💠 امام حسن مجتبی علیه السلام :
عادت های [بد] مغلوب كننده اند.
پس، هر كس در نهان و خلوتهاى خود به چيزى #عادت كند، آن چيز او را در آشكار و ميان جمع رسوا سازد.
تنبيه الخواطر ؛ 2/113
از این شیشعادت دوری کنید چون باعث تحلیل رفتن انرژی روانی شما میشن:
- غرق شدن تو فضای مجازی
- زندگی کردن تو گذشته
- منفی بافی
- بیش از حد فکر و خیال کردن
- خوراک ناسالم (نخوردن صبحانه یا خوردن زیاد فست فود)
- خواب نادرست
"خدا آخر و عاقبت همه مونو بخیر کنه" چیست؟
آخرین جمله ای که وقت پیاده شدن بعد از بحث سیاسی فشرده توسط راننده یا یکی از مسافرین گفته میشه😂
#خواندنی
#خندیدنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
از يکی پرسيدن با کدوم عبادت بيشتر حال میکنی؟
- گفت : نماز ميت ...!!
پرسيدن چرا؟
- گفت:
وضو که نمیخواد،
رکوع و سجده هم که نداره!
صف اش هم هرکی به هر کیه،
کفشهاتم تو پاهاته و در نمیبرند،
آخرشم نهار میدن ،
از این بهتر چه میخوای؟😂
@hal_khosh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اسکار بهترین بازیگر هم تعلق میگیره به ایشون😂😂😂😂😂
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🇵🇸 ✌️🇵🇸✌️ 🇵🇸 ❅┅┅┄
@khandehpak
دانی که چرا خدا ترا داده دو دست؟
من معتقدم که اندر آن سري هست
🔹یک دست به کار خویشتن پردازي
🌴با دست دگر ز دیگران گیري دست
@hal_khosh
حیف نون با مهمونش دعواش شده بود، رفتند ببینند چی شده
دیدند مهمونه داد میزنه « ۳ وعده داریم ظرفاتونو میشوریم، مهمون دعوت کردی یا کلفت؟»😂😂😂😂
@hal_khosh
اگه نذر هایی که دانشجوها و دانش آموزا تو فصل امتحانات میکنن به جا آورده میشد
فقیری تو جهان نمیموند 🤦♂️😂😂😂
شخصی می گفت :
روزی که امتحان رانندگی داشتم 🚘
هرچی هم که افسره گفته بود انجام بده درست انجام داده بودم👍👍👍
آخراش یهو برگشت گفت بوق کدومه؟؟؟
منم با دستم اشاره کردم گفتم : ایناها.....
گفت حالا بوق بزن......📢📢📢📢
منم بوق زدم........📢📢📢📢
یدفعه با اخم گفت : رد شدی......
منم گفتم : برای چی؟؟؟
برگشت گفت : تا تو باشی که جلوی بیمارستان بوق نزنی😐😐😐😐
@hal_khosh
💠#داستان
👈دو مداد سیاه
از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاهشان در مدرسه شنیدم.
مرد اول میگفت:
«چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم.
وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بیمسئولیت و بیحواس هستم.
آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم.
روز بعد نقشهام را عملی کردم.
هر روز یکی دو مداد کش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم.
ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم، ولی کمکم بر ترسم غلبه کردم و از نقشههای زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم میدزدیدم و به خودشان میفروختم.
بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم.
خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفهای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفهای شدم
مرد دوم میگفت:
دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم مداد سیاهم را گم کردم.
مادرم گفت:«خوب چه کار کردی بدون مداد؟»
گفتم:«از دوستم مداد گرفتم.»
مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟ خوراکی یا چیزی؟
گفتم نه. چیزی از من نخواست.
مادرم گفت:«پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟»
گفتم:«چگونه نیکی کنم؟»
مادرم گفت:«دو مداد میخریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود. آن مداد را به کسی که مدادش گم میشود میدهی و بعد از پایان درس پس میگیری.»
خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آنقدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم.
با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقهام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره کلاس شده بودم به گونهای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره میشناختند و همیشه از من کمک میگرفتند.
حالا که بزرگ شدهام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفتهام و تشکیل خانواده دادهام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم.»
#خواندنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92