گروهی معتقدند که ، زن خوب برای ازدواج بايد سه تا خصلت داشته باشه :🤔
1 - نجيب باشه
يعنی با جيب آدم کاری نداشته باشه
2 - خانه دار باشه
يعنی از خودش خونه داشته باشه
3 - مثل ماه بمونه
يعنی شب بياد و صبح بره خونه باباش 😂😂😂😂
#طنز
طنز های بیشتر 🔻
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی من فوتبال بازی می کنم #طنز
@hal_khosh
زن با شوهر بحثش شد 😅
مردقهر کرد رفت خونه بغلی که خونه مامانشه 😑
زن هم نه گذاشت ، نه ور داشت نت وای فای رو خاموش کرد 🤓
به پنج دقیقه نکشید که با یه دسته گل برگشت💐✌️😆😂😅
#طنز
@hal_khosh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از سایه خودش میترسه خنگ
#طنز
@hal_khosh
تحقیقات اخیر دانشمندان نشون داده که
پشت هر "فدای سرت" یه "خاک تو سرت" بصورت نهفته وجود داره
#طنز
@hal_khosh
ایرانسل ساعت ۷ صبح :
تنها با ۵۰۰ تومان برنده خودروی بی ام و باشید
ایرانسل ساعت ۲ ظهر :
تنها با ۲۵۰ تومان از تیم محبوبتان حمایت کنید
ایرانسل ساعت ۱۲ شب :
شما یک آهنگ پیشواز رایگان برنده شدید
هنوز دیر نیست برای شرکت در قرعه کشی. تنها با ۱۰۰ تومان!
ایرانسل ساعت ۴ صبح : به من بگو با اون ۵۰۰۰ تومنی که امروز از بابات گرفتی میخوای چیکاااااار کنی لامصب؟
#طنز
@hal_khosh
یارو واسه ماهیگیری نارنجک میندازه تو رودخانه
یه مشت ماهی ریز و کوچیک میاد رو آب میزنه زیر گریه میگه … بمیرم زدم تو مهدکودکشون؟😳😂
#طنز
@hal_khosh
🔵#داستان_دنباله_دار
✅ #جزیره_خوشبختی (کرامتی از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف.)
👈نام پدیدآور : مسلم پوروهاب.
🔹مشخصات نشر : قم: مسجد مقدس جمکران 1386.
🔸موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان (کتابخانه دیجیتال )
www.ghbook.ir
✅آنچه طی جند قسمت می خوانید گوشه ای است از کرامات بی نهایت حضرت صاحب الزمان علیه السلام ولی عصر از کتاب نجم الثاقب، که نشان می دهد مولایمان هیچ گاه ما را از یاد نبرده، با بزرگواری گوشه چشمی به درماندگان نموده است. امید است با عمل به دستورات خداوند متعال و ائمه معصومین علیهم السلام لیاقت شناخت واقعی مولایمان را داشته، به وظایفمان در عصر غیبت عمل کنیم.
ان شاء اللَّه
─┅─═इई @hal_khosh ईइ═─┅─
#داستان_دنباله_دار
#جزیره_خوشبختی (قسمت اول )
با فریاد کوتاهی از خواب پرید و زل زد به تاریکی اطاق.
ضربان قلبش تندتر از همیشه می زد.
عرق سردی روی پیشانی اش نشست.
ناگهان روشنایی چراغ بادی توی صورتش دوید؛
چه شده مرد؟!
چرا اینقدر هراسانی؟!
تمام مدّت شب توی خواب با خودت حرف می زدی!
نگاهی به صورت زنش انداخت.
بی آن که لب باز کند از اطاق بیرون رفت و به سمت حوضی که در وسط حیاط قرار داشت راه افتاد.
روی لبه آن نشست و مشتی آب به صورتش پاشید و خیره شد به سوی آسمان.
قطره های آب از ریش پر پشتش به گودی گلویش می ریخت.
سلیمه خود را به پنجره چوبی اطاق که برای ورود هوای آزاد باز مانده بود، رساند و نگاه نگرانش را در تاریکی شب به شوهرش دوخت.
آهی از ته دل کشید و آرام آرام وارد حیاط شد.
خیلی دلش می خواست بفهمد شوهرش از چه چیزی رنج می برد؛ طاقت نیاورد:
مراد! چه شده که نصف شبی این همه بی تابی می کنی؟
نگاهش را از آسمان برگرداند و خیره شد به ته حوض، عکس ماه و چند تا ستاره افتاده بود توی آب.
- مراد، چه خوابی دیده ای که از این رو به آن رو شده ای؟
مثل آدم های برق گرفته نگاهی به صورت نگران سلیمه انداخت. دلش به حالش سوخت.
در این چند سال چقدر شکسته شده بود!
نصف موهایش به سفیدی می زد.
به یاد روزی افتاد که او را از ابو صادق خواستگاری کرده بود. خدا بیامرز با لبخندی گفته بود: مبارک است! سلیمه هم مثل انار از خجالت سرخ شده بود.
نگاهش را از صورت سلیمه برگرداند و مشتی دیگر آب به صورتش پاشید.
این بار ماه و ستاره ها در ته حوض می رقصیدند.
وضو گرفت و رفت روی چهار پایه چوبی کنج ایوان نشست و صورت خیسش را در کف دستانش پنهان ساخت.
سکوت آزار دهنده مراد بیشتر نگرانش کرد.
در مقابلش نشست و نگاه خواب آلودش را به او دوخت:
مراد! تو آخر دق مرگم می کنی!
بگو چه اتفاقی افتاده که این همه ماتم گرفته ای؟
سرش را بلند کرد و دوباره چشم به آسمان پر از ستاره دوخت:
چیزی نیست؛ تمامش خواب بود، می فهمی؟!
از گلدسته های مسجد، صدای اذان به گوش می رسید.
سجاده گلداری را که سال قبل از نجف خریده بود، پهن کرد و مشغول خواندن نماز صبح شد.
هنوز تا حرکت کشتی چند ساعتی وقت باقی بود.
کنج دیوار اطاق دراز کشید و به سقف اتاق خیره شد.
چند لحظه بعد به خواب عمیقی فرو رفت.
کم کم خورشید، قامت کشیده اش را به صورت خاک پاشید و سکوت کوچه های دراز و باریک جزیره در همهمه مردان و زنانی که به سوی ساحل می رفتند، شکسته شد.
از جا برخاست. کش و قوسی به اندامش داد و روی سفره صبحانه نشست و چند لقمه ای نان و خرما در دهانش گذاشت.
زیر چشمی نگاهی به جابر و جعفر که هنوز در خواب بودند، انداخت.
لبخندی بر گوشه لبانش نقش بست و با خود گفت:
آن ها هم برای خودشان مردی شده اند. و از این فکر احساس غرور کرد.
به سوی کوله بارش که از قبل بسته شده بود، رفت و روی دوشش انداخت.
- مراد، بیا از خیر این سفر بگذر.
- معلوم است چه می گویی سلیمه؟
الآن دو روز است که حتی آب خوردن را از همسایه قرض می گیریم؛
علاوه بر آن فقط برای امروز هیمه در خانه است،
با این همه آن وقت کنج خانه بنشینم و دست روی دست بگذارم و پیش مردم گردن کج کنم.
- دست خودم که نیست! نمی دانم چرا اینقدر دلم شور می زند!؟
- توکل به خدا داشته باش!
سال های سال است که این راه را می رویم و برمی گردیم. چه شده که این دفعه دلت شور می زند؟ تازه من که تنها نیستم.
- برو، خدا پشت و پناهت! ولی اول صبح این قدر بد خُلقی نکن!
- خدا حافظ سلیمه! مواظب بچه ها باش!
برای آخرین بار نگاهش را به جعفر و جابر انداخت. از منزل خارج شد و پا به کوچه گذاشت و به سوی بندر به راه افتاد. هنوز به خوابی که دیده بود، می اندیشید.
از چند کوچه گذشت و راهی را که مستقیم به بندر ختم می شد، پیمود. جمعیّت زیادی کنار ساحل جمع شده بودند.
👈ادامه دارد 👇
@hal_khosh
🍃#پندیات
🔸«عزم لقا»
کی ، همچو خضر در پی آب بقا رود ؟
هرکس بسوی دوست ، به عزم لِقاء رود
باشد هزار ره سوی باطل عیان و لیک
هر آشنای حق ، بسوی آشنا رود
حاجتروا ز فیض دو عالم نمی شود
آنکس که سوی خواسته ناروا رود
ترسم خبر بدست نیاید از آن ترا
پا بر رهی که خودسر و بی رهنما رود
برگ و نوای منعمی افزون شود اگر
با ساز و برگ در طلب بینوا رود
کمتر دلی قرین عطوفت شود پدید
سرگشته است عاطفه اینجا کجا رود
هرگز مدد ز خلق نخواهد به هیچ باب
آنکس که بی ریا به در کبریا رود
جانباز جاودان ره دوست «اشتری»
آخر ز آستانه جانان کجا رود
کانال #داستان و #طنز حال خوش 🔻
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم
✅#در_محضر_قرآن_کریم
▪️بیان آیه 102 سوره مبارکه آل عمران
▫️دعوت به خیر
▫️امربه معروف
▫️نهی از منکر
🔹عباسعلی الماسی
@hal_khosh
صبح ها وقتی از خواب بيدار ميشم
اولين كاری كه ميكنم دنبال يه جای ديگه ميگردم كه دراز بكشم و خستگی خواب از تنم در بیاد😕
#طنز
@hal_khosh
یادش بخیر ...
قبلاً زن ها ازخواب بیدار میشدن ڪترے رو میذاشتن رو گاز ...
الان بیدار میشن ؛ گوشے رو میزنند تو شارژ ...😂😂
#طنز
کانال #داستان و #طنز حال خوش 🔻
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
🍃جلسه اول آموزش رانندگی یه جوری رانندگی کردم که تا جلسه نهم تعلیم دهنده دیگه فقط خودش مینشست ،
میگفت شما فعلا فقط باید نگاه کنی
#طنز
@hal_khosh
شخصی گفته :
یه روز سوار تاکسی شدم،
هرکی سوار میشد و ماسک نداشت راننده یه ماسک پارچه ای میداد بهش، موقع پیاده شدن میگرفت،
نفر بعدی سوار میشد همون ماسکو میداد بهش😂
#طنز
@hal_khosh
حیف نون زیاد به سفر میرفت.
از او سوال شد، آیا سودی هم از این مسافرت ها به دست میآوری؟!
گفت: بله، نماز های چهار رکعتی را نصفه میخوانم
#طنز
@hal_khosh