eitaa logo
کانال #داستان و #طنز حال خوش
4.7هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
3.3هزار ویدیو
109 فایل
#خواندنی ، #دیدنی و #خندیدنی ، 🔴🔴نظر، انتقاد ، پیشنهاد @abasalialmasi 🔵کپی پستها با ذکر #صلوات آزاد 👈در این کانال ❌ تبادل ❌ تبلیغ ⛔️ نداریم ✅کانالهای دیگرما👇 🆔 @Basirat_E 🆔 @hzrt_mahdi 🆔 @tavasolnameh 🆔 @Imam_zamani 🆔 @menbar_kotah
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃خوشبختی . . . دکتر دیوید مایزر عقیده دارد که بین ثروت و شادی رابطه‌ای وجود ندارد؛ زیرا بسیاری از ثروتمندان بزرگ جهان، شاد نیستند. او می‌گوید: «همیشه علاقه‌مند بودم بدانم شادترین مردم جهان چه کسانی هستند و بدین منظور، تحقیقات خود را در بازدید از کشورهای مختلف آغاز کردم. روزی با یکی از مهمان‌داران هواپیمای سوئیس در زمینه فوق صحبت کردم و پرسیدم آیا شما خوشحال ترین مردم جهان هستید؟ گفت: نه، گرچه کشورمان بسیار زیبا و تمیز و منظم است؛ ولی بسیاری از خانواده‌های ما با داشتن دو فرزند، از همسرانشان جدا شده و پدر، مجبور است بخشی از درآمدش را برای نگهداری از بچه‌ها بپردازد و هفته ‌ای یک روز می‌تواند فرزندش را ببیند و من همیشه نگران تقاضای طلاق توسط همسرم هستم. تنها جایی که به سؤال من جواب مثبت دادند، در هندوستان بود مهندس جوان هندی در پاسخ به سؤال من گفت: ما هندی ‌ها شادترین مردم دنیا هستیم! با خود گفتم: چگونه چنین چیزی ممکن است که آنها با آن همه فقر، شادتر از مردم آمریکا و سوئیس باشند؟ چگونه ممکن است یک هندی که تمام روز را کار می‌کند تا زندگی خود را تأمین کند...‌، خوشحال‌تر از یک میلیونر آمریکایی باشد؟ به همین جهت، سیروسفری در هندوستان کردم و از نزدیک، زندگی ساده و بی‌آلایش آنها را دیدم و فهمیدم که تنها ثروت نمی‌تواند برای انسان خوشبختی و شادی بیاورد.» . کانال حال خوش 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال #داستان و #طنز حال خوش
✍️ #داستان_دنباله_دار 🍃#کودتای_دل (قسمت 7 ) و سر بلند می کند و باز رو به آزر بانگ می زند: «چرا؟ چرا
✍️ 🍃 (قسمت 8 ) اما فرعون باز زمزمه دارد: «همین کابوس بود، همین کابوس که آن زمان مرا اسیر کرد و تعبیرش تلخ بود؛ تلخ تلخ، آن قدر تلخ که برای رفع آن دستور دادم تمام کودکان آن سرزمین را بکشند و کشتند و شب ها ناله آنان را می شنیدم که از نیل به گوش می رسید؛ گویا اجساد آن همه کودک را به نیل سپرده بودند…، اما من خدای سرزمین پهناور مصر و خدای بنی اسرائیل، مصلحت دیدم تا از تولد آن فرزند شوم، جلوگیری کنم؛ آخر با آمدنش قرار بود خدایی ام را از دست بدهم و این برایم سخت و غیر قابل تحمل بود. صدایی طنین می شود: «موسی آمده! اجازه می دهی؟» رو بر می گرداند؛ آسیه است که نگاهش به اوست و فرعون با حسرت، نگاه می کند، اما آسیه نگاه از او می گیرد و فرعون همچنان با حسرت نگاه می کند، اما بی حاصل؛ چون او نظرگاهش به بیرون تالار است که عزیزتر از جانش آنجاست، یعنی موسی. فرعون باز نگاه به نیل می دهد و با خود زمزمه می کند: «آه آسیه! تو هم مقصری، اگر خدایی که موسی ازآن سخن می گوید و نا پیداست فقط اژدها به موسی داده بود؛ باز هم می توانستم امید داشته باشم و از زندگیم؛ از خدایی ام و از سروری ام بر مردم این سرزمین لذت ببرم و شاید موسایی نبود…. اما خدای او به موسی فقط اژدها نداده؛ به او تو را داده است که تمام عشق من هستی و آن روز که نیل سبدی با خود آورد؛ این عشق تو بود که حافظ آن از راه رسیده شد؛ همان غریبه که از آب او را گرفتیم و تو اسیرش شدی و من نتوانستم او را از هستی ساقط کنم، با این که منجمان گفته بودند که خطر به من نزدیک شده و در چند قدمی من است، اما افسوس که…». - سرورم! موسی آمده…. این بار صدای آسیه از التماس است در نظر فرعون و او بر می خیزد و رو به آسیه می آید و از نزدیک ترین موضع به چشمان آسیه می نگرد: در چشمان او که آبی آسمانی است؛ دیگر از عشق خود اثری نمی یابد؛ می کاود، اما در خیالش؛ جز عشق موسی؛ عشق یک مادر به فرزند، چیزی نمی یابد. معترض بانگ می زند: «مگر من در حقش پدری نکردم؟ من هم همچون تو او را دوست داشتم و هر زمان که در این قصر صدای خنده های کودکانه اش می پیچید و هر وقت که تو را مشغول بازی با او می دیدم؛ من نیز از خوشحالی تو خوشحال می شدم آسیه، اما افسوس که او حال که بزرگ و تنومند شده؛ با خود اژدهایی آورده تا خدایی مرا نیست و نابود کند؛ به عشق تو سوگند که نخواهم گذاشت و او و تمام بنی اسرائیل را …». ناگهان نگاهش در نقطه ای می ماند؛ جایی که نه خیلی دور؛ در فاصله ای اندک از او و آسیه: موسی است در تیر رس نگاهش که نزدیک و نزدیک تر می آید تا می رسد به او. - سلام بر فرعون! تعظیم نمی کند همچون همیشه و خشم در فرعون شعله ور می شود. - اما من رخصت ندادم بیایی؟ موسی نگاهی از سر مهر به آسیه می کند و آنگاه رو به فرعون: «به همسر مهربان شما و دایه عزیزتر از جانم گفتم که من برای امر مهمی آمده ام و رخصت نیز از خدایی گرفته ام که آفریننده جهانیان است، یکتاست و …». تاب نمی آورد فرعون و بانگ می زند: «بس کن موسی، بس کن! باز آمدی تا از آن خدای ناپیدایت بگویی…». رو از آسیه و موسی می گیرد و به نیل نظر می کند و ادامه می دهد: «تو برای آرامش ما ارزشی قائل نیستی…. گاه و بی گاه می آیی و اژدها نشانمان می دهی یا از خدایت می گویی و خدایی ما را هیچ می پنداری؛ اما فراموش می کنی که من و همسرم تو را از این رود جاری نجات دادیم…». و با دستش به نیل اشاره می کند و همنوا با آهنگ جریانش دستش را به حرکت در می آورد، اما به یکباره دستش را تند به سوی موسی اشاره می کند و خطاب به او بانگ می زند: «و در این قصر در کنار من و همسرم رشد کردی…. فراموشت شده؟» - به عظمت آن خدای یکتا که آفریننده جهانیان است سوگند می خورم که فراموشم نشده و زحمات شما در نظرم جلوه گر است، اما بدانید که لطف همان خدای بی همتاست که من در رود نیل به سلامت و به سوی شما آمدم و در میان شما رشد یافتم و حال نگران شمایم و برای آخرین بار آمده ام تا از شما بخواهم از شکنجه و آزار این قوم دست بردارید و ایمان بیاورید به خداوند بخشنده و مهربانی که شریک ندارد…. تند و سریع فرعون در خشمی شعله ور رو به موسی پیش می رود و نگاه در نگاهش گره می زند و معترض می گوید: «دیگر تاب گستاخی های تو را ندارم…. از مقابل دیدگانم دور شو! برو! از سرای من برو!» با دستش اشاره می کند به سمت در خروجی تالار و فریاد می زند: «از اینجا برو! نمی خواهم تو را ببینم…. برو!» موسی نگاهی از سر مهر برای آخرین بار به آسیه می افکند و آنگاه دور می شود. 🍃ادامه دارد ان شاء اللَّه🍃 @hal_khosh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لوس بازی بعضیا وقتی تو یه گروه اد میشن: اینجا کجاست دیگه؟ کی منو ادد کرد؟ مدیر اینجا کیه؟ میشه منو ریموو کنید؟ خب لفت بده برو دیگه @hal_khosh
شخصه گفته : واسه داداشم رفته بوديم خواستگارى ، همه چيز خوب پيش ميرفت تا اينكه پدر عروس گفت شام تشريف داشتيد ، بابام گفت نه ممنون چند جاى ديگه بايد سر بزنيم😂😂😂😂 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a9
ﭼﻨﺪﺗﺎ ﻓﺎﻣﻴﻞ ﭘﯿﺮ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻮﯼ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﻫﺎ ﻣﯿﻮﻣﺪﻥ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﺗﻮ ﭘﻬﻠﻮﻡ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﻣﯿﮕﻔﺘﻦ : ﺑﻌﺪﯼ ﺗﻮﯾﯽ,ﺑﻌﺪﯼ ﺗﻮﯾﯽ😁 ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻦ ﭼﻮﻥ ﺗﻮﯼ ﻣﺠﻠﺴﻬﺎﯼ ﺧﺘﻢ، ﻣﻨﻢ ﺑﺎﻫﺎﺷﻮﻥ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﺭﻭ ﮐﺮﺩﻡ😑😑😂 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a9
كي ميگه اقايون مثل خانما نميتونن دوتا كار رو باهم انجام بدن؟! من همزمان كه دارم چت ميكنم همزمان هم داشتم ميرفتم زير ماشين! @hal_khosh