خادم اهل بیت در عمرش
فخر باید به خدمتش بکند
مثل مادربزرگ خانه ی ما
که خداوند رحمتش بکند
پیرزن سال های آخر عمر
سخت دلبسته شد به خاموشی
چیزهای کمی به خاطر داشت
مبتلا بود به فراموشی
روزی از روزها به او گفتم
گرچه خو کردهای به بیماری
نام های ائمه را مادر !
این اواخر به خاطرت داری ؟
گفتم اول ؟ درست گفت ! ” علی “
پاسخ دومین سوال : حسن
سومی را نگفته گفت : حسین ؛
آن که در کربلا نداشت کفن
گفتمش چارمین ؟ و ساکت شد
گفت : مادر ! ببخش یادم نیست
تا همین جاش یاد من مانده ست
مشکل از دین و اعتقادم نیست
گفتمش آمدیم و از تو کسی
این سوالات را شفاهی کرد
دور از جان تو ، ملک در قبر
گر بپرسد چه کار خواهی کرد ؟
گر چه حرفم مزاح بود اما
اشک او روی گونه اش افتاد
گفت من رفته است از یادم
او مرا که نمی برد از یاد
من فقط تا حسین یادم هست
دادم از کف توان و نیرو را
شسته ام سالهای سال اما
استکان های مجلس او را
من که اولاد سیدالشهدا
اسم شان رفته است از یادم
زیر دیگ عزاش را یک عمر
فوت کردم به گریه افتادم
همه سال منتظر بودم
تا دوباره محرمش بشود
چادرم را به تکیه می دادم
تا سیاهی ماتمش بشود
اشک مادربزرگ در روضه
ماند از او به جا و ارثیه شد
رفت مادربزرگ از این دنیا
خانه ی کوچکش حسینیه شد !
#پیمان_طالبی
السلام علیک یا عطشان
روضهخوان تا نشست بر منبر
تازه فهمید خود پر از دردیم
تشنه بودیم و پای منبر او
روضه آب گوش میکردیم
بر سر خود زدیم بیوقفه
گریه کردیم و پر درآوردیم
یزله* رفتیم تا حرم اما
توی اهواز سر درآوردیم!
روضهخوان از گلوی اصغر گفت
مادری یاد کودکش افتاد
تا که حرف رقیه شد، طفلی
زود یاد عروسکش افتاد
روضهخوان از جوان لیلا گفت
مادری سمت خواهران غش کرد
مردی از بین روضه زد بیرون
رفت و سیگار تازه آتش کرد
روضه ما محرم آن سال
کار هر روز و کار هر شب بود
هر زنی را نگاه میکردی
ام کلثوم یا که زینب بود
قاب عکسی درون هیات بود
از جوانی رشید با لبخند
هرکه میگفت یا علی اکبر
همه او را نگاه میکردند
روضهها واقعیتر از آن بود
که بخواهد فقط شنیده شود
فقط این مانده بود که سرمان
عصر روز دهم بریده شود!
شیخ یک شب نشسته بر منبر
خواست تا روضه را کند آغاز
گفت:«در کربلا...» یکی پرسید:
کربلای عراق یا اهواز؟
□
آی مردم! چرا یکی ز شما
بر سر شمرها نمیغرّد؟
بخدا گر کسی بیارد آب
دست او را کسی نمیبرّد!
#پیمان_طالبی
#خوزستان
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*یزله: یَزْله یا هُوسه نوعی شعر حماسی رایج در جنوب ایران، بالأخص در خوزستان (عمدتاً عشایر عرب) و بوشهر میباشد که بعضاً همراه با کوباندن پا بر زمین (معمولاً بصورت جمعی) اجرا میشود. یزله (هوسه) هم در مراسمات عزاداریها (همانند محرم و صفر) برگزار میشود، و هم در مراسمات شادی.
9.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◾️السَّلامُ عَلیکَ یَا بَابَ نَجاة الأُمَّة◾️
🎙با نوای:حاج محمدحسن فیضی
🖋به قلم: پیمان طالبی
💔همه سال منتظر بودم
تا دوباره محرمش بشود
چادرم را به تکیه می دادم
تا سیاهی ماتمش بشود
🏷#حاج_محمدحسن_فیضی/#پیمان_طالبی/#شب_جمعه/#شبزیارتیسیدالشهداءعلیهالسلام / #امام_حسین علیه السّلام/ #پیشواز_محرم
🆔@halghe_rendan
حلقۀ رندان
◾️السَّلامُ عَلیکَ یَا بَابَ نَجاة الأُمَّة◾️ 🎙با نوای:حاج محمدحسن فیضی 🖋به قلم: پیمان طالبی 💔همه
#منظر_رندان
گونه: #حکایت/#مدح
موضوع: #امام_حسین علیه السّلام
قالب شعر: #چهارپاره
وزن: #فعلاتنمفاعلنفعلن
شاعر: #پیمان_طالبی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خادم اهل بیت در عمرش
فخر باید به خدمتش بکند
مثل مادربزرگ خانه ی ما
که خداوند رحمتش بکند
پیرزن سال های آخر عمر
سخت دلبسته شد به خاموشی
چیزهای کمی به خاطر داشت
مبتلا بود به فراموشی
روزی از روزها به او گفتم
گرچه خو کردهای به بیماری
نام های ائمه را مادر !
این اواخر به خاطرت داری ؟
گفتم اول ؟ درست گفت ! ” علی “
پاسخ دومین سوال : حسن
سومی را نگفته گفت : حسین ؛
آن که در کربلا نداشت کفن
گفتمش چارمین ؟ و ساکت شد
گفت : مادر ! ببخش یادم نیست
تا همین جاش یاد من مانده ست
مشکل از دین و اعتقادم نیست
گفتمش آمدیم و از تو کسی
این سوالات را شفاهی کرد
دور از جان تو ، ملک در قبر
گر بپرسد چه کار خواهی کرد ؟
گر چه حرفم مزاح بود اما
اشک او روی گونه اش افتاد
گفت من رفته است از یادم
او که من را نمی برد از یاد💔
من فقط تا حسین یادم هست
دادم از کف توان و نیرو را
شسته ام سالهای سال اما
استکان های مجلس او را
من که اولاد سیدالشهدا
اسم شان رفته است از یادم
زیر دیگ عزاش را یک عمر
فوت کردم به گریه افتادم
همه سال منتظر بودم
تا دوباره محرمش بشود
چادرم را به تکیه می دادم
تا سیاهی ماتمش بشود
اشک مادربزرگ در روضه
ماند از او به جا و ارثیه شد
رفت مادربزرگ از این دنیا
خانهی کوچکش حسینیه شد !
🆔@halghe_rendan
#منظر_رندان
موضوع: #امامت #امام_صادق
گونه: #مدح #پند #مرثیه
قالب: #غزل_مثنوی
وزن: #مفاعلنفعلاتنمفاعلنفعلن
شاعر: #پیمان_طالبی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امام مسلکش از مردم زمانه جداست
امام مظهر احقاق حق دین خداست
امام گرچه خودش بنده خداوند است
درست مثل خداوند، بی همانند است
یقین بدان که مبری ز شک و تردید است
امام سایه ندارد، امام خورشید است
امام کعبه سیار و خلق حجاج اند
خلایقند که او را همیشه محتاج اند
خلایقند که باید به او سلام کنند
به کعبه واجب شرعی ست احترام کنند
خلایقند که باید گرامی اش دارند
امام اوست، ولو خلق عمامه بگذارند
اگرچه خلق بدون امام محرومند
امام و خلق جهان لازمند و ملزومند
اگرچه خلق جهان را ز اوست شانیتی
به هر امام جماعت، سزاست جمعیتی
اگرچه دین خداوند بی نیاز از ماست
بدون مردم دنیا، امام هم تنهاست!
سر خلافت اگر خلق اختلاف کند
امام چاره ندارد مگر مصاف کند
بنا به نص روایت امام چون کعبه ست
که واجب است جهان گرد او طواف کند
مطیع امر امامت همیشه پشت ولی ست
اگرچه خلق علیه وی ائتلاف کند
مطیع امر ولی بین کوچه ها باید
بنا به خواست او تیغ را غلاف کند
غلاف گفتم و بازویی آمده یادم
مگر که قافیه اینک مرا معاف کند
--
قیام همت و عزمی رفیع میخواهد
امام شیعه محب نه! مطیع میخواهد!
امام شیعه به تاریخ، خوش نگشته دلش
دمی به همهمه شیعیان منفعلش
به شیعه خود امامی علاقهمند نشد
بخاری از دم آن شیعه گر بلند نشد
امام، شیعه خود را عزیز میخواهد
سر برهنه و شمشیر تیز میخواهد
حدیث دین خدا، حرف تیغ و پیکار است
اطاعت از ولی الله سخت دشوار است
مطیع، بهر اطاعت همیشه آماده ست
چنان که حضرت صادق نشانمان داده ست
روایتی ست که خالی ز هرچه اشکال است
ثقه ست چون سندش منتهی الآمال است
که بود حضرت صادق به خانه دورانی
رسید محضر او شیعه ای خراسانی
گلایه کرد به حضرت؛ که یا امام ششم!
برای معرکه آمادهاند این مردم
نظر کنید مساجد پر از مسلمان اند
کنون که شکر خدا شیعیان فراوان اند
به خلق حجت خود را دگر تمام کنید
زمان آن نرسیده ست تا قیام کنید؟
سخن رسید بدین جا، کلام کامل شد
غلام خانه حضرت به خانه داخل شد
امام گفت بیا و اطاعت از من کن
تنور خانه ما را بیا و روشن کن
همین که گشت تنور از حرارتش آذین
خلیل وار برو بین شعله ها بنشین
غلام خانه که هارون مکی است اسمش
بدون اینکه ببینند ترس در جسمش
بدون حرف اضافه در آن تنور نشست
امام صادق درب تنور را هم بست
پس از گذشت زمانی، میان خوف و رجا
امام گفت فلانی! تنور را بگشا
همین که باز شد آن از شراره ها گلگون
غلام سالم سالم پرید از آن بیرون!
امام گفت فلانی! عجیب ترسیدی!
نظاره کن که چنین است شیعه! فهمیدی؟
تویی که دعوی یاری شیعه ها داری
بگو که شیعه اینگونه چندتا داری؟
رها ز همهمه شیعیان صوری باش
اگر که شیعه شدی، شیعه تنوری باش
تنور گفتم و دیدم قلم صبور نبود
تنور حادثه تنها همین تنور نبود
دوباره در تب و تابی عجیب افتادم
تنور گفتم و آمد حکایتی یادم
تنور حضرت صادق اگر گلستان شد
تنور خولی ملعون ز شعله سوزان شد
تنور حضرت صادق اگر که علم افروخت
سر حسین میان تنور خولی سوخت
سر عزیز خدا و تنور آن فاسق
در آن زمانه کجا بود حضرت صادق؟
سری که بود سرآمد به کل مافیها
سری که خفت به دامان حضرت زهرا
سری که دل ز تمام فرشته ها می برد
سری که خنده آن دل ز مرتضی می برد
سری چنان که به شب های شامیان کوکب
سری که بود فقط روی شانه زینب
سری که بود چنان خطبه نبی، سخنش
سری که گریه نمودند پنج تن به تنش
چرا تمامی موهاش سخت سوخته اند؟
سر عزیز خدا را چه سان فروخته اند؟
صدای قرآنش را شنیده ای خولی؟
به چند درهم سر را خریده ای خولی؟
کشیده مسح ز خون بر سر و گرفته وضو
کدام دست دو دندان شکسته است از او؟
🖋 شاعر: #پیمان_طالبی
🆔 @halghe_rendan