eitaa logo
حکاکی اشک | پژوهشی در تاریخ اسلام
434 دنبال‌کننده
96 عکس
3 ویدیو
19 فایل
در حکاکی اشک سعی داریم تا نگاهی نو به تاریخ حیات ائمه اطهار بیاندازیم. زوایایی گفته نشده از حیات نورانی اهل بیت علیهم السلام را بررسی کنیم. در بررسی مقاتل سعی شده است که نکاتی نو و ناب گفته شود. آماده دریافت نظرات و نکات شما هستم. @seyedahmadabotorabi
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 🏴 السلام علیک یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر علیهماالسلام 🔻خادمی در منزل بود به من گفت: خدا تو را رحمت کند! وارد منزل شو. وارد شدم چشمم به حضرت افتاد 🔻بدون مقدمه فرمود: نه به سوی مرجئه و نه به سوی قدریه و نه به سوی زیدیه و نه به سوی معتزله و نه به سوی خوارج! به سوی هیچ یک از آنان نرو! به سوی من، به سوی من، به سوی من بیا! 🔻به حضرت عرض کردم: فدایت شوم! پدرت از دنیا رفت؟ فرمود: آری! 🔻عرض کردم: فدایت شوم! بعد از او ما به که مراجعه نماییم؟ فرمود: اگر خدا اراده نماید تو را هدایت می‌کند! 🔻عرض کردم: عبدالله گمان می‌کند که بعد از درگذشت پدرت او امام است؟! فرمود: عبدالله می‌خواهد کسی خدا را عبادت ننماید! 🔻عرض کردم: پس امام ما بعد از پدر بزرگوارت کیست؟ فرمود: باز هم می‌گویم: اگر خدا اراده نماید تو را هدایت کند، هدایت می‌فرماید! 🔻عرض کردم: تو امام ما هستی! فرمود: من این را به تو نمی‌گویم! 📍هشام می‌گوید: متوجه شدم که از راه درست سؤال را طرح ننموده‌ام از این جهت به گونه‌ای دیگر سؤال نمودم. 🔻عرض کردم: فدایت شوم! تو را امامی هست که زیر فرمان او باشی؟ فرمود: نه! 🔰در این هنگام هیبت و عظمت او مرا به اندازه‌ای گرفت که در حضور پدرش امام صادق علیه‌السلام این چنین رعبی مرا نمی‌گرفت. 🔻عرض کردم: فدایت شوم! از تو مسائلی را که از پدرت می‌پرسیدم بپرسم؟ فرمود: بپرس، جواب می‌دهم ولی افشا نکن که اگر افشا نمودی باعث من می‌گردی. 🔻هشام گوید: مسائلی را پرسیدم، دیدم دریای مواج علم است! 🔻عرض کردم: فدایت شوم! شیعیان تو و شیعیان پدرت در ضلالت هستند شما را برای ایشان معرفی بنمایم؟ شما از من پیمان گرفتید که کتمان نمایم! 🔻فرمود: هر که را به او اطمینان داشتی از او پیمان بگیر که کتمان نماید آن گاه به او بگو که اگر آشکار نمودند منجر به قتل من و شما می‌گردد. 🔻 هشام گوید: از خدمت حضرت بیرون آمدم و نزد مؤمن طاق رفتم. 🔻مؤمن طاق به من گفت: چه شد؟ گفتم: راه هدایت را پیدا نمودم و جریان را به او گفتم. 🔻 سپس مفضل بن عمر و ابوبصیر را ملاقات کردم جریان را به آنها نیز گفتم! 🔻خدمت حضرت می‌آمدند و از فرمایشات وی بهره‌مند می‌شدند. 🔻جریان را به شیعیان دیگر نیز گفتیم همه خدمت او می‌آمدند و کسی جز اندکی نزد عبدالله نمی‌رفتند. 🔻عبدالله از مردم پرسید چرا اطراف من خلوت شده؟ که جریان مرا به او گفتند 🔻در صدد انتقام برآمد عده‌ای را گماشته بود که در مدینه مرا کتک بزنند 📎 دانشنامه امام کاظم علیه‌السلام ج۱،ص۴۷۷ 🔻 | پژوهشی در تاریخ اسلام 🔻 https://eitaa.com/joinchat/428671176C1b2b3c13c9