eitaa logo
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
1.8هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
35 فایل
سلام دوست من😍 به کانال بیداری و آگاهی خوشامدید🙏 حال خوب قابل تکثیره💌 #انگیزشی #انرژی_مثبت #شکرگزاری [لان شکرتم لازیدنکم] ارتباط با ادمین @p_dorri
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_242 سرتکون دادوازجاش بلندشد به طرف سرویس رفتم بعدان
نگاهش کردم واقعی تش خودمم میخواستم بگم نر یم اماروم نمیشد دلم نمیخواست کلی  ازش خاطره داشته باشم که بعدجدایی مثل خوره بیشتر روحمو بخوره ازحرفش  خوشحال لب زدم  _باشه  باتعجب ومشکوکانه نگاهم کرد  _یعنی ناراحت نیستی سرم روبه معنی نه تکون دادم  _نه چرا ناراحت باشم واقعی تش خودمم پشیمون شدم میخواستم بهت بگم ولی روم  نمیشد دستم روتودستش گرفت  _نکنه به خاطرمن ا ی نومیگی  _نه بابا  _باورکنم _اره خی الت راحت  _پس من برم وسا یلو بذارم سرجاش بذاربچه هابه دنیاکه اومدن میریم شمال  توچشمام پرشدازاشک اونموقع دیگه منو تو نسبتی باهم نداریم که بخوا یم بر ی م سفر  سرم روانداختم پایین تانبینه اشک توچشمام رو ازجام بلندشدم وبرگشتم به اتاق  مشترکمون لباسام روبایه بلوزو شلوارخونگی عوض کردم اواخر ابان بود وهوا یکم سرد  البته برا ی من سربود وگرنه هواخوب بود به هرجون کندنی بود خودم رو رسوندم به  اشپزخونه مواد لارم برا ی پختن ماکارانی اماده کردم همینطورکه پیازخوردمیکر دم اشکامم  مثل سیل می ریخت روگونه م حالم خوب نبوددلتنگ بابا بودم بابا یی که بعداون روز فقط بهم زنگ میزداونم به این خاطرکه یه وقت امیرصدرا اذ یتم نکنه هروقت که زنگ میزد  بغض توصداش قلبمو اتیش میزد واین نفسم روبندمی اورد _چراگر یه میکنی  ازترس نفهمیدم چی شدکه دستم روبر یدم اونم اونقدر شدی د که تویه لحظه کل دستم  وخون برداشت بااسترس به طرفم اومد و زخم روانگشتم روفشارداد  _پاشو پاشو دستتوببرزیراب برات پانسمانش کنم حواست کجابود  نگاهش کردم  _ببخشیدکه یهواومدی تو اشپزخونه زهره ترک شدم  بااخم نگاهم کرد  _چیزی شده یلدا  _نه انگافهمیدحالم خوب نیست که کشش نداد دستم روشستم وبعد باکمک  امیرصدراپانسمان کردم و غذارودم کردم بعد یک ساعت شام رو چیدم امیرصدرا که یه  لحظه تنهام نذاشته بود بیشترمیز رواون چیده بود مقابلش نشستم وخیلی کم غذا  کشیدم توبشقابم که امیرصدرا باحرص گفت  _چراانقدرکم  _نمیتونم بیشتربخورم یادت رفته  _نه اونقدرعصبی اینوگفت که دلم ترکید وبغض راه گلومو بست هرکاری کردم نتونستم  غذاروبخورم باچشما ی عصبی نگاهم کرد @halekhoobe_to 📚
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_243 نگاهش کردم واقعی تش خودمم میخواستم بگم نر یم اما
_همین یه ذره ارو چرانمیخوری چونه مشروع کردبه لرز یدن یه قطره اشک سمج چکید روگونه م ولب زدم _سرم دادنزن خشم تونگاهش فروکش کرد بادلجو یی به طرفم اومد که خودم و عقب کشیدم وروبهش لب زدم _می..میخوام ازا ین به بعد..تو..تو ..تواتاقا خودم بخوابم..بدون تو چنان نگاهم کرد که قالب تهی کردم بادادگفت _چیییییییییییییییی به سکسکه افتادم _نم..نمیخوام ..باتو تویه اتاق باشم حس میکردم الانه که منو ازوسط دونصف کنه اما اون تمام خشمش رو سردستش خالی کردوکوبیدبه میز ازترس شونه هام پرید اما نمیخواستم کوتاه بیام چرای ادم رفته بودزندگی منوامیرصدرا چی بوده چراباهاش مهربون شدم اون منوفقط مثل یه عروسک دید هربلایی هم خواست سرم اوردپس دلیلی نداره مثل دوتا عاشق کنارهم شبو روزکنیم چیزی که ماروبهم وصل کرده فقط این بچه هان که اونم بعد دوماه وخورده ای دیگه همه چی بینمون تموم میشه نمیخوام نمیخوام حتی یه لحظه فکرکنه همه ی اینکارانقشه ست که منو ترک نکنه تاالانم خریت کردم بسه ازجام بلندشدم و ازاشپزخونه خارج شدم به طرف اتاقم رفتم دراتاقم روقفل کردم وباز گریه اواخر دوران بارداریم بود افسرده مشغول بافتن شالگردن وکلاه ابی رنگ برا ی دوتاپسرکوچولوهام بودم اسماشون و انتخاب کرده بودم کام یار وکامران البته اگه امیرصدرا اجازه بده بعداون شب دیگه نه باهاش حرف زدم نه چیزی من موندم این اتاق خیلی سعی کردباهام حرف بزنه اما من روزه سکوت گرفته بودم به سختی ازجام بلندشدم شکمم بیش ازحد برامده شده بود ومن بیش ازحد لاغر روبه روی اینه ای ستادم وبه خودم نگاه کردم باد یدن خودم وحشت کردم واقعا اینم منم همون یلدا ی چندماه پیش بیست روزمونده به زایمانم چرا انقدر لاغرشدم حتی لاغرترازروز ی که رفته بودم دکتر امیرصدراخودشو میزد فحش میداد دادوبیدادمیکرداماهیچ کدوم رومن تاثیری نداشت مثل ادمی بودم که مرگ مغزی شده دکترابه خونواده م گفته بودن برنمی گرده م اما مادرم راضی نمیشد دستگاه هاروازم جداکنن منم تنهاچیزی که باعث می شد ا ین نفس به سختی بالا پایین بره بچه هام بودن تنهاچیزی که میخواستم این بودکه سالم به دنیابیارمشون وبعد بمیرم اشکم فروچکید بازبه خودم نگاه کردم اونقدرلاغرشدم که حتی اسکلت بیشترازمن جون داشت شکمم به حدی برامده شده بود که تحمل وزنش برای منی که انقدربی جون بودم کار دشواری بود موهام بلندترشده بود اونقدر بلند که دیگه تازانوهم می رسید حوصله موهام رونداشتم دلم میخواستم ازته بزنمشون خسته بودم خسته ازهمه چی فقط بیست روز به جدای مون مونده بچه هام ازناارومی من نااروم شدن وشروع کردن به لگد زدن ازدرد بی اختیار اروم روزمین نشستم که در به ضرب بازشد شوکه به امیرصدراکه ریشش بلندشده بود وباچشمای نگران نگاهم می کردنگاه کردم این ازکجافهمیدحالم بده که اومدتو ازترس اینکه دردم بگیره دروقفل نمیکردم می ترسیدم تواتاق جون بدم وکسی نرسه به دادم نگران خودم نبودم نگران بچه هام بودم فقط یکیشون چنان لگد ی به پهلوم زد که حس کردم پهلوم سوراخ شد ازدرد چنان پر یدم که امیرصدرا دوید طرفم صورتم ازدردخیس اشک شده بود _چ...چیشد یلدا @halekhoobe_to 📚
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_244 _همین یه ذره ارو چرانمیخوری چونه مشروع کردبه ل
یلداحرف بزن نگاهش کردم _خوبم لگد زد عصبی دستش رو روشکمم گذاشت از گرمای دستش مورمورم شد خیلی وقت بودکه حتی انگشتش هم بهم نخورده بود وبازباهاش غر یبگی میکردم _بسه اروم شید د یگه من کم دقش دادم شماها هم دارید میکشیدش چراانقدر جفتک میپرونید لعنتیا چه گناهی کرده مادرشماشده بسه هرچی من لعنتی عذابش دادم حداقل شماها عذابش ند ید بچه ها تو وجودم اونقدر ناارومی می کردن که تنم خیس عرق شده بود وبی جون خودم وبه امیرصدرا تکیه دادم _وای وااااااااا ی امیرصدرااااااااا دارن میکشن منو حس میکنم االنه شکممو پاره کنن وا ی وا ی خدا رنگ ازصورتش پر یده بود چنان به طرف در دوی د که بامغز خورد زمین یه لحظه چنان دردی وجودموگرفت که بی اختیار فری ادزدم _یا حسیننننننننن وا ییییییی خداااااااا مردم ازدرد امیرصدراباوحشت برگشت به طرفم ازجاش بلندشدوبه طرفم اومد حس کردم ازبین پام مایعی روون شده دستش رو چنگ زدم _و...وا....وایییییی .....ا.....امی... امیرصدرا ...دارم میمرم ازدرد باهق هق لب زدم _خودموخیس کردم رنگش مثل گچ سفیدشده بود با ترس لب زد _کیسه ابته یا زهرا کیسه ابت پاره شده جیغ زدم _وای وا ی خدا بچه بچه هام خفه نشن بااخم لب زد _خدانکنه خدانکنه ی لدا _وای خدا _الان زنگ می زنم اورژانس تااومدن اورژانس از درد مردم وزنده شدم تواون لحظه هابی شتر بی کسی نابودم میکرد هیچکس کنارم نب ود نه بابا نه مامان هی چکس من تنها درحال جون دادن بودم به پهنای صورت اشک می ریختم وفقط ازخدایه چ یزی میخواستم بچه هام سالم به دنیابی ان برام مهم نبودمن بمیرم فقط بچه هام سالم به دنیا بیان کافیه نمیدونم چقدرگذشت تا اورژانس رسیداما دیگه جونی توتنم نمونده بود و بیهوش شدم باحس دردشدیدی زیرشکمم اروم چشم بازکردم که نور ز یاد باعث شد چشمم رومجددببندم وبازکنم خیلی خسته بودم یه لحظه همه چی یادم اومد با استرس دست روشکمم گذاشتم باتخت بودن شکمم وحشت زده جیغ زدم که امیرصدرا وارداتاق شد بادیدنم سریع به طرفم اومد _جان جانم درد داری اشک روگونه ام چکید @halekhoobe_to 📚
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_245 یلداحرف بزن نگاهش کردم _خوبم لگد زد عصبی د
_ب..بچه هام مردن مهربون اشک هام رو ازگونه ام پاک کرد _نه عزی زدلم هردوشون سالمن فقط منتظربودن مامان خوشگلشون چشم بازکنه بااخم وگنگی نگاهش کردم _مگه چندوقته ا ینجام غمگین اهی کشید _یه ماه با بهت نگاهش کردم _یک ماه چرااخه _سکته کردی دکترام یگن همینکه بچه هارو به دنیااوردن تودچاره سکته قلبی شدی ورفتی توکما تازه دوروزه ازکماخارج شدی ودکتر گفت خطررفع شد _چ..چرا بابغض وحرص نگاهم کرد _کم خونی یکی ازدلایلش بود دکتراگفتن بدنت اونقدرضعیف شده که خدارحم کرده بچه ها سالم به دنیااومدن هیچ امیدی برای برگشتنت وجود نداشت یک ماه تمامه روز وشب اینجام _پس بچه ها چی کجان دستم روتودستش گرفت ونوازش کرد _پیش مادر پدرت توان _چراهیچکس نیومده دیدنم _هیشش بغض نکن تا چندساعت پیش پدرت اینجابود طفلک انقدرخسته بودکه به زوروقسم روانه ش کردم خونه _حالم خوب نیست سرم دردمی کنه دلم داره ازترس میترکه بااخم لب زد _ترس چی _که نکنه دروغ بگی نکنه بچه هام مرده باشن _به خداقسم هردوشون حالشون خوبه فقط بی تاب مادرشونن مثل من _بابامو میخوام نگاهم کرد بی اختیارزدم زیرگریه که گفت _باشه باشه گریه نکن الان زنگ میزنم بیاد تااومدن بابا همینطوریه سره گر یه کردم باورم نمیشد من سکته کردم خدایا چرابرم گردوند ی چرا منونبردی پیش خودت شا ید دلت برام سوخت که یه باربچه هام ببینم بعد اره _یلدا نگاهش کردم باد یدن بابا نیم خیزشدم که ازدرد چهره م رفت توهم که امیرصدرانگران به طرفم اومد _چیکارمیکنی یلدا درازبکش حالت خوب نیست _چرا انقدر درد دارم _به خاطراینه مثل زنای دیگه که یه روزبعد ازفارغ شدن راه میرن راه نرفتی و دردت خوب نشده @halekhoobe_to 📚
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_246 _ب..بچه هام مردن مهربون اشک هام رو ازگونه ام پ
با قرارگرفتن باباکنارم سرموگذاشتم تو بغلش _بابا بابایی دلم برات خیلی تنگ شده بود _من بیشترنفسم چرا چرابامن اینکاروکردی نگفتی من می می رم نگفتی چجوری باید هروز زندگی کنم وقتی تو روتخت بی جون چشم بستی هر روزصدبارمردموزنده شدم _خدانکنه غمگین نگا هم کرد _پسراتو ندید ی نمی دونی چقدرنازن کپی توان _جدی _اره باباجان به امیرصدرانگاه کرد _برو بادکترش حرف بزن اگه مشکلی نی ست ببری مش خونه تاترخیص کردنم دل تودلم نبود ازذوق همش گریه میکردم وامیرصدرا وبابا نگران نگاهم میکردن نمیدونم چی شده بودکه بابا وامیرصدرا انقدرباهم خوب برخوردمیکردن تعجبم زمانی بیشترشدکه رسیدیم خونه واردعمارت کشیدم که امیرصدرادست دورکمرم حلقه کردواروم گفت _وزنت وبندازرومن ز یادبه خودت فشارن یار سرتکون دادم وکاری که گفت روانجام دادم تاتی تاتی کنان وارد خونه شدیم که یاشار ومامان بالبخندبه طرفم اومدن بادیدن کیانا اخمام رفت توهم ازاینکه اینجابود ناراحت بودم که ی اشار باامیرصدرادست دادوگفت _چشمت روشن دیدی بالاخره بهوش اومد توکه خودتوکشتی امیر به حرف هیچکی گوش نمیکرد بهت زده به یاشارنگاه میکردم که امیرصدرا منو به طرف نزد یک تر ین مبل برد روش نشستم وبی طاقت گفتم _بچه هام کو _خوابن مادر به مامان نگاه کردم چقدردلم براش تنگ شده بودبا دلتنگی به خونه نگاه میکردم که صدای اف اف باعث شد شونه هام بپره امیرصدرا کنارم نشست ومنو توبغلش گرفت وباصدا ی گرمش لب زد _جانم چیه خانومم چرا ترسیدی _کی اومده _پدرمادرم بهت زده بابغض لب زدم _صبرمیکردی یه هفته بگذره بعدکارویه سره میکرد ی نکنه به خاطرهمین بچه هارو نمیاری ببینم که بتونم راحت تردل بکنم بااخم نگاهم کرد _یعنی چی یلدا ازچی حرف میزنی تا خواستم حرفم وکامل کنم پدرومادرش به طرفم اومدن به زور دستم رورو ی شونه امی رگذاشتم و با درد ازجام بلندشدم که مادرش منوتوبغل گرفت وغرق بوسه کرد _فدات بشم الهی مادر قدم نورسیده مبارک باشه نورچشمی من _ممنون مامانجون با فاصله گرفتن مادرش پدرش بغلم گرفت و پیشونیم روبوسید @halekhoobe_to 📚
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_247 با قرارگرفتن باباکنارم سرموگذاشتم تو بغلش _بابا
_خیلی زحمت کشیدی باباجان خسته نباشی دخترکم _مرسی اقاجون ازترس مثل بیدمیلرزیدم همینکه همه دورهم نشستیم لب زدم _من خوب میدونم الان چرااینجا جمع شدیم میخوا ین درباره طلاق منو امیرصدراصحبت کنید _یلدا به صدای امیرصدراتوجه نکردم _من هروقت که بگید میام اما فعلا بایدبچه هامو ببینم _یلداتمومش کن چنان داد زدکه قلبم فرور یخت بااشکایی که بی اختیار سراز یر بودن نگاهش کردم _چراانقدرسنگدلی من حتی یه بارم ندیدمشون بذاریه بارفقط یه باربغلشون کنم بعد میرم اززندگیت بیرون قول میدم که دیگه نبینمشون _خفه شوووووو باصدای دادش پدرش فریادکشیدکه ازترس به خودامیرصدراپناه بردم وتوبغلش خودمو پنهون کردم مثل بیدمیلرزیدم انگارتوبرف بی لباس ایستادم امیرصدراانگارفهمیدحالم چقدر بده که محکم منوبه خودش فشارداد که پدرش نعره بلندتری زد _باراخری باشه سرش دادزدی توخیلی بلاهاسراین دختراوردی تومنو.. کوبیدبه سینه ش _پدرتو دور زدی پای یه دختر بیگناه روکشیدی وسط کثافت کاری هات بانفهمی تمام زندگیشو تباه کردی فقط برای اینکه به قول خودت پای بندنشی توباعث شد ی روزی هزاربارارزوی مرگ کنم هروقت که اومدم بیمارستان و دیدم این دخترمثل یه تیکه گوشت افتاده روتخت بیمارستان اب شدن پدر شو هردقیقه دیدم و خودم ولعنت کردم چون من باعث شدم تو زندگی این دختروبه اینجابرسونی پدرش از غم کمرش خم شد مادرش ده سال پیرشد برادرش نابودشد همه وهمه به خاطرخودخواهی توبودوبس نمیتونستم ببینم انقدرامیرصدرا عذاب میکشه بنابراین میون حرف پدرش پریدم _اقاجون ببخشیداگه بی ادبی میکنم وپریدم وسط حرفتون اینکه شمامیگید درسته پسرتون زندگیمو تباه کرداما منم مقصربودم منم اشتباه کردم من نبایدقبول می کردم پسرتونوسرزنش نکنیداشکال اصلی ازمن بوده توروخدا انقدر نشکنیدش ازجام بلندشدم وباتمام توان دویدم به طرف اتاقی که چند ین ماه ندیده بودمش به دردی که توتنم پیچید توجه نکردم صدای گریه نوزاد باعث شد تمام نیروم روجمع کنم و وارداتاقم شدم بادیدنشون بنددلم پارشد دوتا پسر کوچولو که روزمین توجای خواب ابی رنگ خوابیده بودن با اشکا یی که بندنمی اومد به طرفشون قدم برداشتم کنارشون نشستم به صورتشون نگاه کردم وای خداباورم نمیشه این بچه های من باشن هردو شبیه هم انگار مثل سیبی که ازوسط نصف شده بود هردوشون لباس قرمزرنگی تنشون بود وکاله ودستش سفیدرنگ تنشون بود باصدا ی ضعیفی گریه میکردن های های زدم زیرگریه بادستی که میلرزید یکیشون روتوبغلم گرفتم بوئیدمش وبوسیدمش وبالبا یی که میلرز ید لب زدم _جان جانم مامان جان ،جانم تمام زندگیم بی اختیارلباسم رواروم بالا زدم و بهش شیردادم پسرکوچولوم داشت شیرمیخورد وای خدا چه لذتی داشت اون لحظه اصلا قابل توصیف نبود همینطور اشک می ریختم وبهش شیرمیدادم که یهو بادادی که امیرصدرازد اون یکی بچه که روزمین بود به شدت گریه کرونش افزوده شد ونفسش رفت باهق هق نگاهش کردم که بچه ارو ازم جداکرد حالا هردوتابچه باتمام وجودگر یه می کردن هردوروبغل کردازترس درحال سکته کردن بودم @halekhoobe_to 📚
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_248 _خیلی زحمت کشیدی باباجان خسته نباشی دخترکم _مر
هرلحظه حس می کردم الانه ازدستش بی وفتن خیلی کوچولوبودن وقلبم داشت کنده می شد باهق هق نالیدم _بدش من بچه هارو هلاک شدن بچه هام گرسنه شونه بااخم دادزد _همین بهتر هالک شن ولی این شیرونخورن این اززهرم بدتره شیری که باگریه بهش بدی اززهر زهرتره التماس وار نالیدم _توروخداامیرصدرا بچه اروبده به من باابروهاش اشاره کرد اشکام روپاک کنم تندتنداشکم روپاک کردم که کنارم نشست _هیشش گر یه نکن بعدیک ماه حالاکه بیدارشدی گر یه نکن _بد..بده ش من بچه هارو _باید یه قولی بد ی سر یع گفتم _هرچی باشه قبوله بالبخند ابروباالانداخت _هرچی سرتکون دادم و خواستم بچه هاروازش بگیرم که گفت _بیا باهم زندگی کنیم گذشته هاروفراموش کن بی امثل همه ی زن وشوهرا زندگ ی کنیم بهت زده نگاهش کردم دیگه حتی صدای گریه بچه ها هم به گوشم نمیرسید _ن..نمیخوام بازم زوری باهام ادامه بدی باحرص فریاد زد که بچه ها ازترس توبغلش لرزیدن قلبم اتیش گرفت و باهق هق به دست کوبیدم _نکن لعنتی بچه هام سکته کردن اینجوری نکن کشتیشون _کی گفته من به زورمیخوام باهات زندگی کنم هاننن لعنت ی چرانمیفهمی علشقتم چرا نمیفهمی دارم دیوونه میشم من احمق یه روزی فکرمیکردم هرگزعاشق نمیشم اماعاشقت شدم عاشق دختری که هرگزفکرشم نمیکردم یلدا منوتو دوتاپسرداریم نگاشون کن بچه ها ازگریه به سکسه افتاده بودن با قلبی که از ترس می لرزید یکیشون روبغل گرفتم وشروع کردم به شیردادنشو تکون دادنش _جان جان مامان هیششش فدات بشم من هیشش غلط کردم غلط کردم دورت بگردم اروم باش انقدرگفتم تااروم شدهمینکه اروم گرفت اهسته گذاشتمش پای ن و اونیکی روهم ارو اروم کردم و عاروق که زدن اروم تکونشون دادم که بعدبیست دقیقه خوابیدن تازه دردم وحس کردم برای کنترل دردم لبم رو محکم گازگرفتم تا امیرصدرا خواست دادبزنه لب زدم _مرگ من دادنزن _لبتوگازمیگیری یعنی دردداری اره سرتکون دادم که گفت _یلدامن عاشقتم توروخدا بفهم حسم بخداواقعیه من لعنتی عاشقتم تواون مدت که بیهوش بودی اونقدرگریه وزاری کردم اونقدرالتماس کردم که پدرو برادرت حلالم کردن پدرت فهمیدعاشقتم گفت وقتی بهوش اومدبه دخترم بگو دوسش داری بگو عاشقشی اون انقدر دلش پاک ومعصوم هست که ببخشتت وبه این زندگی یه وفرصت دوباره بده یلدا توروبه علی قسم این فرصت وازم نگیر من اشتباه کردم تو ببخش منوتو الان دوتابچه دار یم نگاه چقدرکوچولوان نذار حماقت من اوناروهم عذاب بده _اخه _یلداالتماست میکنم بغض الودلب زدم _اگه بچه هانبودن تواصرارنمیکردی باهات زندگی کنم توفق ط به خاطراینامیگی دستمو تودستای بزرگ ومردونه اش گرفا _به علی قسم که اینطورنیست یلدا من عاشقتم به قران قسم که اگه این دوتاروهم نداشتیم بازم ازت میخواستم بمونی توزندگیم توروخدا یلدا یه فرصت بهم بده تاازاول بسازم این زندگی رو نگاهش کردم توچشماش صداقت موج میزد تونگاهش عشق ومیشد خوند خدایا چیکارکنم چشمام روچندثانیه بستم مگه من ازخدانمیخواستم عاشقم شه حالا که عاشقم شده چرانبایدقبولش کنم به پسرام نگاه کردم دلم میخواست فارغ ازگذشته کنارامیرصدرا وا ین دوتاکوچولوها زندگی کنم زندگی خیلی چیزار وبهم فهموند نمیخوام ازدست بدمشون بنابرا ین توچشماش نگاه کردم ولب زدم _من عاشقتم واین سراغاز یه زندگی جدید وعاشقانه شد برای منو امیرصدرا وکامیارو کامران بازم بعضی وقتا دعوامون می شد قهر میکردیم اما چیزی که هرگز عوض نشد عشق میون منوامیرصدرابودکه هرروز بزرگتروبزرگترمیشد @halekhoobe_to 📚
. و بالاخره رمان زیبای ((به سرخی لب‌های یار)) هم تمام شد☺️☺️ . امیدوارم از خواندن این رمان هم لذت برده باشید... . لطفا اگر نظر یا پیشنهادی دارید برام بفرستید👇👇👇 @p_dorri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📚آدمی به مرور آرام می‌گیرد، بزرگ می‌شود، بالغ می‌شود و پای اشتباهاتش می‌ایستد، آنها را به گردن دیگران نمی‌اندازد و دنبال مقصر نمی‌گردد، گذشته‌اش را قبول می‌کند، نادیده‌اش نمی‌گیرد و اجازه می‌دهد هر چیزی که بوده در همان گذشته بماند. آدمی از یک جایی به بعد می ‌فهمد که از حالا باید آینده‌‌اش را از نو بسازد اما به نوعی دیگر می‌فهمد که زندگی یک موهبت است، یک غنیمت است، یک نعمت است و نباید آن را فدای آدم‌های بی‌مقدار کرد! اصلاً از یک جایی به بعد حال آدم خودش خوب می‌شود. @halekhoobe_to
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6028316848561330708.mp3
9.76M
🧘‍♂️مراقبه صبحگاهی جذب خوشبختی🧘‍♂️ 🗓 دوشنبه 9 مهر یک مراقبه‌ی لذت‌بخش. با این مراقبه فرکانست رو بالا ببر و ارتعاش وجودیت رو تنظیم کن روی خوشبختی. آینده‌ی باشکوهی در انتظارته. خوشبختی رو احساس کن با حس خوب بگو و اعلام کن: زندگی من پر از خوشبختیه 💞 حتما این مراقبه رو برای دوستان و عزیزانت هم ارسال کن و انرژیش رو گسترش بده @halekhoobe_to
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧚‍♀          ســ😍✋ـــلام 🍃🌸صبح زیبایتان بخیر 🍃🌸امروز هر چه آرزوی 🍃🌸خـوبـه بـرای شمـا 🍃🌸مهر و محبت و دوستی 🍃🌸راهی زندگی شما 🍃🌸عطرخوشبوی گلهای بهشتی 🍃🌸هدیه امـروز شما 🍃🌸دوشنبه تون پر از خیر و خوبی              @halekhoobe_to
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاضری با یک لبخند امروزمون رو شروع کنیم؟ پس لبخـند بـزن 🥰 صبحتون قشنگ پر از لبخند😍 @halekhoobe_to
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی خــدای مـهربان در این صبح زیبـا یک ذهن آرام یک تن سالم یک‌ خیال راحت یک خبر خوش یک خوشی از ته دل و دلی عاشق و مهربان برای دوستان و عزیزانم مقرر فرما @halekhoobe_to
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر دیدی کسی گره ای دارد و تو راهش را می دانی سکوت نکن اگر دستت به جایی می رسید دریغ نکـن معجزه زندگی دیگران باش معجزه زندگی دیگران که باشی بی شک کسی معجزه زندگی تو خواهد بود...🦋 @halekhoobe_to
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی سازِ دل است... تو نوازنده‌ٔ این سازی و بس ... تو اگر شاد زنی شاد شوی گرچه باشی چو قناری به قفس🕊 ساز زندگیتون همیشه کوک🎼 @halekhoobe_to
زندگى مثل يک كامواست از دستت كه در برود مى شود كلاف سر در گم،گره مى خورد میپيچد به هم، گره گره مى شود بعد بايد صبورى كنى، گره را به وقتش با حوصله وا كنى زياد كه كلنجار بروى، گره بزرگتر مى شود، کورتر مى شود يک جايى ديگر كارى نمى شود كرد، بايد سر و ته كلاف را بريد يک گره ى ظريف و كوچک زد، بعد آن گره را توى بافتنى جورى قايم كرد محوكرد، جورى كه معلوم نشود. گره هاى توى كلاف همان دلخورى هاى كوچک و بزرگند همان كينه هاى چند ساله بايد يک جايى تمامش كرد سر و تهش را بريد. زندگى به بندى بند استْ به نام كه اگر پاره شودتمام است... @halekhoobe_to