✅#داستان_دنباله_دار
🍃#کودتای_دل
🔹نوشته جمال حیدری
🔸مشخصات نشر : تهران: بنیاد فرهنگی مهدی موعود(عج)، 1382.
✍️ #داستان_دنباله_دار
🍃#کودتای_دل (قسمت اول )
🔵سحر دیروز
نگاهش به در بود؛ در خانه که صدای باز شدنش او را از دنیای کتاب بیرون کشیده بود و همان طور چشم به در دوخته بود که در باز شود که شد و دختر و همسرش داخل شدند و هیچ کدام چیزی نگفتند به جز دختر که با دیدن پدر، شیرین و ملیح لبخند زد و سکوت را شکست: «بابا جون سلام!»
پدر که انگار با دیدن چهره دخترش، چیزی توی دلش شکست؛ چیزی نگفت و نگاه از دخترش دزدید و به همسرش نگاه کرد؛ زن اما گریه کرده بود و شیاری باریک از اشک خشک شده؛ روی گونه هایش بود.
کجا بودی؟
مرد پرسیده بود و خیلی زود جواب سؤال را در ذهن خودش پیدا کرد و با خود گفت: «چه سؤالی؟!…»
و دختر که روسری را از سرش باز می کرد، گفت: «دکتر بودیم بابا!»
در نگاه پدر، دخترش که حالا روسری را از سرش برداشته بود؛ لاغر و تکیده بود، بدون مو و سفیدی سرش، برای لحظه ای قاب نگاه مرد را پر کرد و نا خود آگاه اشک، دور چشمانش دوید. به یاد حرف دکتر افتاد که هنوز در ذهنش نشسته بود: «فقط شیمی درمانی! من شیمی درمانی را تنها راه ممکن می دانم».
و مرد با همه علاقه به دخترش، رضایت داده بود و حالا در نظر مرد؛ شیمی درمانی فقط و فقط او را لاغر و تکیده کرده بود و از آن موهای نرم و بور هیچ نبود!
دکتر چی گفت؟
باز هم مرد پرسیده بود و زن نگاهی به دخترش داد و گفت: «سحر جون برو تو اتاقت لباساتو در بیار…. برو دخترم!»
سحر رفت. همین که دختر به اتاقش رفت، زن به مرد نزدیک شد و با بغض گفت: «فایده نداره هوشنگ، فایده نداره! شیمی درمانی بی فایده بود… هیچ علایمی از بهبودی نبود… دکترگفت- یعنی می خواست دلداری بده که اینو گفت- هنوز هم امیدوار باشیم، ولی هوشنگ الان چند ماه از شیمی درمانی میگذره…».
ناگهان صدای سرفه های سحر از اتاقش به بیرون سرریز شدند و پدر و مادر نگران چشم دواندند به آن سو.
می بینی؟
و با بغض ادامه داد: «تازه روز به روز، حالش بدتر میشه!»
پدر که خاموش بود؛ با حرف همسرش، در درونش غوغایی به پا شد و. . .
🍃ادامه دارد ان شاء اللَّه🍃
@hal_khosh
🔴امتحان کنید
✅میخواهیدذغال درست کنید بنزین والکل ندارید؟کاری نداره،یک مشت شکرروی چوب بریزید .
✅برای ازبین بردن زنگ زدگی برروی وسایل آنها را چند دقیقه در نوشابه قرار دهید .
✅وقتی دررختخواب خوابتان نمیبردبه مدت یک دقیقه پشت سر هم پلک بزنید اینکار باعث خستگی چشم میشود ودر نتیجه راحت به خواب می روید
✅اگرمیخواهیدبرنج سفیدو زیباتربرای مهمانتان درست کنید ، هنگام جوشیدن ،چند قاشق غذاخوری ماست به آن اضافه کنید .
✅وحشتناک ترین بیماری قرن یعنی آلزایمر که با حواس پرتی های کوچک شروع میشودبراثر مصرف شکر به وجود می آید .
✅برای از بین بردن بوی بد ماهی ،میتوانید اون رو توی شیر بذارید !شیر بوی بد ماهی رو میگیره وخوش طعمش میکنه !
✅افرادی که سریع راه میروندازکسانی که معمولی راه میروندبیشترعمرمیکنند !
*چطوری میتونیم چای اصل روازتقلبی تشخیص بدیم 🤔برای تشخیص چای اصل ازتقلبی مقداری چای خشک را در آب سرد بریزید اگرچای رنگ داد،تقلبی است*
✅#سلامتی✅
✅صرف چندبادام درروزسبب تندرستی بیشتربدن میشود خوردن بادام ازگرسنگی شدیدجلوگیری میکندتاثیر مثبتی بر قلب میگذارد و ازبروزبیماری دیابت نوع دوم وآلزایمرجلوگیری میکند
✅10 عدد بادام به اندازه 5 پرس چلوکباب ارزش غذایی دارد .
✅وقتی سردردداریدفقط کافیه لیمو ترش رو نصف کنین وبه پیشونیتون بمالین دیگه خبری ازسردردنیست
✅بلعیدن یک یا دو حبه سیر قطعه قطعه شده به همراه آب می تواند از ناراحتی های قلبی جلوگیری کند ، کلسترول خون را کاهش دهد و سیستم ایمنی بدن را به طور شگفت انگیزی تقویت کند .
✅بیشترین مقدارانسولین در پاشنه پاست،کسانی که دچاردیابت یا قند خون بالا هستنداگر روزانه به مدت 10دقیقه سنگ پابزنندباعث تنظیم انسولین خواهد شد
✅دوش آب سرد،متابولیسم بدن را افزایش میدهد سیستم ایمنی بدن را هم فعال میکند.سرمامیتواند به کاهش استرس و تسکین علائم افسردگی کمک کند
✅بطریهای پلاستیکی آب را هرگز درفریزرقرارندهید*
این کار باعث آزاد سازی سم دیوکسین از پلاستیک شده که سمی قوی برای بدن است .
✅برای بریدگی های خفیف از زردچوبه استفاده کنید . زردچوبه دارای نوعی خاصیت تنگ کنندگیست که باعث بهبود سریعتر زخم میشود .
✅زنجبیل قوی ترازشیمی درمانیزنجبیل درکنارزرد چوبه وفلفل خاصیت ضد سرطانی دارد .یکی از دلایل شهرت زنجبیل به عنوان یک ماده غذایی مفید کوچک کردن تومورهااست
👈روش تشخیص اصل یا تقلبی بودن عسل
*عسل راداخل لیوان محتوی آب سرد بریزیداگربصورت عمودی وبدون حل شدن ته لیوان جمع شدعسل مرغوبی است .*
✅داخل غذاتون،زیادروغن ریختید؟کافیه درهنگام پخت، چندقطعه یخ داخل غذا بندازیدتا روغن اضافه غذا گرفته بشه .*
✅بیشترمحتوای روغنهای مایع از پارافین خوراکی که محصول پالایشگاهای نفت است درست شده است که کلسترول خون را افزایش میدهد .*
✅ترس باعث از کار افتادن « کلیه ها » میشود ، از ترساندن همدیگر حتی بعنوان شوخی بپرهیزید !*
✅خواص معجزه آسای کُنْدُر: دشمن فراموشی و نابود کننده آلزایمر است گرمازدگی راازقلب میزداید .دیده را جلا میدهد .*
✅ماساژ شصت به مدت یک دقیقه آن هم بطور آرام ضربان قلب را منظم ، تنفس را آرام و احساس خفگی را از بین میبرد .*
*به امیدسلامتی همه دوستان
*التماس دعا
@hal_khosh
#داستان
روزی کلاغی در کنار برکه نشسته بود. آب می خورد و خدا را شکر می کرد.
طاووسی از آنجا می گذشت ، صدای او را شنید و با صدای بلندی قهقهه زد.
کلاغ گفت: «دوست عزیز چه چیزی موجب خنده تو شده است؟
طاووس گفت: « ازاین که شنیدم خدا را برای نعمت هایی که به تو نداده شکر می گویی»
بعد بال هایش را به هم زد و دمش را مانند چتری باز کرد و ادامه داد: «می بینی خداوند چقدر مرا دوست دارد که این طور زیبا مرا آفریده است؟!»
کلاغ با صدای بلندی شروع به خندیدن کرد
.
طاووس بسیار عصبانی شد و گفت:«به چه می خندی ای پرنده گستاخ و بد ترکیب؟»
کلاغ گفت:« به حرف های تو، شک نداشته باش که خداوند مرا بیشتر از تو دوست داشته است؛ چرا که او پرهایی زیبا به تو بخشیده و نعمت شیرین پرواز را به من و ترا به زیبایی خود مشغول کرده و مرا به ذکر خود»
@hal_khosh
✅#داستان واقعی و تکان دهنده از زبان یک پزشک!"
درباره #مکافات_عمل
✍️توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم.
روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان دادن که باید پایش را بعلت عفونت میبریدیم.
دکتر گفت که این بار من نظارت میکنم و شما عمل میکنید.
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: «برو بالاتر!»
بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت: «برو بالاتر!»
بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت: «برو بالاتر!!!»
تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته!
لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده میكرد خیلی تلخ.
دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی میکردیم.
قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانواییها تعطیل.
مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی میکشیدند که داستانش را همه میدانند.
عدهای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاقشان را تهیه میکردند و عدهای از خدا بیخبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی میکردند.
شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایهمان که دلال بود و گندم و جو میفروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم!
پدرم هر قیمتی که میگفت همسایه دلال ما با لحن خاصی میگفت: «برو بالاتر...» «برو بالاتر...!!!»
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم.
چقدر آشنا بود.
وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: «بچه پامنار بودم. گندم و جو میفروختم. خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...»
دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم.
خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که
🍁از مکافات عمل غافل مشو،
🍁گندم از گندم بروید جو ز جو»
اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.
کانال #داستان و #طنز حال خوش 🔻
https://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
9.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا