حال خوب تو
((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_223 پوزخندزدم وروازش گرفتم درسته عاشقشم ولی خودمو بچ
#به_سرخی_لبهای_یار
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_224
_باید پزشکت بگه
همون لحظه یه زن شیک وپیک سن وسال داروارداتاق شد
_به به میبینم که یلداخانوم چشماش رو بازکرده
_سلام
_سلام به رو ی ماه خودتو کوچولوت
لبخندازته دلی زدم
_خانوم دکتر حال بچه م خوبه
بالبخند وضعیتم روچک کرد
_اره عزیزم خوبه خوب کوچولو هم سال وسرحال انگارخیلی برا ی اومدن به ا ین دنیا
اصرارداره ودوست داره تومادرشی که سالم مونده
باسودگی نفسم رو بیرون دادم
_خداروشکر
_من تخصصم ماماییه اگه بخوای میتونم به عنوان پزشکت باشم
_بله خانوم دکتر چ ی بهترازا ین فقط کی میتونیم بفهمیم جنسیتش چیه
_فرق میکنه برات
سرم روبه معنی نه تکون دادم
_نه همینکه سالم باشه کافیه ولی میخوام بدونم
_میفهممت عزیزدلم توماه چهارم توسونوگرافی مشخص می شه الان اگه بخوای میتونی
صدای قلبش روبشنوی اما جنسیتش مشخص نیست
منو امیرصدرا باذوق همزمان گفتیم
_واقعا میشه
دکترازاینهمه ذوق ماخندید و سرتکون داد خجلو سرم روپای ن انداختم که به
باپرستارهماهنگ کرد و منو بردن تواتاق سونوگرافی ازاون ژل ابی رنگ روشکمم ریخت
که سرماش رو حس کردم و کامل پخش کردوبعددستگاه رو روی شکمم گذاشت
وچندلحظه بعد صدا ی تالاپ تلوپ قلبش شد ارامش بخش تر ین صدا ی دنی ا تمام غمهام
ازذهنم فراموش شد وفقط صدا ی قلبش توسرم میپیچی د وازذوق دست امیرصدرا
روفشارمیدادم که نفسش به گوشم خورد وبا لحن شادی گفت
_صدای قلب بچه مونو میشنو ی صدا ی قلب بچه ی ما
با لبخندسرتکون دادم
که بعدچنددقیقه دکترگفت میتونم بلندشدم امیرصدرا بادستمال کاغدی شکمم رو پاک
کردازا ینهمه توجهش قلبم لبری زازشاد ی بود وای خدا خوابم یابیدار اینهمه خوشی برام
مثل سرابه
برگشتم به اتاقم که دکتر لب زد
_فردا صبح مرخصی خوب به حرفام گوش کن به همسرت هم گفتم اینکه ایندفعه بخیر
گذشته دلیل نمیشه که دفعه بعدهم سقط نشه پس اگه میخوای بدون هیچ مشکلی
سالم وصحیح پنج ماه دیگه توبغلت باشه باید به چیزایی که میگم خوب عمل کنی
استرس ممنوع
دلهره وترس ممنوع
غذانخوردن ممنوع
#ادامه_دارد
#قسمت_225
@halekhoobe_to 📚
حال خوب تو
((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_224 _باید پزشکت بگه همون لحظه یه زن شیک وپیک سن وس
#به_سرخی_لبهای_یار
#به_قلم_فاطمه_بامداد
#قسمت_225
هرچی که دوست داری به شوهرت بگو برات بگیره ماشالله وضع مالیش که خوبه پس
مشکلی نیست
به هیچ عنوان تاکید میکنم نباید کارسنگ ین انجام بدی تو خیلی دیرمتوجه شدی
نمیدونم چرا ولی خب دیرمتوجه شدی واشکالی هم نداره خداروشکربه خی ر گذشته
بایدازاین به بعد هرروز حداقل یه ساعت پیاده رو ی انجام بدی ورزش هایی مثل شنا نه
حرفه ای اما خب باید انجام بدی میوه وسبزی زیادمصرف کن لبنیات گوشت ومرغ بهتره
بیشتر مرغ مصرف کنی برات چندتا داروی مکمل و ویتامین مینویسم حتما سرساعت
مصرف کن
به هیچی به جز خودت وبچه فکرنکن هرشرایطی که داری روبذارکناروفقط به خودتو بچه
ت فکرکن برای پنج ماه تمام زندگیت رو بذار کنار هراتفاقی که ازارت میده بذارکنار
توعالوه برخودت الان مسئول جون این بچه هم هستی فراموش نکن که اون الان تقری با
کامله قلب داره صداشو که شنیدی اون همه چی رومیفهمه غم رومیفهمه احساست رو
میفهمه پس غصه خوردن ممنوع
سرم روبه معنی باشه تکون دادم اگه این بچه ارو میخوام باید به حرفای دکترگوش کنم
باید
تاخودصبح به بچه م فکرکردم تصمیم روگرفته بودم من ا ی ن بچه رو میخواستم باتمام
وجود
بعدازاینکه دکتر ترخیصم کرد به همراه امیرصدرا برگشتیم خونه خواستم برم به طرف
اتاقم اما نمیدونم چرا به طرف اتاقی که به اسم مشترک منوامیرصدرابودرفتم وارداتاق
شدم روی تخت درازکشیدم و نفس عمیقی کشیدم میخوام تواین پنج ماه کنارم باشه
بعدش ازش جدامی شم خودم خوب می دونم که با وجود بارداری نمیتونیم جداشیم پس
صبرمیکنم تابه دنیا بیاد بعد نمیخوام هیچی باعث شه اسیبی به بچه م برسه من نمیخوام بچه م وازدست بدم خدایا هرارزویی که براورده نشد به جهنم ولی این یکی
رومیخوام ازم نگیرش بچه مو ازم نگیر میخوامش باتمام وجود
یاشنیدن صدای امیرصدرا که منو صدامیکرد اروم لب زدم
_امیر من تواتاق اخریم
چندلحظه بعد وارداتاق شدباد یدنم لبخندزدوگفت
_خوبی
_خوبم
به طرفم اومدوکنارم نشست دستم روتودستش گرفت
_یلدا میخوام ا ین چندوقت این چندماه مثل تمام زن وشوهرهای عالم باشیم مثل اونا
زندگی کنیم
باگفتن کلمه زندگی فهمیدم منظورش چیه نگاهش کردم چرا ساکتم چرا نمی زنم
توگوشش چرانمی گم نه خدایا من خودمم میخوام باهاش زندگی کنم به قول دکتر این
پنج ماه هرچی دردوغمه میذارم کنار فکرمیکنم یه خواب طولانیه همین پس مخالفت نمیکنم
بهش نگاه کردم وسرتکون دادم وا ین شد اغاز یه زندگی روی ایی وافسانه ا ی وهمون
سراب وخیالات فانتزی من مثل همیشه
تااخرهفته وابستگی من هم به مرد ی که بچه ش تووجودم بود بیشتروبیشترشده بود
تواشپزخونه مشغول درست کردن کتلت بودم که باشنیدن صدای اف اف خواستم
ازاشپزخونه خارج شم که امیرصدرالب زد
_من بازمیکنم
#ادامه_دارد
#قسمت_226
@halekhoobe_to 📚