سوی نینوا رهسپاریم
به یاد نفسهای بابا
سوی کربلا رهسپاریم
ان شاءالله جمعه
@haj_hamid_reza
#اعلام_مراسم
#وَسْمَع_دُعائی
#شب_جمعه_آخر_صفر
#با_یاد_امام_و_شهدا
جلسه هفتگی مناجات با اباصالح عج
با نوای استاد حاج حمید شاهمیرزائی
پنج شنبه 23شهریور
ساعت۲۲:۳۰ الی 00:00
مکان: آران و بیدگل . میدان امام خمینی ره
بلوار واصف، روبرو حسینیه فاطمیه توی ده
منزل مؤسس جلسه، پیرغلام اهلبیت
زنده یاد حاج بابا لطف الله مصنوعی
نذرظهور حضرت مهدی عج صلوات
#اعلام_مراسم
#وَسْمَع_دُعائی
#شب_جمعه_آخر_شهریور
#با_یاد_امام_و_شهدا_هفته_دفاع_مقدس
بانوای استاد حاج حمید شاهمیرزائی
پنج شنبه 30شهریور
ساعت۲۲:۳۰
مکان: آران و بیدگل . میدان امام خمینی ره
بلوار واصف، روبرو حسینیه فاطمیه توی ده
منزل مؤسس جلسه، پیرغلام اهلبیت
زنده یاد حاج بابا لطف الله مصنوعی
https://eitaa.com/hajy_baba