eitaa logo
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
1.8هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.7هزار ویدیو
35 فایل
سلام دوست من😍 به کانال بیداری و آگاهی خوشامدید🙏 حال خوب قابل تکثیره💌 #انگیزشی #انرژی_مثبت #شکرگزاری [لان شکرتم لازیدنکم] ارتباط با ادمین @p_dorri
مشاهده در ایتا
دانلود
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_233 _معلومه که خیلی ذوق دارزد برای اومدن این کوچولو
_خانوم دکتر صبحونه ونهاروشامش شده یه وقت اونم چقدر اندازه گنجشک پوزخند زدو گفت _گنجشک بیشتر میخوره تااین فقط گریه میکنه به جاش فقط غصه میخوره وخوخوری میکنه توسلی بااخم لب زد _اره؟؟ چیزی نداشتم بگم حالم خوب نبود پاهام میلرز ی د که امیرصدرا بانگرانی ازجاش پرید و به طرفم اومد و دستش دورکمرم حلقه کرد و رونزدی ک صندلی کمک کردبشینم توصورتم بااخم ونگرانی زل زده و بانفسای کشدار لب زد _هیششششش بغض نکن بغض نکن لامصب این بغضت داره منو میکشه چندبارکوبید رو سرش که باوحشت نگاهش کردم واشکم فروچکید _بهت میگم گریه نکن چنان دادزدکه شونه هام ازترس پرید بالا _چه خبرتونه اقای نیکزاداینطوری که بدتر سکته ش دادی امیرصدرا با فک منقبض شده نگاهم کرد وگفت _این بغضش داره منو روانی میکنه شب وروز نمیخوابه شبا نمیتونه خوب بخوابه تاصبح بیداره هروقت بیدارمیشم می بینم داره فرت فرت اشک میر یزه همش سردردداره داره خودشو می کشه دکتر _خیله خب خیله خب اروم بشینید باارامشم میشه حرف زد سیبک گلوش بالا پایین شد ومحگم کوبید به خودش _خسته شدم دکتر ازبس باارامش حرف زدم و اون منو سگم حساب نکرد داره منومیکشه بااین کاراش صبح تاشب ناارومه داره خودکشی میکنه خودکشیی _چرااینکارو میکنی به دکترنگاه کردم که بادیدن سکوتم لب زد _جناب نیک زادمیشه چندلحظه تنهامون بذار ید نگران نگاهم کرد _حالش خوب نیست جون توتنش نمونده ازبس غصه وخودخوری کرده _نگران نباشید من حواسم بهش هست چندلحظه تنهامون بذار ید بعد باید یه سری مسائل روبهتون بگم امیرصدرا بانارضایتی ازاتاق خارج شد دکترازجاش بلندشد وبه طرفم اومد _چرا اینطوری میکنی باخودت ازوقتی اومدی مطب حس کردم خیلی وزنت پایین اومده از رنگ روت معلومه چقدر حالت بده چرا؟دلیلش چیه بابغض لبم روترکردم _خو..خوبم پوزخند زد _عه جدی حالت خوبه ؟به این حال وروزمیگی خوب مثل روزبرام روشنه که ازمای ش نرفته کم خونی شدید گرفتی اگه بخوای به این کارات ادامه بدی موقع زایمان ازبین میری @halekhoobe_to 📚
حال خوب تو ((کلبه همدلی))
#به_سرخی_لبهای_یار #به_قلم_فاطمه_بامداد #قسمت_234 _خانوم دکتر صبحونه ونهاروشامش شده یه وقت اونم چق
شوکه نگاهش کردم که سرتکون داد _چیه نکنه دوست داری بهت دروغ بگم نه عزیزم من بهت همه چی رومیگم تابدونی داری چه بلایی سرخودت میاری اره ازبین میری و ارزوی بغل کردنشون روباخودت ز یرخروارهاخاک میبری دختر تومگه چندسالته که اینجوری ازپادراومدی هان واسه چی واسه اینکه قراره ازشوهرت جداشی بهت زده نگاهش کردم این دکتر تاکجای زندگی منو میدونه _بسه به جا ی گر یه کردن جواب منو بده خب جداشید فدای سرت مگه تواین بچه ارونخواستی پس این کاراچیه من چندماه پیش بهت گفتم غصه ممنوع نگفتم این بچه ها میفهمن حال بدتورو میدونی ممکنه ناقص به دنیا بی ان یا زودبه دنیا بیان اگه هرکدوم ازاین اتفاقا بیوفته توخودتومیبخشی هان تو مسبب هرکدوم ازا ین اتفاقا یی اگه این اتفاقا بی وفته عذاب وجدان میکشه تورو پس سرعقل ب یا چندماه فقط چندماه اروم باش بعدبه دنیااومدن بچه ها هرچقدرمیخوای گریه کن عذاداری کن خودخوری کن ولی الان نه اسم خودتو مادرگذاشتی توداری بچه هاتو بادستا ی خودت میکشی بس کن دیگه اه سوزناکی کشیدم _دارم دق میکنم _فقط تونیستی که داری دق میکنی اون مرده بیچاره ازغم تو داره پرپرمیزنه چشماش ازغصه پرخونه سرو وضعش اشفته س فقط نگاهش به توئه ببینه حالتت چیه تا بیاد به طرفت بعد تو خودتو ازش دورمی کنی فکرکرد ی باا ینکار همه چی درست میشه نه عزیزجان بدترمیشه امابهترنمیشه این مرد میدونم چه ظلم بزرگی بهت کرده میدونم تونخواستی و توروتصاحب کرده اما هرچی بوده گذشته الان توبارداری ازش بچه های اون توشکمت داره رشد می کنه فقط به خودت فکرنکن دلت به حال اون بچه هانمیسوزه اوناچه گناهی کردن که بی گناه تقاص پس بدن ایناروبهت میگم تابه خودت بیای توروخدا بس کن هیچکس مثل تو روا ین بچه ها تاثیرنداره تومادرشونی فراموش نکن سرم روبه زیر انداختم که شونه م روفشرد _اون مردی که بیرونه خیلی بی تابته یکم به اون فکرکن تو باکارات داری میکشیش داره دق میکنه هر روز به من زنگ میزنه ازترس اینکه نکنه حالت بدشه همش حالت هات رومیپرسه چرا غذانم یخوری هان توالان یه نفدنیستی که رگی جونه خودمه دوست دارم نابودش کنم تو بارداری اونم دوقلو یعنی در واقع سه نفری پس از خرشیطون بیاپایین خب؟؟؟ _با..باشه _افرین،جناب نیک زاد هنوزحرفش کامل نشده بود امیرصدرا بایک تقه به در وارداتاق شد بهش نگاه کردم حق بادکتر توسلی بودچرا من نفهمیدم ریش دراورده موهاش نامرتب بود یه پیراهن ابی فیروزه ای تنش بود که استینش روبالا زده بود وشلوارکتون مشکی تنش بود که اتونداشت لباساش چشماش سرخه سرخ بود از اینهمه پریشونیش لبام لرزید که با نگرانی به طرفم پاتندکرددستش رو روی شونه ام گذاشت وگفت _چیشده چرا حالت پریشونه باز بازچرابغض کردی تنت چرامیلرزه دستمو تودستش گرفت _چرا دستت سرده فشارت پایینه خانوم توسلی _بله _بیزحمت فشارش روبگیر ید @halekhoobe_to 📚