به تنبله میگن اگه نماز نخونی میبرنت جهنم!
اما اگه بخونی میری بهشت حالا کدومو انتخاب میکنی؟
میگه: جهنم!
میگن چرا؟
میگه چون بهشت باید خودت بری... اما جهنمو خودشون میبرن!
#طنز
@hal_khosh
حیف نون ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻏﺶ ﻏﺶ ﻣﯿﺨﻨﺪه :ميگن ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟
ﻣﯿﮕﻪ :ﺭﻓﺘﻢ ﻣﻐﺎﺯﻩ مسخرشون ﮐﺮﺩﻡ 🤓
ﻣﯿﮕﻦ : ﭼﯽ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ ....
ﻣﯿﮕﻪ :ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺨﺮﯾﺪﻡ!!😂😐
#طنز
@hal_khosh
یارو رفیقش مرد! 😢
سر قبرش خرما گذاشت.
رفت نیم ساعت بعد اومد دید بشقاب خالیه!🤔😳
رو قبرش میزنه و میگه:
اگه گشنه ای برات فلافل بگیرم……!!!😜😅
#طنز
@hal_khosh
کانال #داستان و #طنز حال خوش
✍️ #داستان_دنباله_دار 🍃#کودتای_دل (قسمت سوم ) دوباره نگاهی به من کرد و بعد دوباره به برگه نظر کرد و
✍️ #داستان_دنباله_دار
🍃#کودتای_دل (قسمت 4 )
من از آن روز، اول از همه در مورد آنهایی که شفا گرفته اند تحقیق کردم؛ حتی پیش دکتر هایشان رفتم و آنها تایید کردند و فهمیدم که معجزه واقعیت دارد و دریافتم که همه آنهایی که شفا پیدا کرده اند؛ همگی، عقیده داشته اند؛ پس من هم از آن روز، اهل مسجد و نماز و روزه شدم
و حالا با هزار امید این عریضه را به محضر شما آقای بزرگوار می نویسم. من الان مدتی است که کتاب های زیادی در مورد شما و اهل بیت مطالعه کرده ام و شناختی از شما و خاندانتان به دست آورده ام و نذر کرده ام تا داستانی درمورد تولد شما که در طول تاریخ سابقه داشته؛ بنویسم.
آقا جان خیلی بزرگوارید؛ در کتاب ها خوانده ام که همیشه به خوب ها سر می زنید؛ بکبار هم سراغ بدها بیایید!»
سحر فردا
میهمان که رو به روی پدر نشسته بود؛ خودش را برای بار دوم معرفی کرد: «من سمیعی هستم آقای نوروزی، از جمکران خدمت رسیدم برای گرفتن مطلبی که قولش را داده بودید؛ آخر شما آن روز زود رفتید؛ خیلی عجله داشتید و این دفعه سوم است که مزاحم می شوم تا شما زحمت نوشتن ملاقات دخترتان و کرامت آقا را بکشید…».
پدر اجازه نداد مرد ادامه بدهد و از جایش بلند شد و رو به میهمان گفت: «چند لحظه تشریف داشته باشید، الآن خدمت می رسم».
و از اتاق پذیرایی به طرف اتاقش رفت.
مادر که کنار دخترش و رو به روی میهمان نشسته بود؛ با رفتن پدر، به میهمان میوه و شیرینی تعارف کرد. پدر در اتاقش در میان برگه هایی که روی میزش بود؛ چند برگه را جدا کرد و به پذیرایی برگشت.
لطفا بفرمایید از خودتان پذیرایی کنید تا من یک نگاه دیگه هم به این نوشته ام بیندازم و….
میهمان حرف پدر را قطع کرد و گفت: «لازم نیست
آقای نوروزی، من شنیده ام که شما نویسنده هستید…».
و لبخندی زد و ادامه داد: «ندیده؛ نوشته شما را قبول داریم!»
پدر که نگاهش به برگه ها بود؛ گفت: « من از این که کار، خیلی طول کشید؛ شرمنده ام! آخر خیلی با وسواس و به صورت داستان و با زاویه دیدهای مختلف نوشتم و بارها آن را باز نویسی کردم تا متناسب با موضوع روایت داستان، این زاویه دیدها یا روایت ها عوض شوند…. امیدوارم این سیاه قلم بنده برای مجله یا کتاب قابل استفاده باشد، البته سحر دختر خوبم و همسرم؛ برای نوشتن این داستان خیلی کمکم کردند».
و نگاهی به سحر داد که کنارش نشسته بود و لبخندی سرشار از عشق و ذوق به او زد و او هم که مؤدب نشسته بود ناگهان در تیررس نگاه همه قرار گرفت؛ مادر، پدر و میهمان؛ همگی نگاهش کردند.
میهمان گفت: «خوش به حالش که توی این سن و سال، توفیق پیدا کرد آقا را ببیند».
پدر که سرش توی برگه ها بود؛ معترض گفت: «ولی مثل اینکه شماره صفحه ها را ننوشتم…»
و به دنبال چیزی برای نوشتن گشت که میهمان خود نویسی از جیبش در آورد و به پدر داد.
پدر گرفت و با تشکر و لبخندی که بر لب داشت از میهمان پرسید: «شما که عجله ندارید؟»
نه، فقط مزاحم نباشم؟
و مادر گفت: «اختیار دارید!»
پدر در حالی که سرش گرم برگه ها بود، آرام زمزمه کرد: «پس اجازه بدهید یک نگاه دیگری هم به این سیاه قلم بندازم…».
و منتظر پاسخ میهمان نشد و شروع کرد به خواندن برگه ها.
روایت سوم شخص (نویسنده):
می رسند به پارکینگ که جا نیست؛ پر از اتوبوس که مثل قطار پشت سر هم ایستاده اند و ماشین های کوچک و بزرگی هم اطرافشان جا خشک کرده اند. مرد زیر لب زمزمه می کند: میگم سیما! دیر آمدیم، نه؟
زن که نگاهش به بیرون از ماشین است و به دنبال جای خالی می گردد؛ جواب می دهد: اگه عریضه نوشتنت اینقدر طول نمی کشید الان….
زن یکهو انگار چیزی پیدا کرده باشد؛ دیگر ادامه نمی دهد و با ذوق و شتابزده می گوید: هوشنگ! اونجارو ببین اون ماشینه داره میره…
روایت اول شخص مفرد (پدر):
وقتی در ماشین باز شد؛
🍃ادامه دارد ان شاء اللَّه🍃
@hal_khosh
#حدیث
🔸امام امیر المومنین صلوات الله و سلامه علیه
هیچ بنده ای مزه ی ایمان را نمی چشد،تا دروغ را،شوخی باشد یا جدی،مطلقاً ترک کند
📚اصول کافی،ج٢/ص٣۴٠،حدیث١١
💠
کانال حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
👆👆👆👆
#دانستنیها
🔴اگر از آن دست افرادی هستید که دوست دارند با آب خیلی داغ حمام کنند، دیگر وقتش رسیده این عادت را ترک کنید.
اول آنکه این کار می تواند باعث سردرد و سرگیجه ی واقعا بدی شود.
دوم آنکه آب داغ فعالیت غدد چربی پوست کف سر را بیشتر و در نتیجه موها را بسیار کثیف می کند
♥️معجزه_گل♥️
نتایج تحقیق پژوهشگران دانشگاه روگرز نشان می دهد:
گل و گیاه به سرعت می تواند روحیه شخص را تغییر داده و او را شاد و هیجان زده کند.
افرادی که در محیط اطرافشان گل و گیاه وجود دارد بیش از دیگران، آرام، مهربان، شاد و با گذشت هستند.
گلها باعث ایجاد حس نگرش مثبت به زندگی و رضایت و صمیمیت می شوند.
البته رنگ گلها نکته مهمی است به طوریکه گلها با رنگ ملایمِ صورتی، سفید و بنفش احساسات آرام و گلها با رنگ گرم و تندِ قرمز، زرد و نارنجی حس هیجان زدگی و سرزندگی ایجاد می کنند.
درست 5 ثانیه پس از دریافت گل لبخندی بدون اراده بروز می کند که این نشان از تأثیر «زیبایی گل» روی مغز است.
@almasabad
#داستان
🌴مگس خان و حافظ
بعد از سقوط شاه سلطان حسین صفوى ، و غلبه افغانها بر ایران ، محمود افغان یکى از اقوام خود را که ((مگس خان )) نام داشت ، فرماندار شیراز کرد.
وى پس از چند روزى که در شیراز بود، روزى کنار قبر حافظ رفت ،
بر اثر تعصبات غلطى که داشت تصمیم گرفت قبر حافظ را خراب کند،
هر چه اطرافیانش او را نصیحت کردند که از این تصمیم بگذرد، او گوش نکرد،
سرانجام قرار بر این شد که از دیوان حافظ، در این مورد، فالى بگیرند،
وقتى که دیوان را باز کردند، این شعر در آغاز صفحه راست آن آمد:
اى مگس ! عرصه سیمرغ نه جولانگه تو است
عِرض خود مى برى و زحمت ما مى دارى
مگس خان ، با خواندن این شعر، سخت تحت تاءثیر قرار گرفت ، و از روح حافظ طلب عفو و بخشش کرد.
کانال حال خوش 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
👆👆👆👆 🌸